نانخورش ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نانخورش کردن. (زوزنی). نانخورش گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). اصطباغ کسی به صبغ، ادام (نانخورش) را با هم درآمیختن. گویند: اصطبغ بالخل و فیه و نگویند: اصطبغ الخبز بخل. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). و رجوع به صبغ و ادام شود: و یشربوا علیه سکنجبیناً حامضاً و یصطبغوا بعد ذلک لقماً بالخل. (ابن البیطار).
نانخورش ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نانخورش کردن. (زوزنی). نانخورش گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). اصطباغ کسی به صِبْغ، ادام (نانخورش) را با هم درآمیختن. گویند: اصطبغ بالخل و فیه و نگویند: اصطبغ الخبز بخل. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). و رجوع به صِبْغ و ادام شود: و یشربوا علیه سکنجبیناً حامضاً و یصطبغوا بعد ذلک لقماً بالخل. (ابن البیطار).
آن دو سال بی باران که در میان هر دو سال یک سال با باران و سبزه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). دو سال بی باران که میان آن دو یک سال بارانی و سبزه باشد. دو سال خشکسال که میان آن دو سالی باسبزه باشد. (از اقرب الموارد)
آن دو سال بی باران که در میان هر دو سال یک سال با باران و سبزه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). دو سال بی باران که میان آن دو یک سال بارانی و سبزه باشد. دو سال خشکسال که میان آن دو سالی باسبزه باشد. (از اقرب الموارد)
شکیبایی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صبر کردن. و طای آن بدل از تای فوقانی است. و در منتخب، شکیبایی نمودن. (آنندراج) (غیاث اللغات). صبر. (زوزنی). صبر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14). شکیبایی. شکیبیدن. شکیب. مصابرت. صابری. اصطبار بر چیزی، تصبر. اصبرار. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و مستعصم عذر گفت و وزیر از مواعید او بکلی مأیوس گشت و به قضا رضا داده دیدۀ انتظار بر دریچۀ اصطبار گذاشت. (رشیدی).
شکیبایی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صبر کردن. و طای آن بدل از تای فوقانی است. و در منتخب، شکیبایی نمودن. (آنندراج) (غیاث اللغات). صبر. (زوزنی). صبر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14). شکیبایی. شکیبیدن. شکیب. مصابرت. صابری. اصطبار بر چیزی، تصبر. اصبرار. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و مستعصم عذر گفت و وزیر از مواعید او بکلی مأیوس گشت و به قضا رضا داده دیدۀ انتظار بر دریچۀ اصطبار گذاشت. (رشیدی).
پنهان کردن چیزی در نیفۀ شلوار. در کش گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، مانند. مثل. قرین: دال اخت الذال. ج، اخوات. (مهذب الاسماء) ، اخت شدن با کسی، در تداول عوام، با او آرام گرفتن. با او مأنوس شدن، اخت آمدن با چیزی، متناسب شدن با آن
پنهان کردن چیزی در نیفۀ شلوار. در کش گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، مانند. مثل. قرین: دال اخت الذال. ج، اخوات. (مهذب الاسماء) ، اخت شدن با کسی، در تداول عوام، با او آرام گرفتن. با او مأنوس شدن، اخت آمدن با چیزی، متناسب شدن با آن
زیر کش گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زیر کش گرفتن چیزی را، یعنی در آغوش و بغل گرفتن. (آنندراج). چیزی در کش گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). در بن بغل گرفتن چیزی را. (لغت خطی). چیزی بزیر کش یعنی بغل فاستدن. (زوزنی). در ضبن قرار دادن چیزی را. (از اقرب الموارد).
زیر کش گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زیر کش گرفتن چیزی را، یعنی در آغوش و بغل گرفتن. (آنندراج). چیزی در کش گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). در بن بغل گرفتن چیزی را. (لغت خطی). چیزی بزیر کش یعنی بغل فاستدن. (زوزنی). در ضِبْن قرار دادن چیزی را. (از اقرب الموارد).
دو اخطل مشهور: ابوالفرج بن هندو در مراجعۀ بشعر پس از ترک آن گوید: و کنت ترکت الشعر آنف من خنا و أکبر عن مدح و أزهد عن عزل... تزل القوافی عن لسانی کأنها یفاع یزل السیل منه علی عجل فأصبح شعرالاعشیین من العشا لدیه و شعرالاخطلین من الخطل. (عیون الانباء ج 1 ص 326 و 327) ، اندک یا بسیار آب ریختن در شراب. مزج شراب با آب
دو اخطل مشهور: ابوالفرج بن هندو در مراجعۀ بشعر پس از ترک آن گوید: و کنت ترکت الشعر آنف من خنا و أکبر عن مدح و أزهد عن عزل... تزل القوافی عن لسانی کأنها یفاع یزل السیل منه علی عجل فأصبح شعرالاعشیین من العشا لدیه و شعرالاخطلین من الخطل. (عیون الانباء ج 1 ص 326 و 327) ، اندک یا بسیار آب ریختن در شراب. مزج شراب با آب