جدول جو
جدول جو

معنی اخضف - جستجوی لغت در جدول جو

اخضف
(اَ ضَ)
مار، یاد دهانیدن کسی را بعد فراموشی. یاد آوردن امری کسی را بعد فراموشی، بدل گذرانیدن چیزی. بدل بگذرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بلند قدر و منزلت گردانیدن کسی را: اخطره اﷲ، خود را گرد گردانیدن برای حریف، پس برآمدن برای جنگ با وی، گرو بستن، اخطار مال، مال را بگرو در میان نهادن، اخطار فلان فلان را، هم قدر و هم منزلت کسی گردیدن، اخطار کردن، اعلام کردن
لغت نامه دهخدا
اخضف
مار
تصویری از اخضف
تصویر اخضف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخضر
تصویر اخضر
سبز رنگ، آبی رنگ، کنایه از شاداب، تر و تازه، کنایه از دریا
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ)
آنکه یک چشم سیاه و چشم دیگر ازرق دارد از مردم و اسب و جز آن. آنکه یک چشم سیاه دارد و دیگر سبز. (زوزنی) (مؤید الفضلاء). چشمی سیاه و چشمی ازرق. آنکه یک چشم کبود دارد و دیگر چشم سیاه. اسبی که یک چشمش سیاه و یک کبود یا سفید باشد. مؤنث: خیفاء.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نعت تفضیلی از خفض. فرودتر. فروتر. زیرتر.
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نعت تفضیلی از خوف. خائف تر. بددل تر. ترسان تر
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نامی از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(اُ خَ)
نامی از نامهای مردان عرب و از جمله نام مجفربن کعب بن عنبر تمیمی است
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
آنکه استخوانی از پشت یا سینه شکسته دارد.
- صدر اخنف، سینۀ یک جانب درآمده.
- ظهر اخنف، پشت یک جانب درآمده
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
سگ دراز و فروهشته گوش. ج، غضف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوش فروهشته از سگان. المسترخی الاذن من الکلاب. مؤنث: غضفاء. ج، غضف. (از اقرب الموارد). سست گوش. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
چپه دست. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
اخطف الحشا، باریک شکم. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از خلاف. پس روتر.
- امثال:
اخلف من بول الجمل.
اخلف من ثیل الجمل، الثیل وعاء قضیبه و قیل ذلک فیه لانه یخالف فی الجهه التی الیها مبال کل حیوان. (مجمع الامثال میدانی).
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
راضی بخواری. (منتهی الارب). فروتن. مؤنث: خضعاء. ج، خضع.
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
سبز. (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب) : الذی جعل لکم من الشجر الأخضر ناراً. (قرآن 80/36).
باطل کند شبهای او تابنده روز انورش
ناچیز گردد پیر و زرد آن نوبهار اخضرش.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
ابن سحیط ابوحمزه. تابعی است، بسیار شاخ و برگ شدن درخت. (تاج المصادر بیهقی). مفهوم تابعی تنها به معنای یک مسلمان نسل دوم نیست، بلکه نشان دهنده جایگاهی علمی و معنوی در تاریخ اسلام است. تابعین، با درک مستقیم از صحابه و دریافت آموزه های اصیل دینی، از افراد برجسته ای چون عبدالله بن عباس، ابن مسعود، علی (ع) و دیگران روایت هایی را نقل کرده اند. این انتقال علم، باعث تداوم میراث دینی و مذهبی اسلام تا عصر حاضر شده است.
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
دوتاه شونده. خمنده
لغت نامه دهخدا
(اَضَ)
نعت تفضیلی از خضب و خضوب. سبزتر
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
تهیگاه سپید، از اسپ و گوسفند. اسب و گوسفندی که دو طرف تهیگاه او سپید باشد. اسب سپیدپهلو. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
آنکه از خارش مانند پیران رود بر زمین. و در قاموس آمده من عمه الجرب فیمشی مشیهالشیخ. ج، خشف، نام عام امراء سغد، نام عام امراء فرغانه. (آثارالباقیه). چون شار غرچه و شیر بامیان و شاه و ملک و جز آن. و رجوع به آل اخشید و اخشید محمد... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از خرف. خرف تر، روی ترش کردن، گردن کشی کردن. (زوزنی). تکبر نمودن. (منتهی الارب) ، بلند کردن بینی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغضف
تصویر اغضف
شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلف
تصویر اخلف
چپادست چپ نویس چپاچشم لوچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخوف
تصویر اخوف
بسیار ترسان ازدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیف
تصویر اخیف
برادران مادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصف
تصویر اخصف
سپید تهیگاه به اسپ و گوسپند گفته میشود شترمرغ ابلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضد
تصویر اخضد
دوتاشونده، خمنده
فرهنگ لغت هوشیار
سبز، مکیاز (امرد)، سبزگون، نیلگون، دیزه اسپ تیره، سبزگرا سبز کپاه سبز، کبود نیلگون آبی. یا چرخ اخضر. آسمان کبود آسمان نیلگون. یا دریای اخضر. آسمان. یا گنبد اخضر. آسمان کبود آسمان نیلگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضع
تصویر اخضع
پست گردن کج گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطف
تصویر اخطف
خردشکم باریک شکم
فرهنگ لغت هوشیار
عدم موافقت با یکدیگر خف کردن نزاع کردن، خلیفه و جانشین کسی گردیدن، نزد کسی آمد و شد کردن تردد کردن، نزاع کشمکش. یا اختف آرا. عقاید گوناگون داشتن مقابل اتفاق آرا. یا اختف اخق. در خوی و خلق و شیوه کار با یکدیگر اختف و ناسازگاری داشتن، تضاد دو کوکب در جوهر چنانکه یکی سعد و دیگری نحس یا یکی ناری و دیگری مائی باشد، یا اختف کلمه. دو آوازی اختف رای. یا اختف نظر. مختلف بودن نظر و عقیده عقیده گوناگون داشتن، یا حل اختف. بر طرف کردن سبب های ناسازگاری و اختف از میان بردن ناهماهنگی و خف، اسهال شکم روش
فرهنگ لغت هوشیار
سبک تر جمع خلف جانشینان بازماندگان بازپسینان پس روان از پس چیزی آیندگان. یا اخف واسف. ماندگان و رفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضر
تصویر اخضر
((اَ ضَ))
سبز، کبود، آبی
فرهنگ فارسی معین
سبز، آبی، کبود، نیلگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد