جدول جو
جدول جو

معنی اخضاد - جستجوی لغت در جدول جو

اخضاد
(غَ پَرْ وَ)
اخضاد مهر، کشیدن اسب کرّه آهن حلقۀ لگام را از نشاط
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخشاد
تصویر اخشاد
(پسرانه)
نام پادشاه فرغانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اعضاد
تصویر اعضاد
عضدها، بازوها، کنایه از یارها، یاورها، مددکارها، جمع واژۀ عضد
فرهنگ فارسی عمید
(غَ اَ)
اخماد نار، آتش فرونشاندن. (تاج المصادر بیهقی). فروکشتن آتش. فرونشاندن زبانۀ آتش.
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی از درخت نرم و بی خار، دردی در اعضاء کمتر از شکستگی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ اَ)
اخضاب ارض، برآمدن گیاه از زمین
لغت نامه دهخدا
(غَ پَ رَ)
اخضاج امر، شکستن آنرا. یقال: اخضجوا الأمر، اذا نقضوه. (تاج العروس) ، سیاه شدن شب، بریده گردیدن
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ کُ نَ)
نرم کردن سخن را برای زن.
لغت نامه دهخدا
(غَ شِ)
تر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تر کردن با آب، تر شدن از آب، اخضلال لیل، تاریک شدن شب
لغت نامه دهخدا
(غُ / غِ / غَ نِ)
اخفاد ناقه، بچۀناقص انداختن او. آبستنی نمودن او بی حمل خود را
لغت نامه دهخدا
(غُ لُمْ بَ / بِ)
مقیم گردیدن در جائی. اقامت کردن بجائی. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
خاموش شدن (از خواری نه از حیاء).
لغت نامه دهخدا
(عِ کَ / کِ)
اختضاد بعیر، مهار در بینی شتر کردن و بر آن نشستن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نضد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- انضاد الجبال، سنگهای بر یکدیگر نهاده (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سنگهایی که بعضی در روی بعضی باشد. (از اقرب الموارد).
- انضاد الرجل، اعمامه و اخواله المتقدمون فی الشرف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). اعمام و اخوال او متقدمین در شرف. (یادداشت مؤلف).
- انضاد السحاب، ابر بر هم نشسته و بر یکدیگر برآمده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابرهای متراکم و بر روی هم قرارگرفته. (از اقرب الموارد).
- انضاد القوم، جماعت مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جماعت و عدد قوم. (از اقرب الموارد). و رجوع به نضد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ حَ)
بچپ و راست رفتن تیر. یقال: رمی فاعضد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بچپ و راست رفتن تیر. (آنندراج). براست و چپ رفتن تیر. تعضید. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خمیده گردیدن چوب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکستن چوب. (از اقرب الموارد). یقال: انخضد العود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
دوتاه شونده. خمنده
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخضال
تصویر اخضال
ترابیدن با آب تر کردن خیس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انضاد
تصویر انضاد
جمع نضد، رخت های بر هم نهاده، تخت ها اورنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخماد
تصویر اخماد
آرمیدن، خاموش شدن، خاموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضد
تصویر اخضد
دوتاشونده، خمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضاع
تصویر اخضاع
نرم سخنی نرم زبانی فروتنی خمیدگی: از پیری
فرهنگ لغت هوشیار
اخلات
فرهنگ گویش مازندرانی