جدول جو
جدول جو

معنی اخصب - جستجوی لغت در جدول جو

اخصب(اَ صَ)
نعت تفضیلی از خصب. فراخ تر. ارهم. امرع.
- امثال:
اخصب من صبیحه لیلهالظلمه، وذلک انّه اصابت النّاس ببغداد لیله ریح جأت بما لم تأت به قطّ و ذلک فی ایّام المهدی فالقی ساجداً و هویقول اللهم ّ احفظنا واحفظ فینا نبیک صلّی اﷲ علیه وآله و لاتشمت بنا اعدأنا من الامم و ان کنت یا رب ّ اخذت النّاس بذنبی فهذه ناصیتی بیدک فارحمنا یا ارحم الراحمین. فی دعاء کبیر حفظ منه. هذا! فلما اصبح تصدّق بالف الف درهم و اعتق ماءه رقبه و احج ّ مائه رجل ففعل مثل ذلک جل ّ قوّاده و بطانته والخیزران و من اشبه هؤلاء فکان النّاس بعد ذلک اذا ذکروا الخصب قالوا اخصب من صبیحه لیلهالظلمه. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفعول تغییر یافته است
فرهنگ فارسی عمید
(اَ صُ)
جمع واژۀ خصین، جغرافیون عرب این نام را اکثر بمحیط کبیر و گاه بدریای سفید (مدیترانه) داده اند. (قاموس الاعلام ترکی).
- دریای اخضر، مجازاً آسمان:
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما.
حافظ.
- ، یکی از شعب خمسۀ بحرالهند
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
تیره مایل بسرخی در زردی یا تیره مایل بسبزی.
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
از اعلام مردان عرب است
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
کوهی است بنجد از آن بنی سهل بن انس. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
عبدالله. او در اوایل حال بکسب فضایل و طلب علوم اشتغال می نمود و بالاخره بملازمت مایل شده میرزا سلطان ابوسعید شغل وزارت را به وی تفویض فرمود و خواجه در آن منصب بتمکن تمام و استظهار مالا کلام دخل کرد و به اندک زمانی ریاض جاه و جلالش روی بحضرت و نضارت آورد. از عزیزی صادق القول استماع افتاده که: در ایام وزارت خواجه عبدالله اخطب شخصی شریر نسبت بخواجه کمال الدین حسین کیرنگی که در آن وقت از جملۀ اعاظم ارباب ولایات خراسان بود و در زمان سلطان صاحبقران سلطان حسین میرزا بمنصب عالی صدارت مشرف گشت و برادرش خواجه عبدالله تقریر نمود و این دو برادر بکثرت اسباب و وفور اموال ازهر باب اتصاف داشتند و خاطرنشان میرزا سلطان ابوسعید شده بود که پیوسته تغلب (؟) ورزیده، هرگز جمع خود را براستی بقلم درنمی آرند. لاجرم خاطر همایون متوجه آن گشت که برادران را مؤاخذ گردانیده، مبلغی کرامند از جهات ایشان بخزانۀ عامره رساند و پرسش آن مهم رادر عهدۀ خواجه عبدالله اخطب کرده، هرچند خواجه مراسم تفتیش و تفحص بجای آورد از روی حساب و معامله چیزی بر برادران ثابت نشد و میرزا سلطان ابوسعید این معنی را حمل بر مداهنه فرموده، بخواجه عبدالله پیغام فرستاد که تو روی خواجه های کیرنگی را دیده ای، تغلب (؟) ایشان را ظاهر نمی سازی. خواهم فرمود که روی ترا پوست کنند. خواجه عبدالله بواسطۀ علو همت و قوت نفس ازین غضب مطلقاً دغدغه ای بخود راه نداد و خاتم وزارت از انگشت بیرون کرده، نزد پادشاه فرستاد که اگر بجهه این مهر روی مرا پوست میکنی اینک مهر را ارسال داشتم و ازسر آن منصب درگذشتم. میرزا سلطان ابوسعید خاتم را بازفرستاده، سخنان لطف آمیز پیغام داد و بدین جهه اختیار و اعتبار خواجه عبدالله روی در ازدیاد نهاد و چون دست قضا بساط سلطنت سلطان سعید را درنوشت و میرزا سلطان حسین در مملکت خراسان پادشاه گشت ایضاً امر وزارت را بخواجه عبدالله تفویض نمود و در آن اوان که آن پادشاه عالی شأن جهت دفع میرزا یادگار محمد بجانب چناران توجه فرمود خواجه عبدالله حسب الحکم در دارالسلطنۀ هرات مانده، ابواب ظلم و تعدی بر روی رعایا بگشاد و آغاز سراشمار (؟) و سرشمار کرده بیچارگان را بطلاق و ایمان مغلظه سوگند می داد که از نقد و جنس آنچه در تحت تملک دارید مفصل نموده، بدیوان آرید، تا فراخور آن زر تحمیل کرده شود. لاجرم کار صغار و کبار به اضطرار انجامید و آه دل دردمندان به اوج هفتم آسمان رسید:
ز بس بالا گرفت افغان و فریاد
صدا در گنبد فیروزه افتاد.
بالاخره بعضی از مردم اوباش اتفاق کرده ازدحام عام به وقوع انجامیده، در صباحی که خواجه عبدالله بجهت افروختن آتش ظلم بدارالعدالۀ میرزا شاهرخ میرفت از اطراف و جوانب بازار او را سنگ باران کردند و خواجه به لطایف الحیل خود را از آن مهلکه نجات داده، در گوشه ای پنهان شد و چون این خبر بسمع سلطان حسین میرزا رسید فرمان همایون به اخذ و قید خواجه عبدالله نافذگردید و خواجه برین حکم وقوف یافته، فرار بر قرار اختیار نمود و بجانب حصار شادمان شتافته، شهریار آن دیار میرزا سلطان محمود امر وزارت را بدو تفویض فرمودو خواجه عبدالله کرت دیگر بر مسند وزارت نشسته مدتی مدید در کمال عظمت و ابهت بتمشیت آن مهم پرداخت و در اواخر اوقات حیات بواسطۀ تعصب یکی از وزراء که به ضبط ولایت ترمد قیام نموده بود بجانب آن ولایت رایت توجه برافراخت بنیت آنکه در جمع ترمد تفاوت پیدا کرده، تصرف و تقصیر بر خصم ثابت سازد و بدان وسیله اعلام تفوق و استیلا برافرازد. رعایا و مزارعان موضع مذکور ازین سخن محنت اثر در بحر اضطراب افتادند و فقراء و بیچارگان زوال اقبال جناب وزارت مآب را مسئلت نموده، زبان بدعا گشادند تیر دعای ایشان هم در آن اوان بهدف اجابت رسید و قبل از آنکه خواجه عبدالله بترمد رسد غریق بحر فنا گردید کیفیت آن حال چنان بود که: خواجه عبدالله در اثنای راه بیکی از شعبات آب آمویه رسیده خواست که اسب در آب راند و بنا بر آنکه آب در کمال طغیان بود و قطعات یخ بر روی آن روان بعضی از ملازمان رکاب وزارت انتساب خواجه را از عبور منع کردند و چون مقدر چنان بود که شعلۀ حیاتش در آن روز به آب ممات فرونشیند سخن ایشان را نشنید و اسب در آب رانده، کشتی عمر خود را در گرداب فنا غرقه گردانید. (دستورالوزراء صص 390- 393)
لغت نامه دهخدا
(اَضَ)
نعت تفضیلی از خضب و خضوب. سبزتر
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
نعت تفضیلی از خصومت. دشمن تر، کبود. نیلگون. آبی: چرخ اخضر. گنبد اخضر:
بنده را چون دید مدحی بس بلند
از شرف بر گنبد اخضر کشید.
مسعودسعد.
چون دریای اخضر اﷲ اکبر زدند و در سر کفار افتادند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، سبزه. (مؤید الفضلاء) ، سیاه. (از اضداد است).
- فرس اخضر، اسب تیره رنگ. دیزه. (السامی). اسب دیزه. چاروای دیزه.
، آدمیی گندم گون. ج، خضر، آب صافی. (مهذب الاسماء) ، نوعی از انواع لعل. (الجماهر بیرونی ص 86) ، اخضر اطحل، سبزی زردفام. (مهذب الاسماء) ، اخضر اورق، اسبی خاکستری گون. (مهذب الاسماء) ، اخضر ناضر، سبزی سبز. (مهذب الاسماء). نیک سبز
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از خراب.
- امثال:
اخرب من جوف حمار، اخلی من جوف حمار. (مجمعالامثال میدانی در اخلی...)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
تهیگاه سپید، از اسپ و گوسفند. اسب و گوسفندی که دو طرف تهیگاه او سپید باشد. اسب سپیدپهلو. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(غَ چَ / چِ فِ / فِ)
فراخ سال شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خصب و خصب.
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
درشت.
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
جای فراخ سال و بسیارغله. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شهر فراخ و بسیار غله. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخصاب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
شکافته گوش. کفته گوش. سوراخ کرده گوش، چاهی است در بن کوهی. (منتهی الارب). بکری ذکر آن آورده و گوید نام چاهی است در بادیه و آن را در بن کوهی اخرج کنده اند و دو رنگ دارد و ازین رو نام آنرا از همین ماده مشتق کرده اندو چاهی دیگر نیز در بن کوهی اسود است که آنرا ’اسوده’ گفته اند بر مثال اخرجه. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یکی از پادشاهان بنی اسرائیل که در 918 قبل از میلاد بسلطنت رسید و باغواء زن خویش مسما به ایزابل به الهۀ بعل گروید و معبدی برای آن بت بساخت و او نسبت به حضرت الیاس جور و ستم فراوان روا داشت. پس از 20 سال سلطنت راندن، پادشاه آرام موسوم به بن هدد با وی جنگی درپیوست و اخاب در آن جنگ کشته شد. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ/ رُ)
موضعی در زمین بنی عامر بن صعصعه و وقعۀ بنی نهد و بنی عامر آنجا بوده است. امروءالقیس راست:
خرجنا نریغ الوحش بین ثعاله
و بین رحیات الی فج ّ أخرب
اذا ما رکبنا قال ولدان اهلنا
تعالوا الی أن یأتنا الصید نحطب .
(معجم البلدان) ، لبن اخرس، شیر خفته. شیر غلیظ. شیر کلچیده. شیر بسته، علم اخرس،منارۀ راه که آواز صدا از وی نیاید. و رجوع به اخرسان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
گوسپند راست سرون و خر افراشته گوش. (مهذب الاسماء) : تیس انصب، تکۀ ایستاده شاخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). راست سرو. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، سپسایگی برگشتن و شتاب گذشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). واگردیدن. سپسایگی رفتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نعت تفضیلی از خیبت. خائب تر. نومیدتر.
- امثال:
اخیب من حنین.
اخیب من قابض علی الماء.
رجوع به مجمعالامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
مرد بی موی پیش سر، برگشتن گونۀ آدمی. (منتهی الارب). گونۀ روی بگشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخصا
تصویر اخصا
بیرون کشیدن خصیه و تخم آدمی خصی کردن اخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطب
تصویر اخطب
رنگ تیره تیره رنگین
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به اخص از روی اخص، قسمی در هم و شاید درهم اخص (اخصیه) بمعنی در هم قل هو اللهی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصف
تصویر اخصف
سپید تهیگاه به اسپ و گوسپند گفته میشود شترمرغ ابلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصاب
تصویر اخصاب
باروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصب
تصویر انصب
استاده تر راست شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخشب
تصویر اخشب
گر، زمین سخت
فرهنگ لغت هوشیار
ویران در زبانزد) عرض (سنگی است که در آن ویرانی پدید آید وآن انداختن م و ن از مفاعلین است شکافته گوش آنست که میم اول و نون آخر (مفاعیلن) را بیندازند تا (فاعیل) بماند آنرا به (مفعول) تبدیل کنند و اسم این زحاف (خرب) است و اسم جزئی که عمل (خرب) در آن واقع شود (اخرب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدب
تصویر اخدب
دراز خود سر دراز نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخصب
تصویر مخصب
بارور مکانی که درآن خیر و برکت و فراوانی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ویژه تر گزیده تر خاص تر مخصوص تر ویژه تر گزیده تر. خالص کردن ویژه کردن ویژه داشتن بی آمیغ گردانیدن، دوستی خالص داشتن خلوص نیت داشتن عقیده پاک داشتن ارادت صادق داشتن، آن است که سالک در عمل خود شاهدی جز خدا نطلبد. فضیل بن عیاض گفته: (ترک عملی بخاطر مردم (ریا) و بجاآوردن بخاطرآنان (شرک) است و (اخص) خص یافتن ازین دو است. توضیح فرق اخص و صدق. صدق اصل است و خص فرع و تابع آن، اخص پس از دخول در عمل شروع میشود. یا طبق اخص. پاکی نیت و ارادت صادقانه: (هر چه داشت در طبق اخص نهاد و به وی تقدیم کرد) یعنی با کمال خلوص نیت و دلبستگی صادقانه هر چه داشت در اختیار او گذاشت. یا اخص عمل. پاکدلی در کار. یا کلمه اخص. اله االله
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ رَ))
در علم عروض آن است که میم اول و نون آخر «مفاعیلن» را بیندازند تا «فاعیل» بماند، آن را به «مفعول» تبدیل کنند و اسم این زحاف «خرب» است و اسم جزیی که عمل «خرب» در آن واقع شود «اخرب»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخصب
تصویر مخصب
((مُ صَ))
مکانی که در آن خیر و برکت و فراوانی باشد
فرهنگ فارسی معین