تثنیۀ اخرم. دو اخرم سر کتف. دو استخوان سوراخ دار یکی در طرف حنک اعلی و دیگری در دو کتف از جانب بازو و دو زائده که در طرف گو کتف است ودر سر کتف گوی که زائدۀ سر استخوان بازو در آن است و طرف این گو دو زائده دارد یکی بالا و دیگری زیر
تثنیۀ اخرم. دو اخرم سر کتف. دو استخوان سوراخ دار یکی در طرف حنک اعلی و دیگری در دو کتف از جانب بازو و دو زائده که در طرف گو کتف است ودر سر کتف گوی که زائدۀ سر استخوان بازو در آن است و طرف این گو دو زائده دارد یکی بالا و دیگری زیر
یکی از خاورشناسان که به اسلوب علمی در باب مصر و زندگانی مصریان تصنیفی کرده است و مساعی او و مسپروموجب تربیت جوانان شد که خدمات بزرگ بتاریخ مشرق قدیم موافق منابع جدیده کردند. (ایران باستان ص 61)
یکی از خاورشناسان که به اسلوب علمی در باب مصر و زندگانی مصریان تصنیفی کرده است و مساعی او و مَسپِروموجب تربیت جوانان شد که خدمات بزرگ بتاریخ مشرق قدیم موافق منابع جدیده کردند. (ایران باستان ص 61)
نام شهر و مدینه ای. (برهان). سرزمینی است در توران. (شهرکیست) از کشانی، به ماوراءالنهر. (حدود العالم). خان ارمان: که افراسیاب اندر ارمان زمین دو سالار کرد از بزرگان گزین. فردوسی. که بیژن ندارد به ارمان رهی. فردوسی. ز شهری بداد آمدستیم دور که ایران ازاین روی و زان روی تور کجا خان ارمانش خوانند نام ز ارمانیان نزد خسرو پیام. فردوسی. گراز آمد اکنون فزون از شمار گرفت آن همه بیشه و مرغزار بدندان چو پیلان بتن همچو کوه وزیشان شده شهر ارمان ستوه. فردوسی. برد با خویشتنم سوی عجم بیژن گیو کز پی خوک همی رفت بسوی ارمان. جوهری هروی.
نام شهر و مدینه ای. (برهان). سرزمینی است در توران. (شهرکیست) از کشانی، به ماوراءالنهر. (حدود العالم). خان ارمان: که افراسیاب اندر ارمان زمین دو سالار کرد از بزرگان گزین. فردوسی. که بیژن ندارد به ارمان رهی. فردوسی. ز شهری بداد آمدستیم دور که ایران ازاین روی و زان روی تور کجا خان ارمانْش خوانند نام ز ارمانیان نزد خسرو پیام. فردوسی. گراز آمد اکنون فزون از شمار گرفت آن همه بیشه و مرغزار بدندان چو پیلان بتن همچو کوه وزیشان شده شهر ارمان ستوه. فردوسی. برد با خویشتنم سوی عجم بیژن گیو کز پی خوک همی رفت بسوی ارمان. جوهری هروی.
جمع واژۀ فارسی ارم: تاریخ از روزگار ارم گرفتند و ایشان ده گروه بودند چون: عاد، ثمود، طسم (جدیس) ، عملیق (عبیل) ، امیم، وبار، جاسم، قحطان و بر اثر یکدیگر این جماعت بفنا شدند و بقیتی ازیشان بماند که ارمان خواندندشان و برین تاریخ بماندند. (مجمل التواریخ و القصص ص 153)
جَمعِ واژۀ فارسی ِ اِرَم: تاریخ از روزگار اِرَم گرفتند و ایشان ده گروه بودند چون: عاد، ثمود، طسم (جدیس) ، عملیق (عبیل) ، امیم، وبار، جاسم، قحطان و بر اثر یکدیگر این جماعت بفنا شدند و بقیتی ازیشان بماند که ارمان خواندندشان و برین تاریخ بماندند. (مجمل التواریخ و القصص ص 153)
بلوکی است از کردستان ایران واقع در جنوب غربی سنندج و متصل بکردستان عثمانی که به دو قسمت منقسم میشود: اورمان تخت و اورمان کهون. مردمان هر دو اورمان... صنعتشان آهنگری و قنداغ سازی و باروت کوبی و محصول آنجا انار و انجیر و گردو و توت و ذرت و بلوط است. (ناظم الاطباء).
بلوکی است از کردستان ایران واقع در جنوب غربی سنندج و متصل بکردستان عثمانی که به دو قسمت منقسم میشود: اورمان تخت و اورمان کهون. مردمان هر دو اورمان... صنعتشان آهنگری و قنداغ سازی و باروت کوبی و محصول آنجا انار و انجیر و گردو و توت و ذرت و بلوط است. (ناظم الاطباء).
آخریان. قماش. سلعه. جهاز. (ربنجنی). متاع. کالا. کاله. بضاعت. کالای برگزیده. رخت. مبیع. و آن کالای خرید و فروخت است. (مجمل اللغه) : التدلیس، عیب اخریان بر خریدار بپوشانیدن. (زوزنی). الغیض، کم شدن بهاء اخریان. (مجمل اللغه) (صراح). الابضاع، اخریان دادن. (زوزنی). و عامّۀ مردم معاملت آنرا خوانند و شناسند که اخریانی بأخریانی بود و نیکنامی را و شکر را عوض ندانند. (دانشنامۀ علائی). چون میدهی مرا تو عطاهای به گزین جز به گزین چه آرمت از اخریان شکر. کمال الدین اسمعیل. و این کلمه بصورت آخریان هم آمده است: دزد اگر با چراغ روی آرد به گزیند ز کوشک آخریان. و رجوع به آخریان شود
آخریان. قماش. سلعه. جهاز. (ربنجنی). متاع. کالا. کاله. بضاعت. کالای برگزیده. رخت. مبیع. و آن کالای خرید و فروخت است. (مجمل اللغه) : التدلیس، عیب اخریان بر خریدار بپوشانیدن. (زوزنی). الغیض، کم شدن بهاء اخریان. (مجمل اللغه) (صراح). الابضاع، اخریان دادن. (زوزنی). و عامّۀ مردم معاملت آنرا خوانند و شناسند که اخریانی بأخریانی بود و نیکنامی را و شکر را عوض ندانند. (دانشنامۀ علائی). چون میدهی مرا تو عطاهای به گزین جز به گزین چه آرمت از اخریان شکر. کمال الدین اسمعیل. و این کلمه بصورت آخریان هم آمده است: دزد اگر با چراغ روی آرد به گزیند ز کوشک آخریان. و رجوع به آخریان شود
قصبۀ ناحیتی است بهمین نام، از شهرستان صماقو در ایالت صوفیه از ولایت طونه. این قصبه بجلگه ای در یک میلی جنوب شرقی صوفیه واقع است. جمعیت این ناحیه در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم تقریباً 5000 تن بوده است. مضیق معروف به باب طرایانوس (تراژان) که در سنۀ 1252 هجری قمری/ 1836 میلادی منهدم گردیده است نزدیک این قصبه است و تا آنجا دو ساعت راه دارد. رجوع به قاموس الاعلام و منجم العمران فی المستدرک علی معجم البلدان شود
قصبۀ ناحیتی است بهمین نام، از شهرستان صماقو در ایالت صوفیه از ولایت طونه. این قصبه بجلگه ای در یک میلی جنوب شرقی صوفیه واقع است. جمعیت این ناحیه در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم تقریباً 5000 تن بوده است. مضیق معروف به باب طرایانوس (تراژان) که در سنۀ 1252 هجری قمری/ 1836 میلادی منهدم گردیده است نزدیک این قصبه است و تا آنجا دو ساعت راه دارد. رجوع به قاموس الاعلام و منجم العمران فی المستدرک علی معجم البلدان شود
در اوستا ’ایریامن’ که بطبقۀ پیشوایان دینی و روحانیان اطلاق میشد، این کلمه در ادبیات پهلوی ’ائرمان’، در شاهنامه سه بار ایرمان به معنی مهمان آمده، بدیهی است که این واژه در فارسی معنی اصلی خود را از دست داده و تحول بسیار پیدا کرده است، در سانسکریت و اوستا ’اری یامن’ بمعنی یار و دوست و نیز نام یکی از خدایان وداست، (از حاشیۀ برهان چ معین)، پیشوا، موبد: چو مؤبد بدید اندر آمد بدر ابا او یکی ایرمان دگر، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2147)، زنان کدخدایان و کودک همان پرستار و مزدور با ایرمان، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2140)
در اوستا ’ایریامن’ که بطبقۀ پیشوایان دینی و روحانیان اطلاق میشد، این کلمه در ادبیات پهلوی ’ائرمان’، در شاهنامه سه بار ایرمان به معنی مهمان آمده، بدیهی است که این واژه در فارسی معنی اصلی خود را از دست داده و تحول بسیار پیدا کرده است، در سانسکریت و اوستا ’اری یامن’ بمعنی یار و دوست و نیز نام یکی از خدایان وداست، (از حاشیۀ برهان چ معین)، پیشوا، موبد: چو مؤبد بدید اندر آمد بدر ابا او یکی ایرمان دگر، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2147)، زنان کدخدایان و کودک همان پرستار و مزدور با ایرمان، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2140)
تثنیۀ اخرس. اخرسین. آب وآتش: و پیغامبر ما محمد مصطفی صلی اﷲ علیه و آله و سلم گفت نعوذ باللّه من الأخرسین الأصمین، و بدین دوگنگ و کر آب و آتش را خواسته است. (تاریخ بیهقی)
تثنیۀ اخرس. اخرسین. آب وآتش: و پیغامبر ما محمد مصطفی صلی اﷲ علیه و آله و سلم گفت نعوذ باللّه من الأخرسین الأصمَین، و بدین دوگنگ و کر آب و آتش را خواسته است. (تاریخ بیهقی)