جدول جو
جدول جو

معنی اخرجه - جستجوی لغت در جدول جو

اخرجه(اَ رِ جَ)
جمع واژۀ خرج. (منتهی الارب). جمع واژۀ خراج. (تاج العروس) : و قد کان عمر دوّن الدواوین و وضع الأخرجه والقوانین و احتاج الی تاریخ. (آثارالباقیۀ بیرونی) ، گول و نادان در کار. مرد احمق. اوره. (تاج المصادر). آنکه هیچ کار نداند کرد. ناشی. مؤنث: خرقاء. ج، خرق، شتر که سر سپل وی بر زمین افتد پیش از سپل بسبب نجابت. (منتهی الارب). و صاحب تاج العروس گوید: البعیریقع منسمه علی الأرض قبل خفه یعتریه ذلک من النجابه، دریده گوش. (مهذب الاسماء). شکافته گوش
لغت نامه دهخدا
اخرجه(اَ رِ جَ)
آبی است در متن راه نخستین از جانب چپ سمیراء. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خارجه
تصویر خارجه
خارج، مقابل داخله، بیرون از مملکت، تهیه شده در کشورهای خارجی مثلاً چای خارجه، خارجی، اجنبی، بیگانه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ خِرْ رَ)
جمع واژۀ خریر. زمینهای دشت که در میان پشته ها و کوهها باشد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ دی دَ)
سپس: جاء اخره و جاء اخره و جاء بأخره، آمد پس از همه. ماعرفته الا باخره، نشناختم او را مگر پس از همه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
کوهی است بنی شرقی را و آنان دزدان بودند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سیاه و سپید. (تاج المصادر بیهقی) : کبش اخرج، کبش ٌ فیه بیاض و سواد. گوسفند سیاه و سفید. (مهذب الاسماء). قچقار ابلق. و کذلک ظلیم ٌ اخرج، شترمرغ ابلق. مؤنث: خرجاء.
لغت نامه دهخدا
(اَ خِ رَ)
مهلت. نسأه. نظره. نسیه: بعته بأخره، فروختم آنرا به نسیه و مهلت
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ جَ)
نام آبی است و فراءآنرا در ’باب خاء’ آورده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ)
بیرون شدکننده بسیار. منه: رجل خرجه ولجه، مردی که بیرون شد و آمد کند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ جَ)
جمع واژۀ خرج. خرجین ها. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ جَ)
جمع واژۀ خرج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ / جِ)
در خراسان مرز روسیه، ژونی پروس پلی کارپا را ارجه نام میدهند
لغت نامه دهخدا
(مُ خَرْ رَجَ)
زمین که جائی از آن با گیاه و جائی بی گیاه باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ خراب. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ جی یَ)
موضعی است بشام. جریر راست:
یقول بوادی الأخرجیه صاحبی
متی یرعوی قلب النوی المتقاذف.
(معجم البلدان) ، سوراخ کرده گوش. نرمۀگوش سوراخ. آنکه نرمۀ گوش وی سوراخ کرده باشند. (تاج المصادر بیهقی). گوش سوراخ کرده. (زوزنی) ، منقطع چشم، منقطع کوه غیر جائی که تمام میشود، (اصطلاح عروض) شعری که در وزن آن تصرف خرم کرده باشند و آن عبارت از افتادن فاء فعولن و میم مفاعیلن باشد. مؤلف غیاث اللغات آرد: به اصطلاح عروض انداختن میم مفاعیلن است فاعیلن بماند مفعولن که لفظ مستعمل است بجای آن نهند. انداختن میم مفاعیل را به بریدن بینی تشبیه کردند. و شمس قیس گوید: خرم انداختن میم مفاعیلن باشد فاعیلن بماند مفعولن بجای آن بنهند و مفعولن چون از فاعیلن خیزد آنرا اخرم خوانند یعنی بریده بینی. رجوع به المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ طهران ص 36 و44 شود، دو استخوان سوراخ دار یکی در طرف حنک اعلی و دیگری در دو کتف از جانب بازو. سر استخوان کتف از سوی بازو. (مهذب الاسماء). در سر کتف گویست که زائدۀ سر استخوان بازو در آنست و طرف این گو دو زائده دارد یکی بالا و یکی زیر که مانعاند از انخلاع استخوان بازو از کتف و این زائد را اخرم خوانند. (بحرالجواهر). ج، خرم. (مهذب الاسماء). و رجوع به اخرمان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ فَ)
جمع واژۀ خروف، بمعنی برۀ نر و بره ای که گیاه خوردن گرفته و قوی گشته است، خاموش بودن، دوسیدن به زمین
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ)
نام چندین مرد است که مادرشان را ام الخارجه می گفتند و گویند ام الخارجه نام زنی بود از قبیلۀ بجیله که فرزندان زیادی از قبائل بوجود آورد او را خطب (بسیارشوهرخواه) خطاب می کردند در حالی که او خود را نکح (بسیار مورد تقاضای زناشوئی واقع شونده) می خواند و منه المثل: اسرع من نکاح ام خارجه. رجوع به شرح قاموس و ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ)
نام قریه ای است از افریقا از نواحی تونس. و ابوالقاسم بن محمد بن ابوالقاسم خارجی فقیه که بر مذهب مالک بن انس بوده است و قبل از ششصد هجری مرده است منسوب به آنجاست. (معجم البلدان ج 3 ص 386)
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ / جِ)
مؤنث خارج. ملک غیر از وطن برای شخص، به اصطلاح کتاب پاورقی را گویند. (ناظم الاطباء) ، بیگانه. اجنبی. مقابل داخله. انیران. نیران.
- وزارت خارجه و وزارت امور خارجه، وزارت خانه ای است که کارهای بین المللی را انجام می دهد. (فرهنگ نظام). رجوع به حواشی برهان قاطع چ معین شود
لغت نامه دهخدا
یکی از روات است و در کتاب مصاحف نام او آمده است: حدثنا عبداﷲ قال حدثنا ابوطاهر قال اخبرنا ابن وهب قال اخبرنی مالک عن ابن شهاب عن سالم و خارجه: ان ابابکر الصدیق کان جم-ع القرآن فی قراطیس، (ص 9 سطر 16 کتاب مصاحف)
لغت نامه دهخدا
(اُ رُجْ جَ)
نردبان
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ جَ)
جمع واژۀ مریج. استخوانکهای سپید اندرون سرن. (منتهی الارب). استخوانهای کوچک سفیدوسط شاخ. (از اقرب الموارد). و رجوع به مریج شود
لغت نامه دهخدا
نوعی تمشک، در صفحات شمالی خراسان (مرز روسیه) بدرخت ارس اطق میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخرج
تصویر اخرج
ابلک (ابلق) خلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرجه
تصویر مخرجه
مونث مخرج بیرون آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارجه
تصویر خارجه
ملک غیر از وطن برای شخص
فرهنگ لغت هوشیار
((رِ جِ))
مؤنث خارج. (در زبان فارسی به همین صورت پذیرفته شده صرف نظر از تأنیث آن)، خارج از مملکت، بیگانه
فرهنگ فارسی معین
برون مرز
متضاد: درون مرز، بیگانه، خارجی، کشور بیگانه
متضاد: داخله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قاچ کردن میوه جات
فرهنگ گویش مازندرانی