جدول جو
جدول جو

معنی اخربه - جستجوی لغت در جدول جو

اخربه(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ خراب. (دهار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشربه
تصویر اشربه
شراب، هر مایعی که آشامیده شود، آشامیدنی، نوشیدنی، نوشابه، آب انگور یا میوۀ دیگر که تخمیر شده باشد، می، باده
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفعول تغییر یافته است
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِ بَ)
خلیه مخربه، ناقۀ بی قید برای دوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کندوی عسل تهی و خالی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ بَ)
نام سرزمینی است بحوالی ضربه و بدانجا معدنی است که آنرا معدن خربه نامند. ابومنذر گوید خربه دختر قنص بن معدبن عدنان مادر بکر دختر ربیعه بن نزار بود که بدین سرزمین فرودآمد و نام او بر آنجا بماند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ بَ)
عیب، شرمگاه، خواری. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خربات در هر سه معنی
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ بَ)
مؤنث خرب، جای ویران و ناآباد. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خرب، خربات، خرائب
جای ویران و ناآباد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، هیئه خارب. (منتهی الارب). ج، خرب
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
فساد در دین. (منتهی الارب) ، هر ثقبۀ مدوری، وسعت شکافتگی گوش. ج، خرب، خروب، اخراب، سوراخ سوزن. ج، خرب، خروب، اخرب، سوراخ کون. ج، خرب، خروب، اخراب، دستۀ توشه دان یا توشۀ آن. ج، خرب، خروب، اخراب، ظرفی که شبان در آن توشۀ خود می نهد. ج، خرب، خروب، اخراب، مغاکچۀ سرین. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خرب، خروب، اخراب
لغت نامه دهخدا
(خِبَ)
نوع خرابی و هیئت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ / بِ)
این کلمه درلاهیجان نام دیوس پیرس لوتوس است و در کوه درفک همین نام دارد و در نور آنرا کهلو گویند. و در شهرستان گرگان بنام اندی خرما مشهوراست. و خرما هندو و خرما هندی و بتصحیف خرمندی نیز خوانده میشود. میوۀ آن با آنکه گس است برای شیرینی که دارد مردم جنگلی و نیز شهری خورند و نیز شیره ای از آن پزند و آنچه که در شهرها اهلی شده است همین أربۀ جنگلی است که با دیوس پیرس کاکی ژاپنی پیوند شده است. رجوع به کلهو شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ بَ)
نام شهریست بمغرب از اعمال زاب و آن بزرگترین شهر زاب است وگویند در حوالی آن 360 قریه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِبْ بَ)
جمع واژۀ ربّه، بمعنی جماعت کثیر و گیاهیست.
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
حاجت. نیاز.
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
زیرکی.
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سوراخ کردن چوبخوار درخت را. (منتهی الارب). سوراخ کردن کرم چوبخواره درخت را. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ بَ)
لته پاره، ابرپاره. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ جریب و جراب
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ فَ)
جمع واژۀ خروف، بمعنی برۀ نر و بره ای که گیاه خوردن گرفته و قوی گشته است، خاموش بودن، دوسیدن به زمین
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ شراب، بمعنی هرچه از مایعات نوشیده شود یعنی محتاج به جویدن نباشد، خواه حرام باشد و خواه حلال و فقیهان آنرا به آشامیدنیهائی که به اجماع یا برحسب اختلاف حرام شده است، اختصاص داده اند. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). جمع واژۀ شراب که بمعنی مطلق هرچیز رقیق است از جنس خوردنی و آشامیدنی مثل آب و شیر و خمر و شهد و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج). آشامیدنیها که در آن شکرکنند. (بحر الجواهر). شرابها و شربتها. و در فقه درباب اطعمه و اشربه، مایعات حرام بر پنج گونه است: 1- شراب و هر مسکری. 2- خون جهنده از رگ حیوان و خون جانوران ناپاک. 3- هر مایعی که در آن نجاستی داخل شود. 4- اعیان نجس مانند بول حیوانات حرام گوشت. 5- شیر حیوانات حرام گوشت. رجوع به شرایع ص 236 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ بَ)
غلاف پستان گوسفند. (منتهی الارب). در تاج العروس کلمه ’اعربه’ یافت نشد ولی در ذیل کلمه ’عرب’ می نویسد: ’العرابات مخففه واحدتها عرابه’ و هی (شمل) بضمتین ضروع الغنم و عاملها. و در اقرب الموارد آمده: العرابه، مصدر عرب و واحده العرابات و هی شمل ضروع الغنم. بنابراین عرابه بمعنی غلاف پستان گوسپند صحیح است و اعربه به این معنی بظاهر محرف عرابه است
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ ظرب. (متن اللغه). رجوع به ظرب شود. اظراب. اظرب. ظراب. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به کلمه های مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ غراب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اغرب. رجوع به غراب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ کرابه. (منتهی الارب). جمع واژۀ کرابه. گویی با حذف الف بدین صورت جمع بسته شده است زیرا جمع فعاله افعله نمی آید. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ کرابه و کرابه. (ناظم الاطباء). رجوع به کرابه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دِهْ)
ناامید کردن. نومید کردن. تخییب
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ جَ)
جمع واژۀ خرج. (منتهی الارب). جمع واژۀ خراج. (تاج العروس) : و قد کان عمر دوّن الدواوین و وضع الأخرجه والقوانین و احتاج الی تاریخ. (آثارالباقیۀ بیرونی) ، گول و نادان در کار. مرد احمق. اوره. (تاج المصادر). آنکه هیچ کار نداند کرد. ناشی. مؤنث: خرقاء. ج، خرق، شتر که سر سپل وی بر زمین افتد پیش از سپل بسبب نجابت. (منتهی الارب). و صاحب تاج العروس گوید: البعیریقع منسمه علی الأرض قبل خفه یعتریه ذلک من النجابه، دریده گوش. (مهذب الاسماء). شکافته گوش
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ جَ)
آبی است در متن راه نخستین از جانب چپ سمیراء. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ قراب، بمعنی نیام شمشیر. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قراب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ بَ)
شهری به اندلس وآن قصبۀ کورۀ جیان است و بقولی از قراء دانیه است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ تراب. خاکها
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ بَ)
مخفف خرابه است که ویرانه باشد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشربه
تصویر اشربه
نوشیدنیها
فرهنگ لغت هوشیار
فساد در دین، وسعت شکافتگی گوش عیب، شرمگاه، خواری عیب، شرمگاه، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
ویران در زبانزد) عرض (سنگی است که در آن ویرانی پدید آید وآن انداختن م و ن از مفاعلین است شکافته گوش آنست که میم اول و نون آخر (مفاعیلن) را بیندازند تا (فاعیل) بماند آنرا به (مفعول) تبدیل کنند و اسم این زحاف (خرب) است و اسم جزئی که عمل (خرب) در آن واقع شود (اخرب)
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ رَ))
در علم عروض آن است که میم اول و نون آخر «مفاعیلن» را بیندازند تا «فاعیل» بماند، آن را به «مفعول» تبدیل کنند و اسم این زحاف «خرب» است و اسم جزیی که عمل «خرب» در آن واقع شود «اخرب»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشربه
تصویر اشربه
((اَ رَ بِ))
جمع شراب، آشامیدنی ها، نوشیدنی ها
فرهنگ فارسی معین