جدول جو
جدول جو

معنی اخر - جستجوی لغت در جدول جو

اخر(اُ خُ)
پس، ضد قدم. گویند شقه اخراً و من اخر، درید آنرا از پس. و جاء اخراً، آمد پس همه. (منتهی الارب) ، شرم کردن، مائل گردیدن به لهو، درازی سکوت
لغت نامه دهخدا
اخر(اَ خَ)
نعت تفضیلی منحوت از خر فارسی بمعنی حمار در معنی وصفی آن. خرتر. و چون ’ای اخرّ بتشدید’ گویند مزید مبالغه را خواهند، وجه معاش. وجه گذران: گفت (عابد) همه شب در مناجات و سحر در دعای حاجات و همه روز در بند اخراجات. (گلستان)، آنچه از شهر و یا مملکتی از مال التجاره و جز آن بیرون برند. صادرات
لغت نامه دهخدا
اخر(اُ خَ)
جمع واژۀ آخر و اخری
لغت نامه دهخدا
اخر(اَ خِ)
مطرود از خیر. در دشنام گویند ابعد اﷲ الاخر، یعنی دور داراد خدا این مطرود دور از خیر را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفعول تغییر یافته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخری
تصویر اخری
دیگر، غیر، آخرت
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفعولن تغییر یافته است، کسی که بینی اش را سوراخ کرده یا شکافته باشند، بریده بینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخرا
تصویر اخرا
نوعی خاک رس به رنگ های مختلف زرد، سرخ و قهوه ای که برای ساختن رنگ های نقاشی به کار می رود، به رنگ اخرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخرس
تصویر اخرس
گنگ، لال، برای مثال نطق پیش قلمش لال بود چون اخرس / عقل پیش نظرش کژ نگرد چون احول (انوری - ۲۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
سیاه و سپید. (تاج المصادر بیهقی) : کبش اخرج، کبش ٌ فیه بیاض و سواد. گوسفند سیاه و سفید. (مهذب الاسماء). قچقار ابلق. و کذلک ظلیم ٌ اخرج، شترمرغ ابلق. مؤنث: خرجاء.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رجوع به الب ارسلان شود، کوهی در طرف دهناء و در شعر کثیر بضم راء آمده است (در ثنای مسیب بن علس) :
موازیه هضب المصبح واتّقت
جبال الحمی والاخشبین بأخرم .
و هم او گوید:
ترعی ریاض الأخرمین له
فیها موارد ماؤها غدق.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
شیخ عبدالغفار بن عبدالواحد بن وهب ملقب به الأخرس. از مشاهیر شعرای عراق است. مولد او بموصل بسال 1220 هجری قمری و منشاء و موطن او ببغداد بود در جانب کرخ. او نزد شیخ آلوسی کتاب سیبویه را قرائت کرد و شیخ او را اجازت داد آنگاه به آموختن علوم عقلیه و فنون غربیه پرداخت و در آنها متقن شد و فن شعر نیکو بیاموخت. ناشر دیوان وی در مقدمه نویسد: ’ورد من مسقط رأسه الموصل الخضراء الی مدینهالزوراء و جعلها له موطناً و عریناً و مسکناً و کانت أکابرها تخدمه و تشتاق لطلعته و أماجدالعراق ترتاح الی مفاکهته. کان فی لسانه تلعثم و ثقل فدعی بالأخرس لسببه و فی ابان صباه کان قد أرسله الوزیر داودباشا والی بغداد الی بعض بلادالهند لیصلحوا لسانه عن الخرس. فقال له الطبیب: أنا اعالج لسانک بدواء فاما أن ینطق و اما أن تموت فقال لاابیع کلی ببعضی و کر راجعاً الی بغداد. توفی بالبصره و دفن بمقبرهالأمام حسن البصری. ’ وفات وی بسال 1290 بود. او راست: الطراز الانفس فی شعرالاخرس. دیوان او که احمد عزت باشا العمری آن را تدوین کرده در مطبعۀ الجوائب آستانه بسال 1304 هجری قمری بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات) ، خوار شدن، فروتنی نمودن
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
گنگ. (زمخشری) (زوزنی) (مؤید الفضلاء) (مهذب الاسماء). کندزبان. بی آواز. لال. مؤنث: خرساء. ج، خرس، خرسان:
عاشقی بر خور و بر شهوت خود راست چو خرس
نفس گویای تو در حکمت ازآنست اخرس.
سنائی.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
کوهی است بنی شرقی را و آنان دزدان بودند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ/ رُ)
موضعی در زمین بنی عامر بن صعصعه و وقعۀ بنی نهد و بنی عامر آنجا بوده است. امروءالقیس راست:
خرجنا نریغ الوحش بین ثعاله
و بین رحیات الی فج ّ أخرب
اذا ما رکبنا قال ولدان اهلنا
تعالوا الی أن یأتنا الصید نحطب .
(معجم البلدان) ، لبن اخرس، شیر خفته. شیر غلیظ. شیر کلچیده. شیر بسته، علم اخرس،منارۀ راه که آواز صدا از وی نیاید. و رجوع به اخرسان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
درشت.
لغت نامه دهخدا
(اَرَ)
نعت تفضیلی از خرق. گول تر. نادان تر.
- امثال:
اخرق من حمامه، وذلک انها تبیض بیضها علی الاعواد الثلاثه فربما وقع بیضها فتکسر.
اخرق من ناکثه غزلها و یقال من ناقضه غزلها، و هی امراءه کانت من قریش یقال لها ام ّریطه بنت کعب بن سعد بن تیم بن مره و هی الّتی قیل فیها خرقاء وجدت صوفاً، و الّتی قال اﷲعز و جل فیها: و لاتکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوه انکاثا. (قرآن 92/16). قال المفسرون کانت هذه المراءه تغزل و تأمر جواریها ان یغزلن ثم تنقض و تأمرهن ان ینقضن ما فتلن و امررن فضرب بها المثل فی الخرق. (مجمعالامثال میدانی) ، اخرواط طریق بر کسی، دراز کشیدن راه بدو، بدور و دراز کشیده شدن شعر، اخرواط لحیه، دراز شدن ریش با عرضی کم، اخرواط دام در پای شکاری، منقلب گشتن و بند شدن دام بر پای او
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نام یکی از پادشاهان روم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
کوهی در دیار بنی سلیم که ببلاد ربیعه بن عامر بن صعصعه پیوندد. کوهی است در چهارمیلی زمین نجد.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بریده بینی. کفته بینی. دیوار بینی یا سر بینی اندکی بریده. (تاج المصادر بیهقی). دیواربینی بریده. (زوزنی). آنکه میانۀ دو سوراخ بینی او بریده باشند:
تیر تو تنین دم شده زو درع زال از هم شده
بل کوه قاف اخرم شده منقار عنقا ریخته.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از خراب.
- امثال:
اخرب من جوف حمار، اخلی من جوف حمار. (مجمعالامثال میدانی در اخلی...)
لغت نامه دهخدا
(اَ خِ رَ)
مهلت. نسأه. نظره. نسیه: بعته بأخره، فروختم آنرا به نسیه و مهلت
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از خرف. خرف تر، روی ترش کردن، گردن کشی کردن. (زوزنی). تکبر نمودن. (منتهی الارب) ، بلند کردن بینی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
شکافته گوش. کفته گوش. سوراخ کرده گوش، چاهی است در بن کوهی. (منتهی الارب). بکری ذکر آن آورده و گوید نام چاهی است در بادیه و آن را در بن کوهی اخرج کنده اند و دو رنگ دارد و ازین رو نام آنرا از همین ماده مشتق کرده اندو چاهی دیگر نیز در بن کوهی اسود است که آنرا ’اسوده’ گفته اند بر مثال اخرجه. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ویران در زبانزد) عرض (سنگی است که در آن ویرانی پدید آید وآن انداختن م و ن از مفاعلین است شکافته گوش آنست که میم اول و نون آخر (مفاعیلن) را بیندازند تا (فاعیل) بماند آنرا به (مفعول) تبدیل کنند و اسم این زحاف (خرب) است و اسم جزئی که عمل (خرب) در آن واقع شود (اخرب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخرج
تصویر اخرج
ابلک (ابلق) خلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخرس
تصویر اخرس
گنگ لال گنگ کندزبان بی آواز ل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخرق
تصویر اخرق
ندانمکار گول
فرهنگ لغت هوشیار
بینی بریده در زبانزد) عروض (سنگی است که در آن بریدگی پدید آید و آن انداختن م است ازمفاعلین آنکه بینیش را سوراخ کرده باشند آنکه بینی وی را شکافته باشند 0، شعری که در وزن آن (خرم) واقع شده باشد یعنی (فعولن) را (عولن) و (مفاعلتن) را (فاعلتن) گویند
فرهنگ لغت هوشیار
یک نوع خاک رست که با امح آهن آمیخته شده و در نتیجه برنگ زرد نارنجی قرمز قهوه یی در آمده باشد، در بعضی از سواحل و جزایر جنوبی ایران (از قبیل جزیره هرمز) بفراوانی موجود است و آنرا استخراج میکنند و در نقاشی و رنگ کاری بکار میبرند. سابقا نوعی از آنرا برای بند آوردن خون استعمال میکردند. گل مختوم نوعی از آن است ارتکان ارتکین گلک فاده گل اخرا، قهوه یی مایل بقرمز از گروه رنگهای جسمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخرا
تصویر اخرا
((اُ))
یک نوع خاک رس به رنگ های مختلف زرد، نارنجی، قرمز، قهوه ای که آن را در نقاشی و رنگ کاری به کار می برند
فرهنگ فارسی معین
((اَ رَ))
در علم عروض آن است که میم اول و نون آخر «مفاعیلن» را بیندازند تا «فاعیل» بماند، آن را به «مفعول» تبدیل کنند و اسم این زحاف «خرب» است و اسم جزیی که عمل «خرب» در آن واقع شود «اخرب»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخرس
تصویر اخرس
((اَ رَ))
گنگ، لال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخرم
تصویر اخرم
((اَ رَ))
آن که بینی اش را سوراخ کرده باشند، شعری که در وزن آن «خرم» واقع شده باشد یعنی «فعولن» را «عولن» و به واژه اخرم اضافه شود. «مفاعلتن» را «فاعلتن» گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخری
تصویر اخری
((اُ را))
دیگر، پسین، آخرت، جهان دیگر
فرهنگ فارسی معین