جدول جو
جدول جو

معنی اخثاء - جستجوی لغت در جدول جو

اخثاء
یاقوت گوید این کلمه لقب است و اسم او ندانم و کسی را که از او یادی کرده باشد نیافتم جز آنچه ابوبکر المبرمان، در کتاب خود، فی نکت کتاب سیبویه، در باب فرق میان ’الکلم والکلام’ از او نقل کرده است. رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 171 و 173 شود
لغت نامه دهخدا
اخثاء(اَ)
جمع واژۀ خثی. سرگین های گاو و پیل، زن بسیارآب فاسدهالقعر که تک رحم وی دور باشد
لغت نامه دهخدا
اخثاء(عَ / عِ)
افروختن سرگین گاو و پیل را، روپیه و آقچه بقاف نیز گویند. (غیاث اللغات) ، مهر زر و نقره. مهر درم از زر و نقره. سرسکه. میخ درم. مهریست سیمین. (مؤید الفضلاء) ، سکۀ زر. زر رائج
لغت نامه دهخدا
اخثاء
جمع خثی، تاپاله ها سرگین ها
تصویری از اخثاء
تصویر اخثاء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ / عِ)
خوار و رام کردن. (تاج المصادر بیهقی). مطیع کردن آدمی و رام کردن چاروا
لغت نامه دهخدا
(طَ زَ)
احثاء خیل بلاد را، کوفتن اسبان به سم شهرها را، جمع واژۀ حجی. عقلها. زیرکیها. مقدارها
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تأنیث آرث. گوسپند سیاه سپید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَبْوْ)
برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غثا آوردن سیل و برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (آنندراج). روی هم آوردن سیل چراگاه را و شیرینی آن را بردن: اغثی السیل المرتع، جمع بعضه الی بعض و اذهب حلاوته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غثّاء، بمعنی آب آورده و کفک و تباه و پوسیده از برگ درخت بکفک سیل آلوده و خراب شده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به غثاء شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
گرسنه شدن.
لغت نامه دهخدا
(غَ وَ)
هلاک کردن. (زوزنی) (منتهی الارب) : اخنی علیهم، هلاک کرد آنان را.
لغت نامه دهخدا
برادر مساعدت، دو تن به این نام خوانده شده اند: نخست امیری از سبط دان (سفر اعداد 1:12 و 2:25 و 7:66 و 10:25) ، دوّم رئیسی از بن یامینیان بود که بداود ملحق شد. (کتاب اول تواریخ ایام 12:3) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لثی (شلم تنک) خورانیدن. (منتهی الارب). شلم (صمغ) برآوردن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
غیبت کردن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خداوند مرکب شکسته شدن از ستور و کشتی، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بدین معنی ناقص یایی است، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ شُ)
الحاح کردن در سؤال، کسی را خادم کردن. کسی را فا خادمی کسی کردن. (تاج المصادر بیهقی). خدمت فرمودن کسی را. بخدمت داشتن
لغت نامه دهخدا
(اُ)
وادیی است بنی اسد را و آنرا ذواخثال گویند و دارای زراعت است و در راه بصره واقع است و ابواحمد عسکری آنرا با حاء مهمله ذکر کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
سطبر و جغرات گردانیدن شیر را. کلچانیدن، لازم گرفتن شیر بیشۀ خود را. در بیشه شدن شیر. (زوزنی). ملازم شدن شیر و جز او در موضع خویش. (تاج المصادر بیهقی) ، پنهان کردن بیشه یا درختستان شیر را، خوابیده گردانیدن دست و پای، سست اندام گردانیدن، مقیم بودن دختر در خدر و مرد در جای و اهل خود و باز در آشیان خود، در جائی اقامت کردن
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
خباء ساختن. خباء کردن. (تاج المصادر بیهقی). خرگاه ساختن. خرگاه افراختن. خیمه زدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَءْ)
کبش ارثاء، گوسپند سیاه سپید بهم آمیخته. (منتهی الارب). قچقار سیاهی سپیدی آمیخته. مؤنث: رثآء، اسب سربینی سپید یا سپیدلب بالائین. (منتهی الارب). اسب که در لب زبرین او سپیدی باشد. لب بالاسپید (اسب). مقابل المظ، گوسپند که سربینی سیاه و سایر تن سپید دارد. مؤنث: رثماء
لغت نامه دهخدا
تصویری از انثاء
تصویر انثاء
ننگ داشتن، دشیاد، غیبت کردن، آک بر شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
سستی آوردن، مانده شدن، ماندگی سستی، شکستن گرما، افتادن دمه (دمه بخار مه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثاء
تصویر ارثاء
ذفزکی ستبرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخواء
تصویر اخواء
گرسنه شدن، فروافتادن، خانه ویرانی، سپرده ستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصاء
تصویر اخصاء
بیرون کشیدن خصیه و تخم آدمی خصی کردن اخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطاء
تصویر اخطاء
خطاکردن اشتباه کردن، منسوب بخطا کردن خطا گرفتن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
پوشیده داشتن پنهان داشتن نهان کردن پوشانیدن، آشکار کردن باز نمودن، نهان گردیدن پوشیده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخذاء
تصویر اخذاء
خوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخباء
تصویر اخباء
آتش کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجثاء
تصویر اجثاء
بر زانو نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصاء
تصویر اخصاء
((اِ))
اخته کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخفاء
تصویر اخفاء
((اِ))
پنهان کردن، نهان داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخلاء
تصویر اخلاء
((اِ))
خالی یافتن، خالی کردن، در خلوت بردن کسی را، خالی شدن، در جای خلوت و بی مزاحم افتادن، خلوت کردن با
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخطاء
تصویر اخطاء
خطا کردن، اشتباه کردن، منسوب به خطا کردن، خطا گرفتن بر کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخفاء
تصویر اخفاء
نهفتن، پنهان کردن، نهان کردن
فرهنگ واژه فارسی سره