یاقوت گوید این کلمه لقب است و اسم او ندانم و کسی را که از او یادی کرده باشد نیافتم جز آنچه ابوبکر المبرمان، در کتاب خود، فی نکت کتاب سیبویه، در باب فرق میان ’الکلم والکلام’ از او نقل کرده است. رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 171 و 173 شود
یاقوت گوید این کلمه لقب است و اسم او ندانم و کسی را که از او یادی کرده باشد نیافتم جز آنچه ابوبکر المبرمان، در کتاب خود، فی نکت کتاب سیبویه، در باب فرق میان ’الکلم والکلام’ از او نقل کرده است. رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 171 و 173 شود
برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غثا آوردن سیل و برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (آنندراج). روی هم آوردن سیل چراگاه را و شیرینی آن را بردن: اغثی السیل المرتع، جمع بعضه الی بعض و اذهب حلاوته. (از اقرب الموارد)
برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غثا آوردن سیل و برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (آنندراج). روی هم آوردن سیل چراگاه را و شیرینی آن را بردن: اغثی السیل المرتع، جمع بعضه الی بعض و اذهب حلاوته. (از اقرب الموارد)
برادر مساعدت، دو تن به این نام خوانده شده اند: نخست امیری از سبط دان (سفر اعداد 1:12 و 2:25 و 7:66 و 10:25) ، دوّم رئیسی از بن یامینیان بود که بداود ملحق شد. (کتاب اول تواریخ ایام 12:3) (قاموس کتاب مقدس)
برادر مساعدت، دو تن به این نام خوانده شده اند: نخست امیری از سبط دان (سفر اعداد 1:12 و 2:25 و 7:66 و 10:25) ، دوّم رئیسی از بن یامینیان بود که بداود ملحق شد. (کتاب اول تواریخ ایام 12:3) (قاموس کتاب مقدس)
سطبر و جغرات گردانیدن شیر را. کلچانیدن، لازم گرفتن شیر بیشۀ خود را. در بیشه شدن شیر. (زوزنی). ملازم شدن شیر و جز او در موضع خویش. (تاج المصادر بیهقی) ، پنهان کردن بیشه یا درختستان شیر را، خوابیده گردانیدن دست و پای، سست اندام گردانیدن، مقیم بودن دختر در خدر و مرد در جای و اهل خود و باز در آشیان خود، در جائی اقامت کردن
سطبر و جغرات گردانیدن شیر را. کلچانیدن، لازم گرفتن شیر بیشۀ خود را. در بیشه شدن شیر. (زوزنی). ملازم شدن شیر و جز او در موضع خویش. (تاج المصادر بیهقی) ، پنهان کردن بیشه یا درختستان شیر را، خوابیده گردانیدن دست و پای، سست اندام گردانیدن، مقیم بودن دختر در خِدْر و مرد در جای و اهل خود و باز در آشیان خود، در جائی اقامت کردن
کبش ارثاء، گوسپند سیاه سپید بهم آمیخته. (منتهی الارب). قچقار سیاهی سپیدی آمیخته. مؤنث: رثآء، اسب سربینی سپید یا سپیدلب بالائین. (منتهی الارب). اسب که در لب زبرین او سپیدی باشد. لب بالاسپید (اسب). مقابل المظ، گوسپند که سربینی سیاه و سایر تن سپید دارد. مؤنث: رثماء
کبش ارثاء، گوسپند سیاه سپید بهم آمیخته. (منتهی الارب). قچقار سیاهی سپیدی آمیخته. مؤنث: رَثْآء، اسب سربینی سپید یا سپیدلب بالائین. (منتهی الارب). اسب که در لب زبرین او سپیدی باشد. لب بالاسپید (اسب). مقابل المظ، گوسپند که سربینی سیاه و سایر تن سپید دارد. مؤنث: رَثماء