جدول جو
جدول جو

معنی اختتام - جستجوی لغت در جدول جو

اختتام
به پایان رساندن، ختم کردن، خاتمه دادن، خاتمه، پایان
تصویری از اختتام
تصویر اختتام
فرهنگ فارسی عمید
اختتام
(عِ پَ)
بپایان بردن. آخر کردن کاری. فرجامیدن. ختم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مؤید الفضلاء). مقابل افتتاح.
لغت نامه دهخدا
اختتام
خاتمه دادن
تصویری از اختتام
تصویر اختتام
فرهنگ لغت هوشیار
اختتام
((اِ تِ))
به پایان بردن، تمام کردن، پایان، ختم، آخرکار
تصویری از اختتام
تصویر اختتام
فرهنگ فارسی معین
اختتام
پایان
تصویری از اختتام
تصویر اختتام
فرهنگ واژه فارسی سره
اختتام
آخر، انتها، پایان، تمام، ختم، فرجام، نهایت، نهایت
متضاد: آغاز، ابتدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخترام
تصویر اخترام
از ریشه درآوردن، بریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اختصام
تصویر اختصام
با هم دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عِ گَ / گِ)
بریدن. قطع کردن، ربودن
لغت نامه دهخدا
بسته شدن رتیمه (یعنی رشتۀ یادآور) به انگشت. ترتم. (منتهی الارب) ، به بدیهه خطبه یا سخن گفتن. ببدیهه گفتن. بالبداهه گفتن. اقتبال. اقتضاب. بی اندیشۀ بسیار خطبه و شعر و آنچه بدان ماند بگفتن. (تاج المصادر بیهقی). بی اندیشه و تأمل چیزی گفتن. (غیاث). بی اندیشه شعر گفتن و آنچه بدان ماند. (زوزنی). گفتن سخنی یا شعری بی تهیه. شعر یا خطبه یا نامۀ بی اندیشه کردن باشد و این را بدیهه نیز خوانند. (حدایق السحر) ، فی الفور کردن کاری. (غیاث) ، گاه رهوار و گاه گام رفتن اسب، میانه روش رفتن اسب. (منتهی الارب) ، بستن هردو پای گوسفند را، جمع کردن ملخ برای بریان کردن. گلۀ ملخ گرد کردن از بهر بریان کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ارتجال طعام،پختن طعام در دیگ سنگ یا مس. (منتهی الارب) ، ارتجال برأی، تفرد در آن. منفرد شدن در رأی. (منتهی الارب). انفراد در رأی و مشورت نکردن با کسی در آن، ارتجل الزند، بند دستار بزیر هر دو پا گذاشت. (منتهی الارب). و در تاج العروس آمده:و قیل المرتجل من یمسک الزند بیدیه و رجلیه لانه وحده و به فسر ایضاً قول الراعی المذکور و قال ابوعمرو المرتجل الذی یقدح الزند فامسک الزنده السفلی برجله. و ابوالکمال سید احمد عاصم در ترجمه ترکی قاموس گوید: ارتجال چقماغی ایاقلری آلتنه وضع ایلمک معناسنه در...، یعنی ارتجال بمعنی زنده یعنی پازند را زیر پای گذاشتن باشد، ارتجل رجلک، لازم بگیر حال خود را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تخمه زده گردیدن: اغتتم الرجل اغتتاما، تخمه زده گردید آن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بسیار خوردن چندانکه ازپری شکم رنج برد: اغتتم الرجل، اکثر من الاکل حتی اخذه الغیم من کرب الکظه. (از اقرب الموارد) ، غالیه کردن موی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
روفتن خانه را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(عَ گُ سِ / سَ)
برگزیدن چیزی را، اخته کردن میوه، دیری در برف یا یخ نهادن آن تا سخت سرد شود، دیری در برف یا یخ نهادن گوشت خام تا ترد و نازک شود پختن یا بریان کردن را
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
دهان بستن، معاشرت:
اختلاط خوبرویان زود برهم میخورد
از رگ گل رشته باشد گوئی این گلدسته را.
تنها.
گر صدا برخیزد از مجلس گریزان میشوم
میخورد بر هم در اینجا از تکلم اختلاط.
عالی.
فریب شیوۀ حسن از جهان پیر مخور
که هرکه کرد بدو اختلاط ناشادست.
(این بیت در فرهنگها بحافظ نسبت داده شده و در دیوان او نیست). علی مردانخان مطلقاً مضطرب نشده در اختلاط مشغول بود. (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه) ، آمیختگی. درآمیختگی. درهمی. آمیزه. و فرق آن با امتزاج آن باشد که در اختلاط تمیز بین اجزاء برجایست برخلاف امتزاج چنانکه گوئی زاج را باآب ممزوج کرد و مخلوط کرد نتوانی گفتن، شوریدگی. پریشانی. تشویش و شوریدگی که بسرحد دیوانگی نرسیده باشد.
- اختلاط عقل، تباه عقل شدن. شوریده خرد شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، کوتاهی کردن اسب در رفتار، فربه شدن شتر.
- امثال:
اختلط الحابل خلطها بالنابل.
اختلط الخاثر بالزباد.
اختلط اللیل بالتراب، آمیخته و درهم شد شب با خاک. مثلی است که در مبهم گردیدن کار گویند.
اختلط المرعی بالحمل.
- اختلاط اخلاط، درآمیختن خلطها.
- اختلاط ادویه، درهم کردن داروها.
- اختلاط دادن، درهم کردن. ممزوج کردن. مخلوط کردن.
- اختلاط کردن، در تداول عوام، معاشرت کردن و گفتگو کردن
لغت نامه دهخدا
(عَ)
اقتطاع. (زوزنی). استیصال. بریدن.
لغت نامه دهخدا
(عِ)
با یکدیگر خصومت کردن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی). تخاصم. دشمنی کردن، اختفاض جاریه، خویشتن را بریدن او. خویشتن را ختنه کردن زن. (تاج المصادر بیهقی). ختنه کردن زن خود را
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ فُ)
خدمتکاری کردن. خدمت کردن خود را.
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ / قِ بَ)
ختنه کردن. خویشتن را ختنه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ نُ / نِ / نَ)
گوش نهادن بر راز قوم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ پَ)
خب ّ. نوعی دویدن اسب.
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
شکسته شدن از اندوه یا بیم یا مرض.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخن زشت گفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : انتتم فلان بقول سوء، سخن زشت گفت، کأنه افتعل من نتم. (منتهی الارب). انفجار بقول قبیح. انتثام. (از اقرب الموارد) ، جریان عمومی برگزیدن نمایندگان مجلس شورای ملی و مجلس سنا و انجمن شهر و دیگر انجمنها
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پنهان داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پوشیدگی. پوشیدن. (آنندراج). کتمان. (المصادر زوزنی). پوشیدن راز. (از دهار).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخترام
تصویر اخترام
از بیخ و بن برکندن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به اختتام پایانی آنچه مربوط و پیوسته به پایان و آخر و سرانجام است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختتامات
تصویر اختتامات
جمع اختتام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختمام
تصویر اختمام
چاه روبی، خانه روبی خانه تکانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختصام
تصویر اختصام
دشمنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختدام
تصویر اختدام
چاکر گرفتن، پرشک خواستن (پرشک خدمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختتان
تصویر اختتان
دول بریدن خروسه بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختتاء
تصویر اختتاء
رنگ پریدگی بیم زدگی، ربودن، خود داری، فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتتام
تصویر اکتتام
پنهان شدن، پوشیدگی، رنگ کردن مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختتامیه
تصویر اختتامیه
پایانی، انتهایی، مراسم پایانی امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختصام
تصویر اختصام
((اِ تِ))
خصومت ورزیدن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتتام
تصویر اکتتام
پنهان شدن، پوشیدگی
فرهنگ واژه فارسی سره