- احمرار
- سرخ شدن سرخینگی، سرخی، فزونی درد سرخ شدن، سرخی
معنی احمرار - جستجوی لغت در جدول جو
- احمرار
- سرخ شدن، سرخی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سرخرنگی
می و گوشت، زر و کرکم (زعفران)
جمع حر، آزادگان، ایرانیان جمع حر حران آزادان آزادگان، ایرانیان
گذرانیدن وقت، گذراندن
گذرانیدن کسی از جایی یا گذراندن وقت
گرماها، گرمی ها، جمع واژۀ حرّ، حرّ ها
جمع حر، آزادان، آزادگان، ایرانیان
نشخوار شتر
خرما و آب
گران فروختن، انبار کردن
خوار شدن خوار کردن خوار داشت کوچک شماری دست کم گرفتن خوار و خرد شمردن خوارداشتن، خوار شدن
زمین کنی، فراهم آمدن، برسرین نشستن، دامن برچیدن، برانگیخته شدن
پرچین سازی (پرچین حظیره) آغل سازی
حاضر آمدن، حالت شخص نزدیک به مرگ
حرمت داشتن، پاس
آتش گرفتن
پیشه داری پیشه وری
به آزخواهی: (آز حرص) آزبارگی
خود پاسداری، کش رفتن دزدیدن
پرهیز کردن، پرهیزیدن
کشاورزی کشتکاری
ستیزیدن نبردیدن
پرهیز کردن
یاخته ساختن (یاخته حجره)، زمینخواری، پناهیدن
سبز شدن کشت، سیاه گشتن شب سبز شدن برنگ سبز در آمدن، سبز شدن کشت
گل آذینش شکوفگی
سخت سرد شدن، خون به چشم آمدن، روی در هم کشیدن ترشرویی، درخشیدن ستارگان
فرو خوردن به گلو بردن
روان شدن، بر یک روش رفتن
از دانه های خوردنی مرجمک هم آوای مردمک دانژه
گند مگونی
بر پایی، پافشاری، ایستایی، خشکیدن