جدول جو
جدول جو

معنی احفش - جستجوی لغت در جدول جو

احفش(اَ فَ)
شتری که کوهانش ریش شده است. شتر که کوهان او از زیر تا بالا ریش شده لکن هنوز بن کوهان او سالم است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارفش
تصویر ارفش
(پسرانه)
نام یکی از پهلوانان گرشاسب نامه
فرهنگ نامهای ایرانی
ویژگی کسی که چشمش ضعیف و کم سو باشد یا در روز و در روشنایی به خوبی نمی بیند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افحش
تصویر افحش
فاحش تر، آشکارتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ)
باریکتر. باریک ساق تر.
لغت نامه دهخدا
(اَفَ)
علی بن اسمعیل الفاطمی. او شریف ابوالحسن بن اسمعیل بن رجاء النحوی است. (روضات الجنات ص 55)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
خردچشم. بدبین. (تاج المصادر بیهقی). خردچشم کم بین. تنگ چشم. (زوزنی) (زمخشری). صاحب چشم کوچک و کم سو. (انساب سمعانی). کسی که در تاریکی بهتر بیند که بروشنائی و در ابر بهتر بیند که روز صافی بی ابر.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نام سه کس از ائمۀ نحو. ج، اخافش. (منتهی الارب). مؤلف روضات الجنات بنقل از بغیهالوعاه آرد که اخافش یازده تن باشند. (روضات الجنات ص 54). و ترجمه هر یک در ذیل بیاید و چون اخفش مطلق گویند مراد سعید بن مسعده است.
- مثل بز اخفش، آنکه نادانسته و درنیافته تصدیق سخنان کند. گویند اخفش را بزی بود که مسائل علمی چون با همدرسی بر وی تقریر کردی و بز سر جنبانیدی:
هر بزرگی نرسد در شرف حشمت تو
هر بزی را نبود صاحب و مونس اخفش.
ادیب صابر
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
هارون بن موسی بن شریک. او شیخ ابوعبدالله بن موسی دمشقی قاری نحوی است و نزد عبدالله بن ذکوان و جز او قرائت کرده است و ابوالحسن بن الاجزم از او قرائت دارد. اخفش از ابی مسهر الغسانی و از او ابوبکر بن فطیس حدیث آموخت و وی از اهل ادب و فضل بود و کتب بسیار در قراآت و عربیت تصنیف کرد و او خاتمهالاخافیش است و بسال 221 هجری قمری درگذشت. (روضات الجنات ص 55)
لغت نامه دهخدا
(اَ ظَ)
عبدالعزیز. و او ابوالاصبغبن احمد نحوی مغربی اندلسی است و ابن عبدالبر از او روایت دارد و وی بقول حمیدی در تاریخ اندلس بسال 389 هجری قمری حیات داشته است. (روضات الجنات ص 55). و رجوع به عبدالعزیز... شود
خلف بن عمر. او شیخ ابوالقاسم شقری بلنسی نحوی است و در علم عروض از مهره است و محمد بن عزیز العزیزی صاحب الغریب از او روایت دارد و او پس ازسال 420 هجری قمری درگذشته است. (روضات الجنات ص 55)
احمد بن عمران بن سلامه الألهانی النحوی مکنی به ابی عبدالله و ملقب به اخفش الأوّل یا اخفش قدیم. رجوع به احمد بن عمران... و روضات الجنات ص 54 و 55 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
گروهی از سیاهان. ج، احابش
لغت نامه دهخدا
(فِ)
آوازی است که در خوشی یا درد کم برآرند. صوتی است نمودن درد یا التذاذ را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
فاحش تر. بدتر. گزاف تر. (یادداشت بخط مؤلف). آشکارتر. واضح و بیّن تر: غبن فاحش بل افحش. و اسقاط کافۀ خیارات و ادعای غبن و لو کان فاحشا بل افحش.
- غبن افحش، غبن فاحش تر. غبن گزاف تر. آن که در معامله کسی بیش از آن حد که فاحش گویند مغبون شده باشد.
، شگفته یعنی تعجب کرده. (از مجمعالفرس)
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ)
پیوسته بودن در خانه کوچک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). ملازم شدن زن خانه خود را. (اقرب الموارد) ، گرد آمدن، تحفش زن مرد را،دوستی ظاهر کردن زن برای مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحفش زن بر شوی یا اولاد خود، پیوسته مواظب و ملازم بودن آنان را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دوکدان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، خانه خرد. (مهذب الاسماء). خانه بسیار خرد که سقف آن نزدیک باشد، خانه از گلیم مو، کوهان، شرم. فرج، درج. سله، چیزی سوده و کهنه، ظروف شکسته و بکار ناآینده از شیشه و جز آن، جوال کلان و کهنه. ج، احفاش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ)
بعیر حفش السنام، اشتر پیش کوهان ریش شده ازاسفل تا به اعلی با سلامت بن کوهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ابن قلع. شاعری است، گروهی از سیاهان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حفش.
لغت نامه دهخدا
(اَ حِفْ فَ)
رجوع به احفه شود، احقاب بعیر، تنگ بستن بر شتر، در حقیبه نهادن. (تاج المصادر) (زوزنی) ، در پس خود بستن شترسوار چیزی را، پس خود بر شتر سوار کردن کسی را. (منتهی الارب)
جمع واژۀ حفاف. طرّه های موی گرداگرد سر اصلع.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
رجوع به ارقش شود، شیر خوش بی آمیغ. (منتهی الأرب). شیر خالص، پیمایش کننده زمین. (منتهی الأرب). ماسح. مسّاح
لغت نامه دهخدا
ارفش کابلی، از پهلوانان گرشاسب نامه:
بقلب اندرون هرکه بد زاولی
پس پشتشان ارفش کابلی.
اسدی.
هم اندر بر که رده برکشید (گرشاسب)
سزا جای ده پهلوان برگزید
سوی راست آذرشن و برزهم
سوی چپ چو بهپور و ارفش بهم.
اسدی.
میان اندرون ارفش شیرفش
سوی تیو و توپال شد کینه کش.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
پهن گوش. کلان گوش. (تاج المصادر بیهقی) : ارفش الاذنین. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
مرد ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعمش. (اقرب الموارد). مرد سست بینائی و ضعیف البصر که چشم او بعلتی پیوسته آب راند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
دینار احرش، دینار درشت مهر بجهت نوی و تازگی.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
بامحفوظات تر. که بیشتر یاد گیرد.
- امثال:
احفظ من الشﱡعبی.
احفظ من العمیان. (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(عُ پَ)
شتابانیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ صَفْ فُ)
حفش سیل، گرد آمدن سیل از هر جهت به یک جای، حفش سیل موضعی را، برکندن آنرا. حفش باران زمین را، خراشیدن باران روی آنرا. (منتهی الارب) ، گرد کردن. (منتهی الارب) (دهار) ، برآوردن، کوشیدن، پی درپی خوش رفتن اسپ، راندن، گرد آمدن قوم بر کسی، حفش سنام، ریش شدن پیش کوهان از اسفل تا اعلی و هنوز بن آن سالم بودن، حفش سماء، باریدن باران بسیار در ساعت، حفش زن شوی را، دوستی و وداد ظاهر کردن زن شوی را. (منتهی الارب) ، آب دویدن از مطهره. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احفاش
تصویر احفاش
جمع حفش، دوکدان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افحش
تصویر افحش
فاحش تر، گزافتر، بدتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفش
تصویر ارفش
بزرگ گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احف
تصویر احف
جمع حلف و حلیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفش
تصویر حفش
خانه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
خرد چشم، کم بین، شب بین: کسی که درشب به از روز بیند، روز کور، شب پره، نام دو تن در ادب تازی که یکی استادو دو دیگری شاگرد سیبویه بوده است خرد چشم تنگ چشم کم بین صاحب چشم کوچک و کم سو کسی که در تاریکی بهتر بیند که به روشنایی و در ابر بهتر بیند که بروز صافی بی ابر، شب پرک روز کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبش
تصویر احبش
گروهی از سیاهان سیاوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخفش
تصویر اخفش
((اَ فَ))
کسی که چشمش ضعیف و کم نور باشد، شب پرک
فرهنگ فارسی معین