جدول جو
جدول جو

معنی احفاص - جستجوی لغت در جدول جو

احفاص(اَ)
جمع واژۀ حفص، جماعت و طایفه، مهمانی عام: دعاهم الأحفلی، ای بجماعتهم. و رجوع به اجفلی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احفاد
تصویر احفاد
فرزندزادگان، نوادگان، نبیرگان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ حفش.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بشتاب سخن گفتن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قفص. (ناظم الاطباء). رجوع به قفص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
خداوند پنجره یا مرغ شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ نُ / نِ / نَ)
بهرۀ کسی را دادن. (منتهی الارب). بخش کسی را دادن. حصۀ کسی فرادادن. (تاج المصادر). نصیب کسی دادن.
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
مهربانی کردن، احفاش البیت، قماش خانه و متاع فرومایۀ آن. خرت و پرت، احفاش الارض، سوسمارهای زمین. خارپشتهای آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حفثه و حفثه و حفث و حفث
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حافد و حفد. دختران.
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
رفتن کم از پویه، یعنی کم از خبب.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در بادیهالعرب. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حفر، قومی که چیزی را گرد فروگرفته باشند
لغت نامه دهخدا
(عَ اَ فَ)
احفار صبی، افتادن چهار دندان پیشین کودک، دو از بالا و دو از زیر، چنان راندن اسب را که آواز برآید از رفتار وی. (منتهی الارب). اسب را بر دویدن داشتن. (تاج المصادر) ، بافتن جامه را بشانه و تیغ، یاد کردن کسی را بزشتی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ پَ)
شتابانیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حفض
لغت نامه دهخدا
(عُ پَ رَ دَ / دِ)
بخشم آوردن. (زوزنی). و الاحفاظ لایکون الا بکلام قبیح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است مذکور در شعر. و آن رااحراض و اخراص هم روایت کرده اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِبْ)
سربند ساختن خنور را. و سربند بر آن بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلاف ساختن برای شیشه. (از اقرب الموارد). ساختن شیشه را. (تاج المصادر بیهقی) ، آنکه انگشتانش بر یکدیگر پیچیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که انگشتانش آمیخته باشد. (ازاقرب الموارد) ، آنکه هر دو دندان پیشین وی بدهن درآمده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که دندانهای پیشین او در دهن درآمده باشد. (از اقرب الموارد) ، بخیل. مؤنث:عقصاء. ج، عقص. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) لقب مفاعلتن در بحر وافر که بسوی مفعولن رد گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احفاف
تصویر احفاف
زشتیادی، ریش تراشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعفاص
تصویر اعفاص
در نیام کردن سر بند نهادن: بر شیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احصاص
تصویر احصاص
بیکار کردن بیکاراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاء
تصویر احفاء
برکشیدن، برتری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاث
تصویر احفاث
جمع حفث، هزار خانه شکنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاد
تصویر احفاد
نوادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاش
تصویر احفاش
جمع حفش، دوکدان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاد
تصویر احفاد
جمع حافد و حفد، فرزند زادگان، نوادگان، یاران، خادمان
فرهنگ فارسی معین
اخلاف، اولاد، اولادزادگان، نبیرگان، نوادگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد