جدول جو
جدول جو

معنی احطیطاء - جستجوی لغت در جدول جو

احطیطاء(عَ پَرْ وَ)
برآماسیدن. منتفخ گردیدن. (منتهی الارب). ورم کردن. متورم شدن. باد کردن. آماهیدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایطاء
تصویر ایطاء
در قافیه تکرار کردن قافیه های شعر در لفظ و معنی که از عیوب قافیه است، پایمال کردن
ایطای خفی: تکرار کردن قافیه های شعر به طوری که ظاهر نباشد مانند دانا و بینا، آب و گلاب، شاخسار و کوهسار
ایطای جلی: تکرار کردن قافیه های شعر به طوری که ظاهر باشد مانند دردمند و نیازمند، ستمگر و افسون گر، سیمین و زرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
رونق دادن، شب زنده داری کردن، شب را به عبادت گذراندن، در تشیع، هر یک از شب های نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان که در آن شب زنده داری و عبادت می کنند، شب قدر، در علم شیمی ترکیب شدن جسم با هیدروژن، در کشاورزی آباد کردن زمین کشاورزی، کنایه از بهبود بخشیدن حال یا وضع کسی یا چیزی، زنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
حی ها، زندگان، جمع واژۀ حی
فرهنگ فارسی عمید
(عِشْ وَ / وِ)
سیاه مایل بسبزی شدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
گام نزدیک نهادن در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نرم و شادان رفتن، بی آب و گیاه گردیدن جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بی آب و گیاه و مردم شدن مکان. (از اقرب الموارد) ، از اهل دورافتادن مرد بصحراء، بی طعام شدن. بی نان و خورش گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرسنه گشتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تهی شدن تن از گوشت و سر از موی. (از اقرب الموارد) ، جایی را بی آب و گیاه و مردم یافتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِن ن)
خرامیدن و دست اندازان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). تبختر و خرامانی و دست اندازان رفتن. (ناظم الاطباء). مطیطی (م ط طا) . رفتن با تبختر و دست اندازان. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حری ّ
لغت نامه دهخدا
بیونانی عنقود است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به ارطیس-ا ش-ود، ارعام شاه، سخت لاغر شدن و سپس روان شدن آب بینی گوسفند. آب از بینی گوسفند رفتن از سخت لاغر شدن او یا غیر آن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ / مِ خوا / خا)
سیاه شدن، چنانکه شب و ابر، احناط رمث، سفید شدن و رسیدن و پخته شدن گیاه رمث، حنوط کردن مرده. حنوط پاشیدن بر میت، مردن (بصیغۀ مجهول). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ پَ)
کلان شکم گردیدن. (منتهی الارب). آماهیدن شکم.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کوهی است که ذکر آن در شعر آمده است. (معجم البلدان) ، ستوده شدن. بستایش رسیدن، ستوده یافتن. (تاج المصادر). محمود یافتن. ستودن. تحسین. تمجید: و شرف احماد و ارتضا ارزانی فرمود. (کلیله و دمنه). اگررای عالی بیند این اعیان را احمادی باشد بدین چه کردند تا در خدمت حریص تر گردند. (تاریخ بیهقی). و جوابها رفت باحماد که ما از بست قصد هرات کرده ایم. (تاریخ بیهقی). و نامه نبشته آمد سوی حشم خوارزم باحماد این خدمت که کردند. (تاریخ بیهقی). اعمال و افعال ایشان باحماد می پیوست. (ترجمه تاریخ یمینی). آثار کفایت رئیس ابوعلی و کیفیت حال شهر و رعیت پیش سلطان موقع تمام یافت و باحماد و ارتضا مقرون شد. (ترجمه تاریخ یمینی). هر روزی سوی ما [امیر مسعود] پیغام بودی کم و بیش بعتاب و مالش و سوی برادر [امیر محمد] نواخت و احماد. (تاریخ بیهقی). جوابها نبشته آمد باحماد خواجۀ عمید عراق بوسهل حمدوی و تاش سپهسالار. (تاریخ بیهقی). خدمت و طاعت او بنظر قبول و بموقع احماد مقرون داشت. (ترجمه تاریخ یمینی). مثالی مشتمل برشکر مساعی و احماد موقع خدمت و ارتضاء جملۀ طاعت بفایق اصدار کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). جواب ملطّفۀجمحی را بباید نبشت سخت بدلگرمی و احماد تمام. جوابها رفت باحماد. (تاریخ بیهقی). کفایت و مناصحت خویش در هر بابی از این ابواب بنماید تا مستوجب احماد گردد. (تاریخ بیهقی). از حضرت سلطان در قبول معذرت و احماد طاعت او مثال فرستادند. (ترجمه تاریخ یمینی).
- احماد ارض، ستوده و موافق یافتن زمین. (منتهی الارب).
- احماد از فلان، خشنود شدن بفعل و مذهب وی و نشر نکردن آن بر مردم. (منتهی الارب) (تاج العروس).
- احماد کردن، ستودن. تحسین. تمجید: و احماد کرد بر این چه گفتند. (تاریخ بیهقی). احماد کردیم [مسعود] ترا [بونصر مشکان] براین چه کردی. (تاریخ بیهقی). نصر احمد را این اشارت سخت خوش آمد و گفت ایشانرا بپسندید و احماد کرد. (تاریخ بیهقی). و وی [مسعود] مردم ری را بدان بندگی که کرده بودند احماد کرد. (تاریخ بیهقی). امیر جوابهای نیکو فرمود تلک را و دیگران و بنواخت و احماد کرد. (تاریخ بیهقی). رسول نو خاستگان را پیش آوردند و احماد کرد. (تاریخ بیهقی). سرهنگان قلعت، اینجا حاضر بودند احتیاط تمام بکرده بودند، سلطان ایشانرا احماد تمام کرد و خلعت فرمود. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ پَ رَ)
شیرین شدن. شیرین گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(ظَ فَ)
گرد آمدن. مجتمع گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو کِ)
نرم شمردن. (تاج المصادر بیهقی) ، واداشتن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن ستور خواستن، طلب وقوف کردن، طلب سکون کردن
لغت نامه دهخدا
زنده شدن، نو جان شدن، جان گرفتن، جمع حی، زندگان، قبیله ها خاندانها. زنده کردن زنده گردانیدن، آباد کردن زمین زراعت کردن اراضی موات، شب را بعبادت گذرانیدن، زندگی زندگی از نو. یا شبهای احیاء. شبهای نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان (نزد شیعه)
فرهنگ لغت هوشیار
پایمال کردن، شایگان آوردن، سپردن، وا داشتن به کاری، نا دانسته بسپردن، دادن بکسی چیزی را، بر کار نادانسته و ناپیدا فرمودن کسی را، قدم بر جای قدمی دیگر نهادن، باز گردانیدن قافیه ای دوبار، از بین بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبنطاء
تصویر احبنطاء
زمینگیر شدن، کلان شکمی: بزرگ شدن شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
((اَ))
جمع حی، زندگان، قبیله ها، خاندان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
((اِ))
زنده کردن، آباد کردن زمین، شب را به عبادت گذرانیدن، شب زنده داری کردن، زندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایطاء
تصویر ایطاء
پایمال کردن، از عیوب قافیه و آن تکرار قافیه در شعر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
زندگان، زنده داری، زنده کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
Resuscitation, Revitalization
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
(FR) réanimation, (FR) revitalisation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
одинаковость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
(DE) Wiederbelebung, (DE) Revitalisierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
подібність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
(PL) reanimacja, (PL) rewitalizacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
相同
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
(PT) ressuscitação, (PT) revitalização
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
(IT) rianimazione, (IT) rivitalizzazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
(ES) resucitación, (ES) revitalización
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
(NL) reanimatie, (NL) revitalisatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
ความเหมือนกัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
(ID) resusitasi, (ID) revitalisasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی