جدول جو
جدول جو

معنی احضار - جستجوی لغت در جدول جو

احضار
حاضر کردن، به حضور خواستن، فراخواندن
احضار ارواح: فراخواندن روح های مردگان به وسیلۀ کسانی که مدعی هستند می توانند روح شخص مرده را حاضر کنند و از او پرسش هایی کنند
تصویری از احضار
تصویر احضار
فرهنگ فارسی عمید
احضار
(عِ رَ)
حاضر آوردن. (منتهی الارب). حاضر کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). فراخواندن. بخواندن، بسیارشر. (منتهی الارب). و فی الحدیث: و السبت احضر الاّ ان ّ له اشطراً،ای هو اکثر شرّاً الاّ ان ّ له خیراً مع شرّه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
احضار
فراخواندن
تصویری از احضار
تصویر احضار
فرهنگ لغت هوشیار
احضار
((اِ))
حاضر آوردن، فراخواندن، به حضور خواستن
تصویری از احضار
تصویر احضار
فرهنگ فارسی معین
احضار
فراخوانی، فراخوان، خواندن
تصویری از احضار
تصویر احضار
فرهنگ واژه فارسی سره
احضار
جلب، دعوت، طلبیدن، فراخوانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احرار
تصویر احرار
گرماها، گرمی ها، جمع واژۀ حرّ، حرّ ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احتضار
تصویر احتضار
حالت انسان رو به مرگ، جان از بدن رفتن، کنایه از نهایت و نابودی چیز مثلاً رنسانس دورۀ احتضار عقاید قرون وسطایی بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احجار
تصویر احجار
حجر
احجار کریمه (ثمینه): سنگ های قیمتی مانند الماس، زمرد و فیروزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احصار
تصویر احصار
محروم شدن و بازماندن از انجام عمل حج، به دلیل دشمن، بیماری، حبس و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احبار
تصویر احبار
حبرها، عالم ها، دانشمند ها، پیشوایان روحانی و دانشمندان یهود، جمع واژۀ حبر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ حرّ. آزادان. آزادگان. حرّان:
بسی نمانده که کار جهان چنین گردد
بکام خویش رسیده من و همه احرار.
فرخی.
عید تو همه فرخ و روز تو همه عید
وز دیدن تو فرخ روز همه احرار.
فرخی.
ای شمسۀ ملک پدر و زینت عالم
ای نعمت اهل ادب و دولت احرار.
فرخی.
ای بارخدای همه احرار زمانه.
منوچهری.
فساد و جفا و بلا و عنا را
بر احرار گیتی قرار مکینی.
ناصرخسرو.
ای پسر هیچ دلشکسته مباش
کاندرین خانه نیز احرارند.
ناصرخسرو.
کاخر نکشد فلک مرا، چون من
در ظل قبول صدر احرارم.
مسعودسعد.
ای گردن احرار بشکر تو گرانبار
تحقیق ترا همره و توفیق ترا یار.
سنائی.
خانه خواجۀ من بنده قبلۀ احرار و افاضل... و همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله و دمنه). معارف کبار و مشاهیر احرار را بر لزوم طاعت و قیام بخدمت او تکلیف فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(طِ / طَ)
احرار نهار، گرم شدن روز. (منتهی الارب) (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ نَ)
کفیدن شکوفۀ خرما پیش از غوره گردیدن دانۀ وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یکی از نامهای اسپ در عرب و از جمله نام اسب همام بن مرۀ شیبانی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کتاب الاحجار، کتابی است منسوب به ارسطوطالیس و ابوریحان آن را منحول داند. (الجماهر ص 41)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام بطنهاست از بنی تمیم
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حجر. سنگها: در میان منابت اشجار و مساقط احجار پی او بگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(طَ کَ / کِ)
احدار ثوب، ریشه جامه اندرون کرده دوختن. (منتهی الارب) ، تائی از جفت
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابن اسید الظهری. مکنی به ابورهم. صحابی است. از دیدگاه تاریخی، صحابی شخصیتی است که زندگی اش با پیامبر گره خورده است. این ارتباط نه تنها عاطفی بلکه معرفتی و ایمانی نیز بوده است. صحابه با تلاش خود زمینه ساز گسترش آموزه های اسلامی در شبه جزیره عربستان و پس از آن در سرزمین های دیگر شدند. صحابیان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوضار
تصویر اوضار
جمع وضر، ریم ها چرک ها، پسابها، ته کاسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احجار
تصویر احجار
جمع حجر، سنگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احظار
تصویر احظار
آغل سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احضان
تصویر احضان
جمع حضن، کناره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احصار
تصویر احصار
شمردن، واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احرار
تصویر احرار
جمع حر، آزادگان، ایرانیان جمع حر حران آزادان آزادگان، ایرانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتضار
تصویر احتضار
حاضر آمدن، حالت شخص نزدیک به مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتار
تصویر احتار
اندک دادن، استواربستن گره، خوراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محضار
تصویر محضار
تند دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبار
تصویر احبار
جمع حبر، دانشمندان، پیشوایان روحانی یهود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتضار
تصویر احتضار
((اِ تِ))
حاضر شدن، فرا رسیدن هنگام مرگ، جان کندن، شهری شدن، از سفر یا بیابان به شهر آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احبار
تصویر احبار
جمع حبر، دانشمندان، علما، پیشوایان روحانی یهود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احجار
تصویر احجار
جمع حجر، سنگ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احرار
تصویر احرار
جمع حر، آزادان، آزادگان، ایرانیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتضار
تصویر احتضار
مرگ
فرهنگ واژه فارسی سره