جدول جو
جدول جو

معنی احضاج - جستجوی لغت در جدول جو

احضاج(اَ)
جمع واژۀ حضج
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احضار
تصویر احضار
حاضر کردن، به حضور خواستن، فراخواندن
احضار ارواح: فراخواندن روح های مردگان به وسیلۀ کسانی که مدعی هستند می توانند روح شخص مرده را حاضر کنند و از او پرسش هایی کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انضاج
تصویر انضاج
پختن، پختن گوشت یا میوه، رسانیدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ حضب. بانگها که از کمان برآید. آوازهای کمان. ترنگست ها.
لغت نامه دهخدا
(صَ گَ)
نزدیک شدن. بالا برآمدن تا دیده شود، احباط از فلان، اعراض از او. (منتهی الارب) ، باطل گردانیدن. باطل کردن عمل. (تاج المصادر). باطل کردن ثواب عمل: احبطه اﷲ، باطل گرداناد خدای او را
لغت نامه دهخدا
(طُ)
حرام گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حرج. گوش ماهیها که برای دفع چشم بد، در گلو آویزند.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ حَ)
پختن گوشت و جز آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پختن گوشت و میوه را. (از اقرب الموارد). بپزانیدن و بریان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نضج. (یادداشت مؤلف). رجوع به نضج شود
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ)
حاضر آوردن. (منتهی الارب). حاضر کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). فراخواندن. بخواندن، بسیارشر. (منتهی الارب). و فی الحدیث: و السبت احضر الاّ ان ّ له اشطراً،ای هو اکثر شرّاً الاّ ان ّ له خیراً مع شرّه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ اَ)
چسبیدن. میل کردن. کژ گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ / کِ)
درخت حاج رویانیدن زمین. اشترغاز رویانیدن. حشیشهالجمال رویانیدن
لغت نامه دهخدا
(عِ پَ)
نیازمند کردن. (تاج المصادر بیهقی). حاجتمند گردانیدن. محتاج کردن.
لغت نامه دهخدا
(اَحْ)
جمع واژۀ حاجت
لغت نامه دهخدا
(غَ پَ رَ)
اخضاج امر، شکستن آنرا. یقال: اخضجوا الأمر، اذا نقضوه. (تاج العروس) ، سیاه شدن شب، بریده گردیدن
لغت نامه دهخدا
(مِ)
محضج. آتش کاو، چوبی که گازران جامه بدان زنند وقت شستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ اَ)
رسن واژون شده را راست کردن بر چرخ آبکشی تا روان گردد.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حضن. اطراف. کران ها. کنارها. جوانب.
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مشک نهاده به تکیۀ چیزی. (منتهی الارب). خیک بزرگ
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ / لِ نَ)
به حج فرستادن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حدج
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ فَ)
سخت شدن درخت حنظل. (تاج المصادر) (زوزنی). بار آوردن آن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برافروخته شدن از خشم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ملتهب شدن از خشم. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ پَ)
بردن حق کسی: احضن بحقّی، برد حق مرا.
لغت نامه دهخدا
تصویری از احناج
تصویر احناج
کج کردن، کج گشتن، آرام گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضاج
تصویر حضاج
خمیده پشت شکم گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احضار
تصویر احضار
فراخواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احواج
تصویر احواج
جمع حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احضان
تصویر احضان
جمع حضن، کناره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احجاج
تصویر احجاج
به حج فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
پختن گوشت، رساندن میوه، استوار کردن پخش گوشت و جز آنرا، رسانیدن میوه را، صلاحیت پیدا کردن خلط فاسد جهت دفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احضار
تصویر احضار
((اِ))
حاضر آوردن، فراخواندن، به حضور خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انضاج
تصویر انضاج
((اِ))
پختن گوشت و جز آن را، رسانیدن میوه را، در پزشکی صلاحیت پیدا کردن خلط فاسد جهت دفع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احضار
تصویر احضار
فراخوانی، فراخوان، خواندن
فرهنگ واژه فارسی سره
جلب، دعوت، طلبیدن، فراخوانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد