جدول جو
جدول جو

معنی احزم - جستجوی لغت در جدول جو

احزم
(اَ زَ)
حازم تر. بحزم تر. بحزم نزدیک تر:
ولکن صدم الشرّ بالشر احزم.
متنبی.
- امثال:
احزم من حرباء.
احزم من سنان.
احزم من فرخ العقاب. (مجمع الأمثال میدانی).
، بیاشامیدن. (زوزنی) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
احزم
(اَ زَ)
نام اسب نبیشۀ سلمی
لغت نامه دهخدا
احزم
(اَ زَ)
ابن ذهل. از اولاد سامه بن لوی است و از نسل اوست عباد بن منصور قاضی بصره و عبداﷲ ذوالرمحین یکی از اشراف، آبی است به یمامه، آبکی است جدیله طی را به أجا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حازم
تصویر حازم
بااحتیاط، محتاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الزم
تصویر الزم
لازم تر، واجب تر، بایسته تر، لازم ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احکم
تصویر احکم
عادل تر، محکم تر، استوارتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
از اعلام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ظَ فَ اَ)
تنگ ساختن برای اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حزم
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
حرامتر:
و اذا طلبت رضی الأمیر بشربها
و اخذتها فلقد ترکت الأحرما.
متنبی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ابن هبره الهمدانی. مردی جاهلی و حافظ ذکر او آورده است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
ابن حرمله بن مسعود الغفاری. صحابی و محدث است و مولای او ابوزینب از او روایت دارد و ابن قانع نام او را بتصحیف در خاء معجمه آورده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 313 شود
الرواسی. مکنی به ابی جعفر. از بزرگان علوم عربیه و استاد علماء کوفه در علوم مزبوراست، و او شاگرد عیسی بن عمر، صاحب کتاب الجامع فی الافراد والجمع است. رجوع به روضات الجنات ص 202 شود
ابن خزیمه. از سرداران هارون الرشید و از بطن نهشل بن دارم است. رجوع به عقدالفرید چ محمدسعید العریان ج 3 ص 298 و ج 5 ص 367 و ص 368 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
سیاه. ادهم
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
از اعلام است، و از جمله احلم بن عبید بخاری. محدث است. با استفاده از علم حدیث، محدثان در تاریخ اسلام به تدریج قواعدی برای بررسی صحت روایت ها تدوین کردند. این افراد به عنوان نگهبانان سنت نبوی، همواره در تلاش بودند تا احادیث پیامبر اسلام و اهل بیت را با دقت تمام از تحریف های احتمالی محافظت کنند. وجود این محدثان باعث شد که منابع حدیثی معتبر همچون ’صحیح بخاری’ و ’صحیح مسلم’ به منابعی معتبر در دنیای اسلام تبدیل شوند.
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
حلیم تر. بردبارتر.
- امثال:
احلم من الاحنف بن قیس. (المزهر جزء 1 ص 298).
احلم من فرخ عقاب، سوراخ پستان. مخرج شیر از پستان زنان و حیوان ماده، در تداول فارسی، قضیب. نره. ج، احالیل
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نعت تفضیلی از حکم و حکمت. عادل تر. داورتر. (مهذب الاسماء). دانشمندتر. حکیم تر.
- امثال:
احکم من زرقاء الیمامه.
احکم من لقمان.
احکم من هرم بن قطبه. (مجمعالأمثال میدانی).
، ماده زادن شتران کسی. (منتهی الارب). خداوند شتران ماده شدن. (تاج المصادر) ، فراهم آمدن از هر سو برای یاری. (منتهی الارب). فاهم آمدن از بهر یاری. (تاج المصادر) (زوزنی). جمع شدن، یاری دادن کسی را بر شیر دوشیدن یا بر هر کار. (منتهی الارب). یاری دادن برشیر دوشیدن و بر غیر آن. (تاج المصادر) ، دادن کسی را شیری که دوشیده است، ازچراگاه شیر دوشیده به خانه فرستادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
اسب ستبر و کوتاه لب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسب خردلب. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
استوارتر. قوی تر. اشدّ. اشق. اقوی. امتن. وبدین معنی است حدیث ابن عباس: افضل الاعمال احمزها، وبروایتی افضل العبادات احمزها، ای اشقّها. (مهذب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
مار نر.
لغت نامه دهخدا
(اَ حِزْ زَ)
جمع واژۀ حزیز، پر شدن، احزیزام مکان، درشت گردیدن آن، احزیزام رجل، کلان شکم شدن مرد از پری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
موضعی است در دودانگۀ هزارجریب. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 122)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
حصار و قلعه ای است از مضافات حلب که هلاکو آن را بتصرف درآورد. صاحب حبیب السیر گوید: ’و ایلخان چون از مهم حلب فارغ گشت کمند همت بر کنگرۀ تسخیر حصار حازم که از مضافات آن ولایت بود انداخت و آغاز محاصره و محاربه کرده کار ساکنان آن مکان باضطرار انجامید و پیغام فرستادند که اگر فخرالدین ساقی بدین جا آمده سوگند خورد که لشکریان متعرض مال و جان ما نخواهند شد بیرون آمده و قلعه را تسلیم مینمائیم و فخرالدین ساقی شخصی بود که به آن مردم سابقۀ معرفتی داشت و در آن ایام بملازمت هلاکوخان قیام مینمود و فخرالدین بعد از وصول پیغام بموجب فرمودۀ ایلخان بقلعه رفته و عهد و پیمان در میان آورده آن طائفۀ نادان پایان آمدند و هلاکوخان فرمان داد که مجموع ایشان را حتی اطفال شیرخواره و کودکان گهواره بقتل آوردند و هیچکس از آن جماعت نجات نیافت مگر ارمنی زرگر که در آن فن ماهر بود آنگاه ایلخان فخرالدین ساقی را حاکم حلب ساخته توکل بخشی به شحنگی آن ولایت منصوب شد. (حبیب السیر جزو 1 ج 3 ص 34)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نعت فاعلی از حزم. بااحتیاط. محتاط دوراندیش. مآل بین. مآل اندیش. آخربین. پیش بین. استوارکار. هشیار در کار. حزم گیرنده. (مهذب الاسماء). هوشیار. حزیم. دانا. (غیاث). عاقل:
پادشاه عاقل حازم باید که در حال خشم از مردم آن ستاند که در حال رضا بتدارک آن قیام تواند نمود. (ترجمه تاریخ یمینی).
هر که در تونست او چون خادم است
مر ورا کوصابر است و حازم است.
مولوی.
حازمی باید که ره تا ده برد
حزم نبود طمع طاعون آورد.
مولوی.
، عازم. مصمم. منجز: مردم دو گروهند: حازم و عاجز. (کلیله و دمنه). آورده اند که در آبگیری... سه ماهی بودند دو حازم و یکی عاجز. (کلیله و دمنه) ، معقود. معقوده. ج، حزمه و حزماء
لغت نامه دهخدا
(اَ زِ مَ)
جمع واژۀ حزیم
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
کوهی است قرب مدینه بین ناحیه ملل و روحاء و ذکر آن در اخبار عرب آمده است، خوار و زبون گردانیدن. ناکس و زبون گردانیدن. خسیس گردانیدن. (زوزنی) ، خسیس و فرومایه یافتن کسی را. (منتهی الارب). خوار و زبون یافتن. ناکس و زبون یافتن، کم کردن (بهرۀکسی) : اخس ّ اﷲ حظّه، کم کناد خدای بهرۀ او را!
لغت نامه دهخدا
تصویری از محزم
تصویر محزم
جای تنگ بند در ستور تنگسازنده برای ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحزم
تصویر تحزم
دور اندیشی، زره پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزم
تصویر الزم
لازمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حازم
تصویر حازم
مرد دانا و هوشیار درکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجزم
تصویر اجزم
بریده شده بریده
فرهنگ لغت هوشیار
خواب دیدن شیطانی شدن انزال در خواب جنب شدن در خواب، مطلق انزال، بوشاسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمز
تصویر احمز
نیرومندتر به نیروتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احکم
تصویر احکم
استوارو دانشمند تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حازم
تصویر حازم
((زِ))
دوراندیش، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
احتیاطکار، دوراندیش، محتاط، ملاحظه کار
متضاد: بی ملاحظه
فرهنگ واژه مترادف متضاد