جدول جو
جدول جو

معنی احرنباء - جستجوی لغت در جدول جو

احرنباء(طَ رَ شِ کَ)
آمادۀ خشم و تندی گردیدن. (منتهی الارب) ، برگشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَ / یَ کَ / کِ)
سر فروافکندن، آن جهان. آن سرای. عقبی. آخرت (مقابل دنیا).
- اخری القوم، کسی که در آخر قوم باشد
لغت نامه دهخدا
(قُ رُمْ)
کراویۀ صحرائی است. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ قریب. خویشان و نزدیکان. رجوع به اقربا شود
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ اَ)
احتباء بثوب، در خود پیچیدن جامه را، یا پشت و ساقین را بفوطه بسته نشستن. (منتهی الارب). فراهم بستن پشت و هر دو ساق بفوطه یا دستار خود، در پرده شدن زن بروز دوم از سال نهم خویش
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حری ّ
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دیده بانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
مرکّب از: ’وا’ ندبه + منادای مندوب، لفظی است که اعراب در حال مصیبت گویند. یااسفی. واحربی. رجوع به واحرب شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پر برشته شدن (یعنی بریان شدن) پوست بره: اثرنبج جلدالجمل، اذا شوی فیبس اعالیه، حال ناخوش، بزرگواری موروثی که زبانزد مردم باشد، بقیه ای از علم که برگزیده شود، نشانی است در باطن سپل شتر که به آهن کرده شود تا بدان پی آن شتر گیرند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بسیار شدن گوشت سینه
لغت نامه دهخدا
بی تکیه خواب کردن. (منتهی الارب). خفتن بی وساده
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بریان شدن پوست بره و خشک گردیدن بالای آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، جمع واژۀ فرنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
ورترنجیدن از سرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، جمع واژۀ قسم. سوگندها. (غیاث اللغات) (سیوطی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسیارگوشت شدن سینه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
چیره گردیدن بر کسی و فروگرفتن او را: اغلنباه اغلنباءً، غلبه و علاه فهو مغلنب. (از اقرب الموارد). مغلنبی کمحرنجم للفاعل، چیره و غالب بر تو و فروگیرنده. (منتهی الارب) ، پیوسته بودن تب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مُ فَ)
بازکاویدن. تفتیش کردن خبر را. (منتهی الارب). خبر خواستن. (زوزنی). خبر پرسیدن
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ کَ / کِ)
احرنجام ابل، بر هم افتادن شتران در بازگشتن. احرنجام القوم، بر هم افتادن جماعت.
لغت نامه دهخدا
(لِ گُ)
مجتمع شدن. گرد آمدن: احرنفزوا للرّواح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
برآماسیدن و منتفخ گردیدن از خشم و آماده شدن بدی را. برای شر و غضب ساخته شدن، احزاء در سلعه، تنگ گرفتن و دشواری کردن در سلعه، احزاء بشی ٔ، دانستن آن، بلند شدن. مشرف گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
غالب آمدن بر کسی. (از منتهی الارب). اعتلاء. غلبه.
لغت نامه دهخدا
(اِبْ یَ)
بزدن و دشنام و قهر فراگرفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(صُ پَ)
کلان شکم گردیدن. (منتهی الارب). آماهیدن شکم.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آمادۀ جنگ گشتن خروس و برافراشتن موی را و آمادۀ بدی گردیدن سگ. (آنندراج). برافراشتن موی و آمادۀ بدی گشتن سگ و خروس: اعلنبی الدیک او الکلب اعلنباءً، تنفّش شعره و تهیاء للشر. (از اقرب الموارد). آمادۀ بدی و جنگ گشتن خروس و برافراشتن موی را، یقال: اعلنبی الدیک اعلنباءً. و آمادۀ بدی گردیدن سگ، یقال: اعلنبی الکلب، آمادۀ بدی گردید سگ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، دیهات و پرگهات نیز آمده، ظاهراً به این معنی مجاز است. (از آنندراج). مضافات. توابع. دهات و آبادیهای حومه شهر: دهی از اعمال بغداد و غیره، یعنی از مضافات آن، فلان قریه از اعمال خراسان است. (یادداشت بخط مؤلف). قلعۀ جاری برد، و هی من اعمال اران. از اعمال فلان. از قراء آن. (یادداشت بخط مؤلف). اعمال البلد، توابع بلد که تحت حکم آن و منسوب بدان هستند. یقال: ’بعلبک من اعمال دمشق’. (ازاقرب الموارد) : و خاقان کیاک را یازده عامل است و آن اعمال بمیراث بفرزندان آن عامل بازدهند. (حدود العالم). و هر ناحیتی از این نواحی مقسوم است به اعمال و اندر هر عملی شهرهاست بسیار. (حدود العالم). امیر گفت یا اباسعید چه گویی در وی ؟ این مال چیست ؟ گفت: زندگانی خداوند دراز باد اعمال غزنی دریایی است که غور و عمق آن پیدا نیست. (تاریخ بیهقی ص 135). رسول فرست بدین مرد کی به تهامه است و تهامه اعمال مکه است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106). و از آن سال باز دیبل و مکران با اعمال کرمان میرود کی ملک هند هر دو اعمال را ببهرام داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). و آن اعمال و ولایتها را چون شروان و شکی و دیگراعمال به نان پاره ای بدیشان داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). پسرش نعمی را با ده هزار نامزد کرد تا بحدود صیبون و آن اعمال کی سرحد فرس بود رفتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 75). اعمال جوزجان بدو داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 397). امیر نصر وزیر خویش را نصر بن اسحاق بخلاف خویش در آن اعمال بگذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 124). منتصر دیگر بار به نشابور قرار گرفت و عمال بر سر اعمال فرستاد و مطابقت اموال و استخراج معاملات آغاز نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 182). اگر ما را وسع مؤونت و اخراجات لشکر خراسان دست دادی آن اعمال بر تدبیر خویش گرفتمی و با دیگر ممالک ما مضاف گشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 113). خلف بن احمد پادشاه سیستان بود در سنۀ 354 هجری قمری بسیج حج کرد و خلافت خویش در آن اعمال بطاهر بن حسین داد که خویش او بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 35) ، حواشی. اطرافیان. عمال: و همه نواحی اعمال بر کارشدند و مال نمی ستدند. (تاریخ بیهقی ص 692). پس از وی چهار تن از اعمال و کسان وی بودند هر یکی را هزارگان. (تاریخ بیهقی ص 449). جریدۀ بقایای اموال بر اعمال و عمال عرض کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 344)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احباء
تصویر احباء
دوستان، همنشینان، جمع حبا، جمع در جمع حبیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبنطاء
تصویر احبنطاء
زمینگیر شدن، کلان شکمی: بزرگ شدن شکم
فرهنگ لغت هوشیار
آگاهی یافتن، پیام خواستن باز کاوی خبر جستن در جستجوی خبر بر آمدن خبر پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرنباء
تصویر قرنباء
خنفساء: اندر مثل است که قرنبا در دیده مادر است حسنا (ایرح میرزا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرباء
تصویر اقرباء
جمع قریب، خویشاوندان، نزدیکان، خویشان، بستگان
فرهنگ لغت هوشیار
پدر (کشیش)، راهنما، آگاهاندن، دوری، جدایی، راندن، جمع نباء، خبرها، آگاهیها، داستانها، خبر دادن، آگاهانیدن آگهی دادن، آگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتباء
تصویر ارتباء
دیدبانی، چشم داشت
فرهنگ لغت هوشیار
خور گرد آفتاب پرست از جانوران بژمره چلپاسه (گویش گیلکی) پنیرک آفتاب پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احناء
تصویر احناء
اطراف، چیزهای کج و معوج و بی قواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقرباء
تصویر اقرباء
((اَ رِ))
جمع قریب، نزدیکان، خویشاوندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استنباء
تصویر استنباء
((اِ تِ))
خبر جستن، در جستجوی خبر برآمدن، خبر پرسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احباء
تصویر احباء
((اَ حِ بّا))
جمع حبیب، دوستان
فرهنگ فارسی معین