- احرام
- آهنگ حج کردن، بحرمت شدن، در حرمتی که هتک آن روا نیست درآمدن، حرم وحریم
معنی احرام - جستجوی لغت در جدول جو
- احرام
- بر خود حرام کردن بعضی چیزها و کارهای حلال چند روز پیش از زیارت کعبه، کنایه از دو تکه جامۀ نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر می بندند و دیگری را به دوش می اندازند
احرام بستن: جامۀ احرام پوشیدن و نیت حج کردن و به سوی کعبه رفتن
- احرام
- جمع حرم، جمع حریم
- احرام ((اِ))
- آهنگ حج کردن، در حرم درآمدن، مجازاً دو تکه لباس نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر بندند و دیگری را بر دوش اندازند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چادر نادوخته که حاجیان پوشند، قسمی سجاده از پنبه با نقشهای کبود بر زمینه سپید گستردنی کوچک و غالبا با زمینه سپید و گلهای آبی که چون سجاده بر آن نماز گذارند جانماز مصلی
در امری پافشاری کردن
تب کردن، اندوهاندن، گرم کردن آب، سیاه گرداندن
جمع حلم، خواب ها، شوریده خواب ها، آهستگی ها، جمع حلیم، بردباران خوابهای شیطان
محکم کردن، استوار کردن فرمانها، دستورالعملهای شرعیه فرمانها، دستورالعملهای شرعیه
نوکران و خدمتکاران
جمع جرم، تن ها پیکرها، توده ها، اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی وجوی مانند افلاک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی الاجزاءجمع جرم تن ها اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی و جوی مانند افک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی اجزاء مانند ط نقره آهن. یا اجرام چرخ. افک و ستارگان اجرام سماوی. اجرام بسیط یا اجرام علوی. اجرام بسیط یا اجرام عنصری. اجسام خاکی. یا اجرام فلکی. اجرام بسیط یااجرام مرکب (مرکبه) اجسامی که مرکب از عناصر مختلفه الطبایع باشند
آتش زدن سوزاندن، آزار رسانی، لاشه سوزی، سوز آوری سوزانیدن بر پا کردن حریق، اذیت رساندن، سوز آوری. یا احراق کواکب. احراق کواکب یا احراق شه. سوختن جسد میت
حارس، مقیم بودن بجایی
فراهم آوردن
جمع حر، آزادگان، ایرانیان جمع حر حران آزادان آزادگان، ایرانیان
تاراجاندن، جنگیدن
باز ایستادن
حرمت داشتن، پاس
رحم، خویشان، زهدانها
بریدن باز داشتن
جماعت وگروه مردم
پافشاری، پافشاری کردن، استوار کردن
پاس، ارج، سنایش، بزرگداری، بزرگ داشت، شکوهیدن، آزرمیدن
فرمان ها، دستورها
ستوران، چارپایان
بزرگ داشت، گرامی داشت، نواخت، ارج نهادن
چرک دندانی، گنده دهنی
فروزاندن دامن زدن
به مرگ نفکندن، تاوان نهادن، وامدار کردن، آزمندی
گرامی کردن، بزرگ داشتن
جمع ورم، آماس ها جمع ورم آماسها
اجسام مخروطی شکل
آماسیدن، آماس کردن پستان آماس پستان