جدول جو
جدول جو

معنی احدوثه - جستجوی لغت در جدول جو

احدوثه
افسانه، حادثۀ عجیب، ذکر، نام، حادثه، پیشامد
تصویری از احدوثه
تصویر احدوثه
فرهنگ فارسی عمید
احدوثه(اُ ثَ)
افسانه.
لغت نامه دهخدا
احدوثه
افسانه شگفت سخن، کار نو، فرگفت افسانه سخن شگفت حدیث، کار نو، جمع احادیث
فرهنگ لغت هوشیار
احدوثه((اُ دُ ثِ))
سخن شگفت، خبر و حدیث، کار نو، چیز تازه
تصویری از احدوثه
تصویر احدوثه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندوهه
تصویر اندوهه
یاد اندوه های گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محدوده
تصویر محدوده
قسمتی که با نشانه ها و علائم از بخش های دیگر متمایز شده باشد، کنایه از چیزی که حدوحدود مشخص دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندوده
تصویر اندوده
اندود شده، کاهگل مالی شده، آب زرداده شده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ / دِ)
اندودکرده شده. (ناظم الاطباء). اندودکرده. انداییده. (فرهنگ فارسی معین).
- اندوده آستین، یعنی آستین برزده و ورمالیده. (شرفنامۀ منیری).
- اندوده پوست، آنچه پوستش را اندوده باشند:
چو خرما بشیرینی اندوده پوست
چو بازش کنی استخوانی دروست.
(بوستان).
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
بنفشه. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
اندوه. غم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ ژَ / ژِ)
بنفشه.
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ /شِ)
بنفشه. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ/ هَِ)
یاد از غمهای گذشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ)
احمق بالغ. (منتهی الارب). الاحموقه بالضم...، الاحمق البالغ فی الحمق. (تاج العروس) ، مائل گردانیدن کسی را از باطل بسوی حق یا از حق بسوی باطل، سوگند دروغ کردن. (زوزنی). سوگند را دروغ گفتن
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
دام صیاد. احبول. حباله. دام داهول. تله، استوار بستن گره. (منتهی الارب). گره محکم کردن. (تاج المصادر) ، طعام خورانیدن، اندک دادن یا دادن مطلق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
داوری. حکومت
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ)
سخن که بدان کسی را در سوگندافکنند. (منتهی الارب). و الاحلوفه افعوله من الحلف
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
کادوسه. چوب درخت غار یا زیتون که بالای آن دو بال داشت و دو مار که بهم پیچ خورده بودند دور آن پیچیده بود و علامت عطارد رب النوع بود. (مارها علامت حزم و احتیاط و بالها علامت فعالیت بود).
به عقیدۀ یونانیها هرمس رب النوع تجارت و پیغامبر خدای بزرگ، عصائی داشت که در بالا دارای دو پر بود و از پائین ببالا دو مار به آن پیچیده بودند (علامت اتحاد) و یونانیها چنین عصا را نمایندۀ رسولان و اتفاق دانسته کادوسه نامیدند. (ایران باستان ص 866 و 914)
لغت نامه دهخدا
(اُ ثَ)
سنگی که آب کش بر آن ایستد. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لِ)
آشی است مانند کاچی و آنرا از آرد میده پزند. (برهان قاطع). طعامی است مانند کاچی که بعربی سخینه گویند و مردم درویش میخورند. (شمس اللغات). آردوله. آردهاله، بیرون شدن آب از سر ظرفی. ارذام قصعه، لبریز شدن کاسه و جز آن. بی-رون شدن آب از سر کاسه. (منتهی الأرب) ، ارذام برخمسین و جز آن، از پنجاه درگذشتن عمر و مانند آن
لغت نامه دهخدا
(اُمْ ثَ)
بازیی است که چیزی زیر خاک کنند پس هرکه او را برآرد غالب باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بازیی است کودکان را، چیزی را در حفره ای پنهان کنند هرکه بیرون آورد برنده شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ شَ)
جماعت مردم از هر قبیله
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ)
مؤنث محروث. ارض محروثه، زمین مزروع، اراطریاس. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اُ حَ)
ستایش و آنچه بدان ستایش کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج). مدیح. (اقرب الموارد). ج، امادیح. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
رجوع به امدوحه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ دُوْ وَ)
احدیه. نوعی از حداء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
منسوب است به احدوث که نام بطنی است از قبیلۀ ناعض حضرموت. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
محدوده در فارسی مونث محدود: دیوار بند ساماندار مرزین مونث محدود جمع محدودات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندوده
تصویر اندوده
اندود کرده انداییده، مطلا و مفضض شده، تدهین شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندوزه
تصویر اندوزه
اندوه غم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوثه
تصویر انبوثه
بازی گنج: چیزی را زیر خاک کنند و هر کس یافت برنده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امدوحه
تصویر امدوحه
ستایه (مدیحه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدوثه
تصویر حدوثه
تازگی نو شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احدثه
تصویر احدثه
خبر تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندوده
تصویر اندوده
((اَ دِ))
مالیده شده، آغشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندوزه
تصویر اندوزه
((اَ زِ))
اندوه، غم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محدوده
تصویر محدوده
گستره، تنگنا، چارچوب
فرهنگ واژه فارسی سره