جدول جو
جدول جو

معنی احثار - جستجوی لغت در جدول جو

احثار(طَ لَ نَ)
کفیدن شکوفۀ خرما پیش از غوره گردیدن دانۀ وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایثار
تصویر ایثار
(پسرانه)
از خود گذشتگی، فداکاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احرار
تصویر احرار
گرماها، گرمی ها، جمع واژۀ حرّ، حرّ ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکثار
تصویر اکثار
زیاد کردن، افزودن، زیاده روی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایثار
تصویر ایثار
بذل کردن، دیگری را بر خود برتری دادن و سود او را بر سود خود مقدم داشتن، قوت لازم و مایحتاج خود را به دیگری بخشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احجار
تصویر احجار
حجر
احجار کریمه (ثمینه): سنگ های قیمتی مانند الماس، زمرد و فیروزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احصار
تصویر احصار
محروم شدن و بازماندن از انجام عمل حج، به دلیل دشمن، بیماری، حبس و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احبار
تصویر احبار
حبرها، عالم ها، دانشمند ها، پیشوایان روحانی و دانشمندان یهود، جمع واژۀ حبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احضار
تصویر احضار
حاضر کردن، به حضور خواستن، فراخواندن
احضار ارواح: فراخواندن روح های مردگان به وسیلۀ کسانی که مدعی هستند می توانند روح شخص مرده را حاضر کنند و از او پرسش هایی کنند
فرهنگ فارسی عمید
(غَ / غُو طَ لَ)
برگزیدن مال بسیار را
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بسیار شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اطثار قوم چیزی را، فزون کردن آن را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِبْ)
روان شدن مغثور از رمث: اغثر الرمث. (منتهی الارب). شلم روان گردیدن از درخت رمث: اغثر الرمث اغثاراً. و کذلک اغثر العشر و الثمام. (ناظم الاطباء). اغثر الرمث، سال منه صمغ حلو یوکل و ربما سال علی الثری مثل الدبس و له ریح کریهه. (تاج العروس). مغثور از درخت رمث روان شدن. (از اقرب الموارد) ، نصر گوید: اغر، کوهی است در بلاد طی و در آنجا آبیست که درختان نخل را آبیاری میکند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لا هَُ مْ مَ)
شکایت کس نزد پادشاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بد گفتن از کسی نزد پادشاه و در جای هلاک قرار دادن او را خواستن. و بدین معنی با حرف ’باء’ متعدی شود. یقال: ’اعثر به عند السلطان، ای قدح فیه و طلب توریطه او ان یقع فی عاثور’. (از اقرب الموارد) ، آماسیدن عجان ماده شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برآمدن و آماسیدن عجان مرد، سالخورده شدن مرد آنچنانکه بی تکیه نتواند برخاستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خون آوردن بزدن نیزه بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ارعاف، یقال: طعنه فانثره. (از اقرب الموارد). خون از بینی بیاوردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(طَ کَ / کِ)
احدار ثوب، ریشه جامه اندرون کرده دوختن. (منتهی الارب) ، تائی از جفت
لغت نامه دهخدا
تصویری از انثار
تصویر انثار
تهی کردن بینی، آب به بینی گرفتن، دم کشیدن بابینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احضار
تصویر احضار
فراخواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احصار
تصویر احصار
شمردن، واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احرار
تصویر احرار
جمع حر، آزادگان، ایرانیان جمع حر حران آزادان آزادگان، ایرانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احجار
تصویر احجار
جمع حجر، سنگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتار
تصویر احتار
اندک دادن، استواربستن گره، خوراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبار
تصویر احبار
جمع حبر، دانشمندان، پیشوایان روحانی یهود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایثار
تصویر ایثار
برگزیدن، بذل کردن، بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطثار
تصویر اطثار
بسیار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احظار
تصویر احظار
آغل سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکثار
تصویر اکثار
افزودن، مال جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبار
تصویر احبار
جمع حبر، دانشمندان، علما، پیشوایان روحانی یهود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احجار
تصویر احجار
جمع حجر، سنگ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایثار
تصویر ایثار
بخشیدن، دیگری را بر خود برتری دادن، از خود گذشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احرار
تصویر احرار
جمع حر، آزادان، آزادگان، ایرانیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احضار
تصویر احضار
((اِ))
حاضر آوردن، فراخواندن، به حضور خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکثار
تصویر اکثار
((اِ))
بسیار کردن، افزودن، بسیار گفتن، پرمایه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احضار
تصویر احضار
فراخوانی، فراخوان، خواندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکثار
تصویر اکثار
افزودن، بسیارکردن، پرگویی
فرهنگ واژه فارسی سره
نوع دوستی، فداکاری
دیکشنری اردو به فارسی