جدول جو
جدول جو

معنی احاقه - جستجوی لغت در جدول جو

احاقه
(صَ خوا / خا)
احاقت. احاطه کردن به، شهری است، موضعی است به مدینه که به بغیبغه اضافه کنند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افاقه
تصویر افاقه
بهبود یافتن، رو به تندرستی نهادن بیمار، اثر، نتیجۀ خوب، فایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتاقه
تصویر اتاقه
کاکلی که از پرهای بعضی پرندگان بر کلاه می زدند، برای مثال اتاقه زد به کله گوشه ام دمیدن مهر / که ای خراج ستان یکه شاعر آفاق (لغتنامه - اتاقه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احاطه
تصویر احاطه
گرداگرد چیزی را گرفتن، دور چیزی را گرفتن، کنایه از در امری اطلاع کامل و مهارت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احاله
تصویر احاله
امری را به عهدۀ کسی واگذاشتن، در علم حقوق خارج شدن یک پرونده از صلاحیت یک دادگاه و فرستادن آن به دادگاه دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(نَ بَ)
تنگ گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ پَ / پِ)
اراقت. ریختن. بریختن. ریختن مایع. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ریختن آب و آنچه به آن ماند. (مؤید الفضلاء). ریختن خون و آب و مانند آن. صب ّ. هراقه. اهراق.
- اراقت دماء، سفک دماء: به اراقت دماء و افاتت ذماء، باک نداشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 369).
لغت نامه دهخدا
(هَِ زَ اَ دا)
سپری شدن: اعوق بی الدابه و الزاد اعاقهً، سپری شد. (منتهی الارب). رجوع به اعواق شود، درگذرانیدن اسب را در دوانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بشتابانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بشتاب دوانیدن و پیروز ساختن اسب را. (از متن اللغه) ، کندن چاه سر گرد ناگرفته را و برآوردن آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کندن چاه و نیکو کردن آن. (از متن اللغه) ، نیکو گردانیدن مال را و اصلاح کردن آن را. (ناظم الاطباء). اصلاح کردن مال. (از متن اللغه) ، گرد گرفتن جای را پس ملک او شدن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). حیازت کردن جای راپس ملک او شدن، لازم ساختن سوگند چنانکه کفاره نداشته باشد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ پَ)
رجوع به اضاقه شود، خالی ساختن جوال کسی را که پر باشد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از منتهی الارب). اضجاع جوال کسی، خالی کردن آن را هنگامی که پرباشد. (از اقرب الموارد)، فرودآوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پائین آوردن چیزی را. (از اقرب الموارد)، بر پهلو خفتن. (ناظم الاطباء)، (اصطلاح (قافیه)) در قوافی شعر، مانند اکفا و یا مانند اماله و جر. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (منتهی الارب). با کلمه اماله مرادف است. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به اماله شود. اعراب زیر. (مهذب الاسماء). فتحه را سوی کسره میل دادن. (لغت خطی). تسفل در حرکات چون اماله. (از اقرب الموارد). و صاحب لسان آرد: اضجاع در قوافی، اقواء است. رؤبه در وصف شعر گوید: والاعوج الضاجع من اقوائها. و من اکفائها نیز روایت شده است. و ازهری بویژه اکفاء را بدان اختصاص داده و اقوا را یاد نکرده و گفته است اکفاء عبارت از اختلاف اعراب قوافی است. گویند: اکفاء و اضجع، بیک معنی است، و اضجاع، درباب حرکات مانند اماله و جر است. (از لسان العرب). و چنانکه دیده شد لغت نویسان دیگر دو معنی را یکی آورده اند
لغت نامه دهخدا
اذاقت. چشانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤیدالفضلاء). چشاندن، لاغر گردانیدن. (منتهی الارب). لاغر و نزار کردن. کاهیده کردن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
گرد گرفتن چیزی را. احاطه کردن
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ)
چاروا به کسی دادن برای راندن. دادن شتران کسی را: اسقته ابلاً، دادم او را شتران که میراند آنها را. (از منتهی الارب). اشتر فرا کس دادن تا براند. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
دوال رکاب زین. (منتهی الارب). (مهذب الاسماء). دوال رکیب. بند رکاب
لغت نامه دهخدا
(اُ زُقْ قَ)
کلان شکم کوتاه که در رفتن سرین بجنباند. (منتهی الارب) ، احزیلال فؤاد، منضم گردیدن دل از بیم، احزیلال بعیر در سیر، بلند گردیدن شتر، احزیلال سحاب، بلند شدن ابر، احزیلال جبل، بلند شدن کوه بر گوراب
لغت نامه دهخدا
(صَ بُ)
هلاک کردن.
لغت نامه دهخدا
(صِحْ حَ رَ / رِ)
تمام کردن سال.
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ / زِ بَ)
توانستن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان تهذیب عادل ص 14) (آنندراج). توانستن چیزی را. توانایی بر آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ)
احاکۀ سیف در...، کار کردن شمشیر و جز آن در... کارگر آمدن در.... اثر کردن. (تاج المصادر) (مؤید الفضلاء) : مااحاکه السیف، کار نکرد در آن شمشیر. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اضاقه
تصویر اضاقه
تنگدست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراقه
تصویر اراقه
ریختن آبگونه ریختن، شاشیدن اراقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخاقه
تصویر اخاقه
گشتن راهی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احانه
تصویر احانه
کشتن، خوار داشت
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی افسر تاج پر کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاقه
تصویر سحاقه
مونث سحاق بسیار ساینده، فرو هشته پستان زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناقه
تصویر اناقه
ریزه کاری، حسن، خوبی
فرهنگ لغت هوشیار
باز هوشی، بهبودی، بازارزانی، بازخردی، به خود آمدن بهبود یافتن، رو بصحبت نهادن بیمار، روی بخوبی خوشی آوردن، بهوش آمدن، بهبود، گشایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احاله
تصویر احاله
امری را بعهده کسی گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احاطه
تصویر احاطه
گرد چیزی در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذاقه
تصویر اذاقه
چشاندن اذاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احاله
تصویر احاله
((اِ لَ))
حواله کردن، واگذاشتن کار یا امری به عهده دیگری، از حالی به حال دیگر گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افاقه
تصویر افاقه
((اِ قِ))
بهبود یافتن، به هوش آمدن، بهبود، گشایش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احاطه
تصویر احاطه
((اِ طِ))
گرداگرد چیزی را گرفتن، فهمیدن و فراگرفتن به طور کامل و تمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اراقه
تصویر اراقه
((اِ قِ))
ریختن آب یا مایعات، شاشیدن، اراقت
فرهنگ فارسی معین
((اُ قِ یا قَ))
تاجی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احاطه
تصویر احاطه
گرد برآمدن، فراگرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره