جدول جو
جدول جو

معنی احاظ - جستجوی لغت در جدول جو

احاظ(اَ ظِنْ)
احاظی. جمع واژۀ حظّ. جج حظی. و این جمع غیرقیاسی است
لغت نامه دهخدا
احاظ
جمع حظ، بخش ها بهره ها
تصویری از احاظ
تصویر احاظ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الحاظ
تصویر الحاظ
لحظ ها، از گوشۀ چشم به چیزی نگریستن، جمع واژۀ لحظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحاظ
تصویر لحاظ
نگرش، ملاحظه، مراقب بودن، به گوشۀ چشم نگریستن، گوشۀ چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اَ حَظظ)
بابهره تر. بخت مندتر. بختیارتر، فرزندزادگان. نبیرگان. نبسه گان اولاد: راه اولاد و احفاد او بازدادند تا بتعهد او قیام می نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی). تیر چرخی... بیک پسر جغتای رسید که محبوب ترین احفاد چنگیز بود. (جهانگشای جوینی) ، یاران. خادمان
لغت نامه دهخدا
(عُ پَ رَ دَ / دِ)
بخشم آوردن. (زوزنی). و الاحفاظ لایکون الا بکلام قبیح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ حُظظ)
جمع واژۀ حظّ. بهره ها. نصیب ها
لغت نامه دهخدا
(اَ ظِنْ)
جمع واژۀ حظی. بهره ها. نصیب ها، شتابانیدن کسی را. بشتابانیدن. (زوزنی) ، احفاد بعیر، راندن شتر را برفتار حفدان، یعنی برفتار کم از پویه، بخدمت شتافتن. بشتافتن نزدیک کسی. (تاج المصادر) ، بکینه آوردن کسی را. بخشم آوردن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نگاه داشتن به چشم چیزی را. (منتهی الارب) ، ملاحظه. دیدن
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دنبال چشم متصل به صدغ. (منتهی الارب). مؤخر عین. یعنی گوشۀ چشم که سوی گوش بود. و فی الخلاص، لحاظ بالکسر، دنبال چشم. گوشۀ چشم از سوی گوش. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
داغی است زیر چشم. (منتهی الارب). داغ که بر گوشۀچشم اشتر نهند. (مهذب الاسماء) ، پر سترده از بال مرغ. (منتهی الارب) ، پر اعلای تیر، نظر. جهت. جنبه. اعتبار. حیثیت.
- از این لحاظ، از این نظر. از این حیث.
- از لحاظ، از نظر. از جهت
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لحظه، بمعنی اندرون چشم. باطن العین. (اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به لحظشود.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
یا احاح !، دردا! ای وای !

احیح. احیحه. تشنگی.
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ خوا / خا کَ دَ)
یک یک. (مهذب الاسماء). یکی یکی.
- احاد احاد، یک یک. یکان یکان، جواب بازدادن. (زوزنی) : مااحار جواباً، جواب بازنداد. (منتهی الارب) ، افزونی کردن آسیا. (تاج المصادر) ، طحنت فمااحارت شیئاً، بیرون نداد چیزی از آرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ماستائی - فرتی، پاپ مسیحی از سال 1846 تا سال 1878 میلادی صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: وی 32 سال یعنی بیش از همه اسلافش حکمرانی نموده است. از ابتدای امر اصلاحات زیادی در امورپاپی بموقع اجرا گذارد ولی در خلال همین احوال نهضتی استقلالی در تمام کشور ایتالیا ظهور کرده بود و موجب اعلام جمهوریت گردید و در نتیجه پاپ به پادشاه ناپل ملتجی شد و سرانجام پس از یک سال توسط ناپلئون سوم به رم بازگشت، ولی احوال سیاسی بکلی تغییر یافته بود. اوضاع و احوال کشور اجازۀ اصلاحات نمیداد. ناچار کافۀ امور سیاسی را به کف کفایت کاردینال آنطونلی واگذار کرد و خود به امور دینی صرف پرداخت. در خلال این احوال جمعی از علمای نصارا مسئلۀ مصیب بودن پاپ را مطرح کردند و خواستند وی را مصون از خطا قرار بدهند ولی اتحاد ایتالیا در ترقی بود و اکثر قلمرو پاپ را به پادشاهی کشور ملحق ساختند و فقط رم و اطرافش بدستیاری و کمک عساکر فرانسه در برابر گاریبالدی پایداری توانستند. بسال 1870 میلادی فرانسه مغلوب آلمان گردید وبدین طریق پاپ بی حامی و سرپرست ماند و راه لشکر ایتالیا به رم بازشد. پس پادشاه وقت ویکتور امانوئل پای تخت را از فلورانس به رم منتقل ساخت، و بدین طریق حکومت ظاهری پاپ خاتمه پیدا کرد، و حکومت روحانی وی به موجب عهدنامه ای تصدیق شد و سالانه مبلغ 3200000 فرانک به مسند پاپی تخصیص داده شد. اما پی نهم نه معاهده و نه تخصیص هیچکدام را نپذیرفت و خود را به سمت اسیری شناساند و از آن زمان به بعد از واتیکان قدم بیرون ننهاد و پس از وفات ویکتور امانوئل بسال 1878 میلادی درگذشت. و لئون 13 پاپ مسیحی و خلفش شیوۀ او را پیش گرفت. ملک خویش را مغضوب و خود را اسیر معرفی کرد
لغت نامه دهخدا
(عَ گُ تَ)
بابهره شدن. بخت مند گردیدن. (منتهی الارب). دولتی گشتن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نصر گوید: موضعی است ظاهراً در حجاز و یاقوت گوید من در آن شک دارم و تصور میکنم غلط باشد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
بامحفوظات تر. که بیشتر یاد گیرد.
- امثال:
احفظ من الشﱡعبی.
احفظ من العمیان. (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اُ ظَ)
ابن سعد بن عوف، پدر قبیله ای از حمیر، مسلمان شدن، خداوند شتران نازاینده گردیدن که باردار نمیشوند از گشن یافتن. (منتهی الارب). خداوند شتران ستاغ شدن. (تاج المصادر) ، بحال دیگر یا بجای دیگر گشتن، گشتن سال بر چیزی، سال گشت گردیدن، مقیم شدن یک سال بجائی. (تاج المصادر) ، رسیدن بیکسال. یکساله شدن، برات دادن. حواله دادن، ضعیف شمردن، ریختن (آب بر چیزی). ریختن تاریکی شب بر عالم، آب از دلو ریختن. (تاج المصادر) ، احال علیه بالسوط، پیش آمد بر وی بتازیانه، برجستن (بر پشت ستور). بر پشت ستور جستن. (تاج المصادر) ، گذشتن سالها بر خانه، محال گفتن. (تاج المصادر) ، آبستن نشدن (ناقه) بعد از گشن دادن، حولاء گردانیدن چشم، محول کردن، حیله کردن. (غیاث). چاره ساختن. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احاله، عندالحکماء عباره عن تغییر الشی ٔ فی الکیفیات کالتسخین و التبرید و یلزمها الاستحاله، کالتسخن و التبرد. و قدیقال علی مایعم ذلک و تغییر صوره الشی ٔ ای حقیقته و جوهره المسمی بالتکوین و الافساد. و یلزمها الکون و الفساد. و هذا المعنی هو المراد بالاحاله الواقعه فی تعریف الغاذیه. کذا فی شرح حکمه العین فی مبحث النفس النباتیه.
- احاله کردن، ارجاع کردن. حواله دادن. حوالت کردن
لغت نامه دهخدا
(اُ ظَ)
دهی به یمن منسوب به احاظه بن سعد. وحاظه، سوراخهای پستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ احظی. جج حظی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لحاظ
تصویر لحاظ
ملاحظه، دیدن، نگاه داشتن به چشم چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاظ
تصویر الحاظ
اندون چشم، باطن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جحاظ
تصویر جحاظ
چشمخانه، کناره چوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احاح
تصویر احاح
خشم تندی، اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احظاظ
تصویر احظاظ
بهره مندی، بختمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحاظ
تصویر لحاظ
((لِ))
به گوشه چشم نگریستن، نگرش، دید، ملاحظه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لحاظ
تصویر لحاظ
دیدگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
دید، ملاحظه، نظر، نگرش، دیدگاه، زاویه، منظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد