جدول جو
جدول جو

معنی اجیری - جستجوی لغت در جدول جو

اجیری(اِجْ جی را)
خو. عادت. (منتهی الارب). روش. طبیعت. هجّیر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجری
تصویر اجری
جیره، وظیفه، راتبه، مقرری، مستمری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجاری
تصویر اجاری
اجاره ای، اجاره شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
کسی که با گرفتن دستمزد برای دیگری کار می کند، مزدور، مزدگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
اجر. جمع واژۀ جرو
لغت نامه دهخدا
(اَ جُرْ ری ی)
محمد بن حسین بن عبدالله شافعی بغدادی ملقب به اجری، منسوب بقریه ای در بغداد. وی محدث و صالح و عابد بود و از ابومسلم لخمی و ابوشعیب حرابی و جماعتی بسیار روایت کرده و در حدیث و فقه تصانیف بسیار دارد و خطیب بغدادی در تاریخ خویش نام او آورده و گفته است: او ثقه و صدوق و ضعیف بود و وی را تصانیف بسیار است. در بغداد قبل از سال 330 هجری قمری حدیث گفت سپس به مکه منتقل شد و در آنجا سکونت کرد و هم بدانجا درگذشت و از او جماعتی از حفاظ روایت کرده اند، از جمله ابونعیم اصفهانی صاحب کتاب حلیهالاولیاء و غیره. و بعض علماء مرا خبر داده اند چون به مکه شد او را خوش آمد از آنجا و گفت: اللهم ارزقنی الاقامه بها سنهً، پس شنید که گوینده ای میگوید: بل ثلثین سنه، و پس از آن سی سال بدانجا بزیست و در محرم سال 360 هجری قمری هم بدانجا وفات یافت - انتهی. و او غیر شیخ استاد ابی بکر بن فورک متکلم اصولی ادیب نحوی واعظ اصفهانی است که او نیز به محمد بن حسین موسوم است. (روضات الجنّات)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُرْ ری ی)
نسبت است و مفید معنی آجرسازی و آجرفروشی است و جمعی از قدما به این نسبت مشهور شده اند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مستمری. مقرری. جیره. وظیفه و راتبه. جنسی که بلشکریان و جز آنان میداده اند. آن را اجراء و اجرا و جری و جیره نیز گویند: و ابوبکر اجری از مسطح بن اثاثه بازگرفته بود و گفت من چندین گاه او را بپروردم و او فرزندمرا سخن زشت گفت. خدای تعالی در شأن او آیه فرستاد... پس ابوبکر اجری باز بمسطح داد. (ترجمه بلعمی).
دی کسی گفت که اجری ّ تو چند است از میر
گفتم اجری من ای دوست فزون از هنرم.
فرخی.
بی اجری و مشاهره ای درس ادب و علم دارد. (تاریخ بیهقی).
ندارد این زمی و آب هیچ کار جز آنک
بجهد روی نما را همی دهند اجری.
ناصرخسرو.
ور تو خواهی در اجری امسال
آوری خط محوکردۀ پار.
خاقانی.
در نظامی که آسمان دارد
اجری مملکت دو نان دارد.
نظامی.
بر آن سه ماه بنامش معدّلان نهار
بتازگی بنوشتند خطّ اجری را.
سلمان ساوجی.
- اجری دادن، راتبه و مستمری دادن: و اگر کسی در حج بماندی او را اجری دادی (قصی ّ) و بر قبائل عرب توزیع کردی و نفقه دادی. (ترجمه بلعمی). این سلمی با جماعتی از مرتدان به دیهی شد... و چون آنجا بنشست و هرکه از مرتدان عرب بسوی او گرد آمدندی او اجری همی دادی و مردمان را گرد همی کرد. (ترجمه بلعمی). و هر عالمی که از او خطا آمدی و عمر خواستی که بر او انکار کند، محمد بن مسلمه را فرستادی و از سیرت او پرسیدی و عمر او را معزول کردی و از بیت المال او را اجری همی دادند. (ترجمه بلعمی). ایشانرا همان جا مقام باید کرد تا عامی اجری و بیستگانی می دهد. (تاریخ بیهقی).
- اجری داشتن، دارای راتبه و وظیفه بودن: من وکیلدر محتشمی ام و اجری و مشاهره و صلتی گران دارم. (تاریخ بیهقی). خواجه گفت ناچار چون وکیلدر محتشمی است و اجری و مشاهره و صلت دارد... او را چاره نبوده است. (تاریخ بیهقی).
- اجری راندن، راتبه و وظیفه مقرر داشتن: پس هرمز هرکه با وی بود (با پسر ملک ترک) همه را بسراهای نیکو فرودآورد و اجری بر ایشان براند و چهل روز بداشتشان تا ماندگی سفر از ایشان بشد. (ترجمه بلعمی). پس بفرمود تا ایشان را بشهر آوردند و اجری ها بر ایشان همی راندند. (ترجمه بلعمی). کارسیستان لیث را مستقیم شد و خزاین طاهر فروگرفت و برحرم او اجری فرمود تا برانند. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(اِ را/ اُ را)
وظیفه یعنی طعام هرروزه که بمحتاجان دهند و علوفه. (غیاث اللغات از لطائف و شرح تحفهالعراقین)
لغت نامه دهخدا
(اِ ری ی)
روش. عادت.
لغت نامه دهخدا
مردم و مردمی، (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم)، رجوع به ایرگ و ایرگان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یا اجیرالأجیر. سمعانی در انساب آرد: ماعرفت بهذا الوصف احداً الا فی تاریخ نسف من جمیع ابی العباس المستغفری قال اجیرالأجیر غیر منسوب الیه کان اجیر طفیل بن زید التمیمی فی بیته ادرک محمد بن اسماعیل البخاری حین قدم نسف روی عنه ابویعلی عبدالمؤمن بن خلف حکایات عن طفیل بن زید منها ما وجدت بخط ابی یعلی علی ظهر کتاب الجامع الذی کان عنده بخط جماد بن شرات (؟) شاکر سمعت اجیرالأجیر یقول سمعت جدّک طفیل بن زید یقول قلت لمحمد بن اسماعیل کان البیکندی محمد بن سلام یقول ینبغی ثلاث تسبیحات فی الصلوه یعنی فی الرکوع والسجود فقال محمد عندی حیث اذا وضع رأسه للسجود و استمکن جاز
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مزدور. (غیاث) (مؤید). پیشیار. مزدبگیر. شخصی که انجام عملی را متعهد میشود در برابر مزدی.
- اجیر خاص، اجیری که متعهد میشود عملی را شخصاً در مدت معین انجام دهد. اجیر خاص حق ندارد که برای شخص دیگری غیر از مستأجر عملی را انجام دهد، و در صورت تخلف مستأجر حق خواهد داشت که عقد اجاره را فسخ و یاتعهد اجیر را لغو و اجرهالمثل عمل انجام نشده را مطالبه و یا به اخذ منافع حاصل از عمل اجیر قناعت نماید.
- اجیر شدن، مزدور شدن.
- اجیر کردن، مزدورکردن. بمزدوری گرفتن. مزد کردن. رجوع به مزد کردن شود.
- اجیر مطلق، اجیری که انجام عملی را متعهد میشود در مدت معین، ولی بدون تعهد مباشرت یا با تعهد اجیر، ولی بدون تعیین مدت یابدون هیچیک از آنها. اجیر مطلق بر خلاف اجیر خاص میتواند عملی را غیر از عمل تعهدشده انجام دهد، مگر در صورتی که عمل مزبور منافی با عمل تعهدشده باشد که دراین مورد ممنوع است.
مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اجیر، فعیل بمعنی فاعل است، یعنی دریافت کننده اجرت. و چنین کس را مستأجر بفتح جیم نیز مینامند و اجیر در اصطلاح شرع بر دو گونه باشد: یکی اجیر مشترک، در این صورت صیغۀ مشترک را مصدر میمی منظور دارند و بصورت اضافه تلفظ کنند. و گاهی همان کلمه را صفت منظور و کلمه مرکب را بصورت صفت و موصوف خوانند. و این قسم اجیر اجیری است که پیمان و قرارداد را روی عمل و کار مخصوص او می بندند. و در این صورت معقودعلیه عمل خواهد بود و اجیر استحقاق اجرت خواهد یافت و چنین اجیری مجاز است که برای دیگران نیز کار کند و بهمین جهه او را مشترک نامند. مانند قصار و غیره. دیگری اجیر خاص باشد، و او آن کس است که پیمان را بطور مطلق روی منافع او می بندند. و او استحقاق دریافت اجرت پیدا خواهد کرد، در صورتی که در مدت عقد پیمان اجاره خود را تسلیم مستأجر کند ولو آنکه برای او کاری هم صورت ندهد. و همچنین اجیر را اجیر وحد بسکون حاء مهمله نیز نامند و از وحد، وحدت خواهند. یا اجیر وحد بفتح حاء خوانند و از وحد، واحد در نظر گیرند، یعنی اجیر یگانه مستأجر. بنابراین اجیر مشترک در هر دو صورت ترکیب اضافی باشد. (خلاصۀآنچه در جامعالرموز و غیر آن از شروح مختصر الوقایه است). ج، اجراء
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نسبت به طناجیر جمع واژۀ طنجیراست. (انساب سمعانی برگ 271). رجوع به طنجیر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ ری ی)
منسوب به اجاره
لغت نامه دهخدا
(اِ را)
خوی. عادت. حال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یکی از دهستانهای بخش لاریجان شهرستان آمل. این دهستان در قسمت شمال خاوری بخش واقع شده و منطقه ایست کوهستانی و دارای هوای سردسیر. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، لبنیات، انگور، گردو و عسل. این دهستان دارای ده آبادی و 2000 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان شیراز با 105 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابومحمد عبدالله بن محمد اشیری. پیشوای اهل حدیث و فقه و ادب در شام و بویژه در حلب بود. عون الدین ابوالمظفر یحیی بن محمد بن هبیره، وزیر مقتفی و مستنجد از ملک عادل نورالدین محمود بن زنگی درخواست کرد که اشیری را نزد وی گسیل دارد، نورالدین درخواست او را پذیرفت و اشیری را بسوی او روانه کرد، اشیری کتاب ابن هبیره موسوم به الایضاح فی شرح معانی الصحاح را در حضور خود وی قرائت کرد و میان آن دو درباره مسئله ای که در آن اختلاف نظر داشتند منافره ای روی داد که هر دو از یکدیگر خشمگین شدند ولی بدنبال آن وزیر معذرت خواست و به وی احسان فراوان کرد. آنگاه اشیری از بغداد به مکه رفت و سپس به شام بازگشت و بسال 561 هجری قمری در بقاع بعلبک درگذشت. (از معجم البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
موضعی است مذکور در داستان مالک بن حریم الهمدانی در جاهلیت و مذکور در شعر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از شعرای قائین است. فکرش اسیر طرۀ دلبران مضامین رنگین:
بسان حلقۀ خاتم که خالی از نگین باشد
نمایان است خالی بودن جایت در آغوشم.
(صبح گلشن ص 24)
لغت نامه دهخدا
نامی که در رستاق سمرقند و صغد و بنونکث به منانیّه (یعنی به پیروان مانی) دهند. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
مزدور، مزد بگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاری
تصویر اجاری
منسوب به اجاره اجاره یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جایری
تصویر جایری
ستمگری بیدادگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیری
تصویر اسیری
اسارت اسیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثیری
تصویر اثیری
منسوب به اثیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
مزدور، مزد بگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امیری
تصویر امیری
امیر بودن، امارت، حکمرانی، سرداری، سالاری، سروری، بزرگی، منسوب به امیر، آهنگی که بدان دوبیتی های امیر پازاواری مازندرانی را خوانند، نوعی ترمه که به دستور میرزا تقی خان امیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسیری
تصویر اسیری
اسارت، اسیر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
مزدور، دست نشانده، مزد بگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
اسارت، گرفتاری، آزادی، ابتلا
متضاد: رهایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امارت، تسلط، حکومت، سلطنت، کیایی، پادشاهی، سالاری، سرداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جیره خوار، خودفروخته، مزدبگیر، مزدور، اسیر، گرفتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آفتابه ی سفالی، پایینی، قسمت پایینی
فرهنگ گویش مازندرانی
امیری که نام کهن آن تبری بوده است از اصلی ترین و مشهورترین
فرهنگ گویش مازندرانی