جدول جو
جدول جو

معنی اجوبه - جستجوی لغت در جدول جو

اجوبه
جواب ها، مقابل سؤال ها، پاسخ ها، چیزهایی که در مقابل خطاب، دعا، اعتراض، آزمون، معادله های ریاضی یا نامه گفتها و نوشته می شود، کنایه از جبران ها، جمع واژۀ جواب
تصویری از اجوبه
تصویر اجوبه
فرهنگ فارسی عمید
اجوبه
(اَ وِ بَ)
جمع واژۀ جواب. (دهّار) ، جوادتر. بخشنده تر. جوانمردتر.
- اجودالعرب، لقب طلحه بن عبیدالله بن خلف بن أسعد الخزاعی است.
- امثال:
اجود من حاتم، جوانمردتر از حاتم.
اجود من کعب بن مامه الایادی.
اجود من لافظه، بخشنده تر از دریا.
اجود من هرم، بخشنده تر از هرم بن سنان. (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
اجوبه
جمع جواب پاسخها جوابها، جمع جواب، پاسخ ها
تصویری از اجوبه
تصویر اجوبه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جوبه
تصویر جوبه
میدان، جایی از شهر که آنچه خواربار از خارج می آورند در آنجا به فروش می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوبه
تصویر اوبه
خیمه، چادر، آلاچق، جایی که طایفه ای چادرهای خود را برپا ساخته و در آنجا زندگانی کنند، کنایه از طایفه، ایل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعجوبه
تصویر اعجوبه
چیزی یا کسی که با توانایی ها و ویزگی هایش مردم را به تعجب اندازد، شخص عجیب، شگفت آور
فرهنگ فارسی عمید
(بِهْ)
بضم اول و سکون ثانی مجهول و کسر ثالث و ظهور هاء نام قریه ای است از قرای هرات و نزدیک بدان. (برهان) (آنندراج) (حبیب السیر چ قدیم ج 1 ص 379). و در معجم البلدان بفتح همزه ضبط شده و نسبت بدان اوبهی است. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ بَ)
جمع واژۀ باب
لغت نامه دهخدا
(اَ بَهْ)
فراخ پیشانی. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). مردی بزرگ پیشانی. (مهذب الاسماء) ، بددل شمردن. (منتهی الارب) ، پنیر ساختن: اجتبن اللبن، پنیر ساخت شیر را
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
برنده تر. امضی. اسرع در اجابت
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ وجه. وجوه
لغت نامه دهخدا
(فَ طَ)
ترسو شدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جبان شدن. (اقرب الموارد). بددل و گول گردیدن. (منتهی الارب). بددل شدن. (تاج المصادر بیهقی). ترسو و بددل گردیدن. گول و احمق شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اندک شیر شدن گوسفند. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
پاسخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جواب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ و وَ بَ)
ارض مجوبه، زمینی که بر آن جابجا باران باریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث مجوب و گویند: ارض مجوبه، زمین جابجا باران رسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
چیزی که مردم را به شگفت آرد. و این مخفف اعجوبه است:
ای شیخ شهر با که توان این عجوبه گفت
بی پرده گشت شید نهان از ردای تو.
محسن تأثیر (از آنندراج).
و رجوع به اعجوبه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ جریب و جراب
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ چَ / چِ)
اجابت. پاسخ. (منتهی الارب). پاسخ دادن. پتواز کردن. جواب دادن. (وطواط).
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ بَ)
جمع واژۀ جناب
لغت نامه دهخدا
محلی است در مغرب فریدن
لغت نامه دهخدا
(اَجْ یَ)
آبی است بناحیۀ یمامه بنی نمیر را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَجْ یَ)
جمع واژۀ جواء
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
کار شگفت و شگفت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عجیب و آنچه مردم را در تعجب اندازد نه بغیر همزه (یعنی عجوبه) . (از مزیل الاغلاط از غیاث اللغات و آنندراج). کار عجیب. (مؤید الفضلاء). اسم است مر چیزی را که شگفت آور باشد. (از اقرب الموارد). شگفت آور. شگفت انگیز (شخص یا شی ٔ). (فرهنگ فارسی معین). افکوهه. سخت شگفت. کاری عجب. جریحه. (یادداشت بخط مؤلف). عجیبه. (اقرب الموارد). عجیبه مانند آن است در هر دو معنی. (منتهی الارب). بابیّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر چیزی عجیب که مردم را در شگفت اندازد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
مزد. مژد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعجوبه
تصویر اعجوبه
کار شگفت، کار عجیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوره
تصویر اجوره
مزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجنبه
تصویر اجنبه
جمع جناب، درگاه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجبه
تصویر اجبه
فراخ پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تیره ای از ترکان، تاژگاه (تاژ خیمه) بازگشت ترکی پشته توده، تاژ ترکمنی (تاژ خیمه برهان قاطع) چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوب
تصویر اجوب
برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجوبه
تصویر عجوبه
مخفف اعجوبه شگفت انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوبه
تصویر اوبه
((اَ بِ))
چادر ترکمانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعجوبه
تصویر اعجوبه
((اُ بِ))
شگفت آور، جمع اعاجیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعجوبه
تصویر اعجوبه
شگرف
فرهنگ واژه فارسی سره
شگفت آور، شگفت انگیز، طرفه، نادره
متضاد: عادی، معمولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد