جدول جو
جدول جو

معنی اجمات - جستجوی لغت در جدول جو

اجمات(اَ جَ)
جمع واژۀ اجمه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجماع
تصویر اجماع
اتفاق و هماهنگی گروهی در امری، متفق شدن، در فقه اتحاد فقها در مسئله ای شرعی، از اصول چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجمال
تصویر اجمال
به کوتاهی سخن گفتن، گفتن مطلبی به اختصار، خلاصه، نیکی کردن در حق دیگران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجمال
تصویر اجمال
جمل ها، شتران، جمع واژۀ جمل
فرهنگ فارسی عمید
(شی شَ / شِ بَ)
اجمال شحم، گداختن پیه را. بگداختن چربش. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کمیت شدن اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به اکمتات و اکمیتات شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
جمع واژۀ اکمه. (متن اللغه (اقرب الموارد). رجوع به اکمه شود، کلأ اکمه، گیاه بسیار. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه رنگش دگرگون شده است، روز آفتابی که گرد و تیرگی داشته باشد، آنکه عقل وی زایل شده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پنهان داشتن سخن و خنده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جمل. شتران نر: بر پشت افیال و اجمال به سرندیب برد. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ)
جمع واژۀ حجمه
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ بُ)
عزم کردن بر کاری. (تاج المصادر) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جمع
لغت نامه دهخدا
(فُ)
بازداشتن لشکر به دارالحرب و بازنگردانیدن آن: اجمر السلطان جیشه. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
ثابت گردانیدن حق.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جمد، اجمال در طلب، آهستگی کردن در طلب و افراط نکردن. (منتهی الارب) ، اجمال شی ٔ، گرد آوردن آن بعد از پراکندگی. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، اجمال حساب، جمله کردن آن. (منتهی الارب) ، اجمال کار، نیکو کردن صنیعه. نیکو کردن کار و بسیار کردن آن. (منتهی الارب) ، بسیارشتر شدن مرد. (منتهی الارب). بسیارشتر شدن. (تاج المصادر) ، خوبی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، اجمال بدو معنی است: 1- معرفت و شناختن که امور چندی را محتمل و شامل شود. 2- سخن بطرز مبهم ادا کردن. (تعریفات) ، ضد تفصیل
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بهشت (؟). (جهانگیری) (شعوری) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
فروهشتگی غرۀ اسب و کشیدگی آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ایست در مغرب اقصی یعنی کشور مراکش. دراوائل ظهور اسلام شهر بزرگی بوده و دارای باغها و باغچه های سرسبز و بسیار حاصل خیر بود و به دو قسمت تقسیم میشده که یکی را (اغمات ایلان) و دیگری را (اغمات وریکه) می گفتند و نهر بزرگی داشته که در زمستان منجمدمی شده و پل زیبائی بر آن ساخته بودند و بگفتۀ ابن خلکان: شهرکی باشد بدان سوی مراکش و فاصله آن دو یک روزه راه است. و رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان ص 311 و تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 141 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
خاموش شدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
جمع واژۀ ادمه، پوسیدگی و سیاهی تنه خرمابن. پوسیدگی و سیاهی که به خرمابن رسد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
جمع واژۀ اضم. (قطر المحیط) (لسان العرب) (منتهی الارب). خشمها و کینه ها. رجوع به اضم شود، خردزنخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه فک و ذقن خردی داشته باشد. (از اقرب الموارد). اذوط. (نشوء اللغه). رجوع به اذوط شود، کژزنخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، ضوط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ)
شاد گردانیدن کسی را به غم دشمن: اشمته اﷲ به، شاد گرداند او را خدای به غم دشمن. (منتهی الارب). شاد شدن به غم دشمن. (آنندراج). شادکامه کردن دشمن. (زوزنی). شادمانه کردن دشمن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). شادکام کردن دشمن. (تاج المصادر بیهقی) : ’فلاتشمت بی الاعداء’. (قرآن 7 / 150). و صاحب اقرب الموارد آرد: اشمته اﷲ بعدوه، یعنی او را مورد شماتت و نکوهش دشمن قرار داد و دشمن با او آنچنان کرد که نتیجۀ شماتت او بود یا بخاطر شماتت با وی بدی کرد وگاه شماتت از جانب دوست و مشفق به کسی است که دلدادۀ اوست و از وی روی گردان نیست، چنانکه شاعر گوید:
و اشمت ّ بی من کان فیک یلوم.
(از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جِمْ ما)
جمع واژۀ جمیم، شتافتن. (منتهی الارب). زود رفتن. (تاج المصادر). زود برفتن. (زوزنی) ، جستن در قید، بخور دادن. (منتهی الارب). بخور کردن. عود و مانند آن بر آتش افکندن. (تاج المصادر) : اجمر الثوب، گرد آمدن بر کاری. (منتهی الارب). گرد آمدن بر چیزی. (تاج المصادر). جمع کردن. گرد بکردن. (زوزنی) ، گره زدن گیسوان پس قفا، آماده کردن آتش را: اجمر النار. (منتهی الارب) ، هموار گردیدن سپل شتر که خط میان دو سلامای آن باقی نماند: اجمر البعیر. (منتهی الارب) ، حزر کردن بار نخل وحساب و جمع خرص آن: اجمر النخل. (منتهی الارب) ، اجمرت اللیله، پنهان شد در آن ماه نو. (منتهی الارب) ، شامل شدن: اجمر الامر بنی فلان، شامل شد آن کار بنی فلان را. (منتهی الارب) ، ریاضت دادن اسبان و گرد آوردن آنها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهمات
تصویر اهمات
نهانداشت سخن یا خنده را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصمات
تصویر اصمات
زبان بند آمدن، خاموشیدن، خاموشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجماد
تصویر اجماد
جمع جمد، جاهای بلند وسخت گریوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمار
تصویر اجمار
گره زدن گیسو پشت سر، گرد آوردن اسپان را، دمه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
عزم کردن بر کاری، متفق شدن ج جمع ج جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمال
تصویر اجمال
کوتاهی در سخن، آهستگی درطلب، خلاصه کردن شتران شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمام
تصویر اجمام
سواری نگرفتن از اسپ یله کردن اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
((اِ))
گرد آمدن، متفق شدن بر انجام کاری، جمع کردن، در فقه اسلامی به معنی اتفاق کلمه فقها در مسئله ای یا امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجمال
تصویر اجمال
((اِ))
به اختصار سخن گفتن، مبهم و نارسا گفتن، سخن خلاصه و مبهم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
سازگاری کردن، همرایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجمال
تصویر اجمال
فشرده کردن، کوتاهی، کوتاه
فرهنگ واژه فارسی سره
نام مرتعی در پرتاس واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی