جدول جو
جدول جو

معنی اجعان - جستجوی لغت در جدول جو

اجعان
(زَ / زِ)
سطبر و درشت شدن گوشت کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اذعان
تصویر اذعان
اقرار کردن، گردن نهادن، اقرار، اعتراف، فرمانبرداری، اطاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امعان
تصویر امعان
غور کردن در مطلبی یا در کاری، دقت و دوراندیشی در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجفان
تصویر اجفان
جفن ها، پلک های چشم، جمع واژۀ جفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شجعان
تصویر شجعان
شجاع، دلیر، دلاور، پردل، برای مثال سواره عقل ز هر جانبی رجز می خواند / چنان که رسم عرب هست و عادت شجعان (قاآنی - ۶۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
(یُ لُنْ زَ)
سوار گردیدن زن هوده را. گویند: هذا بعیر تظعنه المراءه، ای ترکبه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). اظعان هودج، سوار شدن بر آن. (از اقرب الموارد). اظعان زن شتر را، سوار شدن وی بر آن یا سوار شدن زن بر شتر بویژه در رفتن به بادیه برای جستن آب و علف و مانند اینها. (از متن اللغه) ، در تداول حکمت اشراق، کلمه اظلال را در بحث از مثل افلاطونی، مرادف اصنام آورده اند. شیخ اشراق گوید: هر یک از انواع جرمی در عالم حسی دارای مثالی در عالم عقل اند که صورتی است بسیط، نوری و قائم بذات خود... و همچون ارواح برای صور نوعی جسمانی است و مثالهای مذکور بمنزلۀ اصنام آن، یعنی اظلال یا سایه ها و رشحاتی از آن اند، چه ارواح لطیف، و این دسته کثیف اند. رجوع به حکمهالاشراق چ کربن حاشیۀ ص 92 و 93 شود، جمع واژۀ اظل ّ. (مهذب الاسماء). رجوع به اظل شود
لغت نامه دهخدا
(شُتَ)
اقرار. اعتراف. اقرار کردن. (منتهی الارب). خستو شدن. قبول کردن. شناختن، اذکاء عین، دیدبان برگماشتن. (منتهی الارب). دیدوان فرستادن
لغت نامه دهخدا
یکدیگر را نیزه زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با یکدیگر نیزه زدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). نیزه زدن. (مؤید الفضلا).
لغت نامه دهخدا
سیر دادن کسی را. حرکت دادن کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). روان گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). کوچ کنانیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ظعینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ظعن و ظعن و ظعائن. جج ظعینه. (اقرب الموارد). ظعنات. (اقرب الموارد) (متن اللغه). جمع واژۀ ظعینه، بمعنی هودج و زن مادام که در هودج باشد. (آنندراج). رجوع به ظعینه و کلمه های مرادف آن شود، اظلاف کسی از فلان، دور کردن وی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اظلاف کسی را، نهان کردن نشانۀ پای خویش را از وی، پیروی کردن نشانۀ پای کسی را. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِذْ ذِ)
دور اندیشیدن در کاری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). دور اندیشیدن. (آنندراج). گویند: امعن فی الامر، دور اندیشید در کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تیز کردن نظر و دور رفتن در کاری یعنی در کاری غور کردن. (غیاث اللغات).
- امعان نظر، نگاه با زیرکی و فراست و غوررسی و عاقبت اندیشی. (ناظم الاطباء). نیکو نگریستن و دوراندیشی و تحقیق و دقت نظر در مطلبی:
زاین همی گوید نگارندۀ فکر
که بکن ای بنده امعان نظر.
مولوی.
امعان نظر در ترتیب کتاب و تهذیب ابواب ایجاز سخن را مصلحت دیدم. (گلستان، مقدمه) ، شراب امقه، شراب کبود آبی رنگ، دور و بعید. (ناظم الاطباء). دور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای بی گیاه و بی درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جایی که در آن درخت نمی روید. (از شرح قاموس) (از اقرب الموارد). بیابان بی گیاه. (از اقرب الموارد) ، مردی که کنج چشم و پلکش از کمی مژه سرخ باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه بدون مقصد جهتی را گیرد و رود. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بر ناقۀ فربه سوار شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتر فربه را سوار شدن. (از اقرب الموارد) ، توانا گردانیدن بر. (منتهی الارب). توانا گردانیدن. (آنندراج). توانا گردانیدن بر چیزی. (ناظم الاطباء). قوی ساختن. (از اقرب الموارد). و بدین معنی با ’علی’ متعدی شود، یقال: اعدی علیه اعداء...، تواناگردانید بر آن. (منتهی الارب) ، درگذرانیدن غیری را بسوی امری. (منتهی الارب). گذشتن چیزی ازیکی بدیگری. (آنندراج). درگذرانیدن غیری را بسوی کاری. (ناظم الاطباء). تجاوز دادن غیر را به کاری. (از اقرب الموارد) ، دوانیدن اسب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بتک واداشتن اسب را. (از اقرب الموارد) ، دلیری کردن در سخن، ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظلم کردن بر کسی. بدین معنی با ’علی’ متعدی شود، یقال: اعدی علیه، ظلمه. (از اقرب الموارد) ، نقل کردن. (آنندراج). نقل کردن گر وجز آن از صاحب خود بدیگری. (منتهی الارب). نقل کردن چیزی را از صاحب خود بدیگری. (ناظم الاطباء). گر و آنچه بدان ماند وا کسی گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). گر و مانند آن با کسی گذاشتن. (المصادر زوزنی). آن است که دررسد بکسی دردی که در بیماری وجود دارد. هو ان یصیب مثل ما بصاحب الداء. (بحر الجواهر). بیماری یا جرب و جز آن از کسی گرفتن. و فی المثل: ’قرین السوء یعدی قرینه’. (از اقرب الموارد) ، گذشتن چیزی از یکی به دیگری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رعنا گردانیدن. (نسخه ای از کنزاللغات)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خرد گردیدن سر کسی و کوتاه گردیدن عقل او. (منتهی الارب) (آنندراج). اصعان مرد، کوچک شدن سر او و نقصان یافتن خرد او. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خیمۀ بزرگ یا سایه بان کردن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بهندی بنج است، شور و تلخ گردانیدن آب
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ گَ)
جنون.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جنان.
لغت نامه دهخدا
(نُ خُدْ بِ)
موی پیشانی دشمن خود را گرفتن. یقال: اشعن عدوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سستی شادمانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، ترشروی گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجبان
تصویر اجبان
بزدل شمردن ترسودانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضجعان
تصویر ضجعان
خم کنک از خرفستران انگلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجعان
تصویر شجعان
جمع شجاع دلاوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعان
تصویر امعان
دور اندیشیدن در کاری، تیز کردن نظر و دور رفتن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطعان
تصویر اطعان
زخم زبان زدن گوشه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجعان
تصویر رجعان
پاسخ پاسخ نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصعان
تصویر اصعان
کم خردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعان
تصویر ارعان
رعنا گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گردن نهادن خستو شدن، پذیرفتن، فرمانبرداری، رام شدن فروتنی اقرار اعتراف اقرار کردن خستو شدن قبول کردن پذیرفتن شناختن گردن نهادن رام شدن فروتنی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجعال
تصویر اجعال
مزد دادن، دیگ ازآتشدان برداشتن، گشتن خواهی: سگ ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجفان
تصویر اجفان
جمع جفن، پلک ها بسیار گابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجنان
تصویر اجنان
آبچین پیچی، پنهان شدن، بچه انداختن، دیوانه کردن (آبچین کفن حوله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعان
تصویر امعان
((اِ))
دقت کردن، غور کردن، دوراندیشی، دقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذعان
تصویر اذعان
((اِ))
اقرار کردن، گردن نهادن، فروتنی کردن، فرمانبرداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجفان
تصویر اجفان
جمع جفن، پلک چشم، غلاف شمشیر
فرهنگ فارسی معین