جدول جو
جدول جو

معنی اجتراس - جستجوی لغت در جدول جو

اجتراس(شِ فَ)
گرد آوردن، برای کشتن گرفتن گوسپند و مانند آن، اجتزروا فی القتال، ای ترکوهم جزراً للسباع، ای قطعاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجترا
تصویر اجترا
دلیر بودن، دلیری، بی پروایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احتراس
تصویر احتراس
خود را حفظ و نگه داری کردن، در ادبیات در فن بدیع نوعی اطناب که در آن گوینده کسی یا جمعی را از حرف خود مستثنا کند یا برای رفع اعتراض عبارتی بیاورد مثلاً هنگام بیان بیماری بگوید مثلاً «دور از جان شما»، نگهبانی، حراست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتراس
تصویر افتراس
شکار افکندن، پاره کردن و درهم شکستن و دریدن شکار
فرهنگ فارسی عمید
(شِکَ خوا / خا)
نیک جستن چیزی.
لغت نامه دهخدا
(رِ طَ لَ)
راندن شتر بنغمۀ خوش. آواز کردن سرودگوی در حدا. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ جرم. گناهان: در این نزدیکی قوریلتای خواهد بود، تفحص اجرام و آثام ایشان بحضور خویشان و امرا تقدیم افتد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ترس. سپرها
لغت نامه دهخدا
(شِ سَ / سُ)
دلیر شدن. (تاج المصادر) (زوزنی). دلیر گردیدن بر کسی. دلیری، بار خرما بریدن. (تاج المصادر) (زوزنی) (منتهی الارب) ، حزر. تخمین کردن و اندازه کردن بار خرما را بر درخت: اجترم النخل. (منتهی الارب) ، کسب کردن: اجترم لاهله، کسب کرد برای اهل خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ سَ / سُ)
کسب کردن. (منتهی الارب). اکتساب.
لغت نامه دهخدا
(شِ شِ)
نشخور زدن. (تاج المصادر). نشخوار کردن. (منتهی الارب) ، بسنده کردن. (تاج المصادر). وااستادن از چیزی. واایستادن بچیزی. بس کردن: اجتزاء بالشی ٔ، بسنده کرد به آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
گرد آوردن، بریدن و درودن. اجدزاز. یقال: اجتززت الشیح و اجدززته، اذاجززته. (منتهی الارب) ، بدرو آمدن کشت
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لِ اَ)
چوب از درخت بریدن. چوب از درخت بازشکستن. (تاج المصادر) : اجترع العود. (منتهی الارب) ، بریدن
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لِ)
از بن برکندن.
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لِ)
اجرام. ذنب و گناه ورزیدن. جرم کردن. گناه کردن. (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، خریدن: اجتزم حظیرته، خرید حظیرۀ او را. (منتهی الارب) ، پاره ای گرفتن: اجتزم من المال، پاره ای گرفت از مال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لِ)
جرین ساختن. (جرین، آردو مانند آن و خرمنگاه و جای خرما خشک کردن باشد) ، اجتسرت السفینهالبحر، بدریا افتاد کشتی و روان شد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جس ّ. مس ّ با دست به سر. دست بسودن. (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، ازبیخ برکندن تره و امثال آن: اجتفاء البقل. (منتهی الارب) ، انداختن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
شکار افکندن و شکستن و کوفتن استخوان گردن شکار را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). صید کردن شیر شکار خود را و شکستن گردن آن را. (از اقرب الموارد). و گویند این فعل گفته نمی شود مگر در شیر. (ناظم الاطباء). ’و قیل لایقال الافتراس الا فی الاسد و یقال اکل الذئب الشاه’. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فرس. (المصادر زوزنی). دریدن. شکار کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در فقه عبارتست از منحل ساختن عقد رهن با یکی از موجبات فک آن. و رجوع به کتاب شرایعالاسلام در کتاب الرهن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جرس
لغت نامه دهخدا
(صُ فَ)
خود راپاس داشتن. (منتهی الارب). خویشتن را از چیزی نگاه داشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). تحرّس. (زوزنی). احتفاظ. خویشتن داری: بشرایط تحفّظ و تیقّظ قیام ننمود و ازدقایق احتراز و احتراس غافل شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(هََ خوا / خا)
پراکنده شدن. (ناظم الاطباء). پراکنده شدن و این فعل با حرف ’عن’ متعدی شود. (از منتهی الارب). متفرق شدن. (از اقرب الموارد). متفرق شدن. لیکن ازهری آنرا مردود دانسته است. (از متن اللغه) ، خواربار اندک آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوردنی اندک آوردن از جایی برای عیال یا برای فروختن. (آنندراج). بدرازا کشیدن خواربار اندک از شهری بشهری. (از اقرب الموارد) ، متلاشی ساختن بدن را. (منتهی الارب) ، تباه گردیدن نان و سبز شدن و کره برآوردن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خویشتن بچیزی بخاریدن. (تاج المصادر بیهقی) (از شرح قاموس) (از آنندراج) (از متن اللغه) ، دشوار آمدن کار بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجترام
تصویر اجترام
خرما کنی بار خرما بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجترار
تصویر اجترار
نشخوار شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتراح
تصویر اجتراح
ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجترا
تصویر اجترا
دلیر شدن دلیر گردیدن برکسی، دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراس
تصویر اتراس
جمع ترس، کلانسپرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتساس
تصویر اجتساس
دست بسودن پرواسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتراء
تصویر اجتراء
دلیر شدن بر کسی، دلیری دلیر شدن دلیر گردیدن برکسی، دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراس
تصویر افتراس
شکارافکندن، سواری افکندن شکار پاره پاره کردن صید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتراس
تصویر امتراس
ستیزیدن، خود راخاراندن خود خاریدن، سوده شدن سودگی ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتراس
تصویر احتراس
خود پاسداری، کش رفتن دزدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتراس
تصویر احتراس
((اِ تِ))
خود را حفظ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجتراء
تصویر اجتراء
((اِ تِ))
دلیر شدن، جرئت پیدا کردن، دلیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتراس
تصویر افتراس
((اِ تِ))
شکار کردن، با نشانه چیزی را دریافتن
فرهنگ فارسی معین
حراست، محافظت، مراقبت، نگهداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد