جدول جو
جدول جو

معنی اجاجی - جستجوی لغت در جدول جو

اجاجی
این لفظ در کتاب استر تورات (3:1 و 10و 8:3 و 5) مذکور است. احتمال میرود مراد طایفه ای است که هامان بدان منسوب بود و یوسفون این لفظ را به عمالقی تفسیر میکند. (قاموس کتاب مقدس ذیل: اجاج) ، نیک گفتن. (منتهی الارب). نیک گفتاری، نیک کردن. (مجمل اللغه). نیک کرداری، چیزی جیّد آوردن. (منتهی الارب) ، اجاده درهماً، بخشید او را درم، اجاد الرجل ، خداوند اسب نیکورو گردید. (منتهی الارب). خداوند ستور نیک شدن. (تاج المصادر) ، اجاد بالولد، پسر جواد زاد. (منتهی الارب) ، نقد نیک فرا کسی کردن. (مجمل اللغه) : اجاده النقد، داد او را نقد سره. (منتهی الارب) ، اجیدت الارض (مجهولاً) ، بارید باران نیکو بر زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجاج
تصویر اجاج
شور و تلخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زجاجی
تصویر زجاجی
شیشه ای، بلوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجاری
تصویر اجاری
اجاره ای، اجاره شده
فرهنگ فارسی عمید
(زُ)
منسوب به زجاج (شیشه، گوهر شفاف) ، آبگینه فروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس) (دهار) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). آبگینه فروش و بلورفروش. (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). فروشندۀ شیشه. (منتخب اللغات). فروشندۀ آبگینه را زجاجی با ضم ’ز’ گویند. (از مصباح المنیر) ، از جنس زجاج. شیشه ای. (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). از جنس شیشه ساخته شده، مانند شیشه، شفاف. غیر حاجز ماوراء. (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). آبگینه گین:قصر زجاجی، عمارت بلور. (ناظم الاطباء) :
یا بمنقار زجاجی برکند طاوس نر
پرهای طوطیان از طوطیان وقت چنه.
منوچهری.
بلغم زجاجی بلغمی باشد که چون آبگینه گداخته گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گلودرد آفاق را از غبار
لعابی زجاجی دهد روزگار.
نظامی.
رجوع به زجاجیه شود، یکی از هفت پردۀ چشم. (شرفنامۀ منیری) :
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است.
حافظ.
- بلغم زجاجی، بلغمی که سپیدی و شفافی شیشه دارد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- پردۀ زجاجی، یکی از پرده های چشم است. رجوع به ’پرده’ شود.
- جسم زجاجی، پردۀ هفتم چشم است. مادۀ سریشمی بسیار شفافی است که در جزو خلفی کرۀ چشم واقع است و از رطوبتی موسوم به رطوبت زجاجی حاصل شده و مابین جلیدیه و شبکیه واقع است. (از تشریح میرزا علی ص 728). در جنین شریان زجاجی از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور مینماید. (از تشریح میرزا علی ص 728). رجوع به زجاجی، زجاجیه، پرده و چشم شود.
- رطوبت زجاجی، که آنرا زجاجهالعین نیز نامند، از جنس نسوج نیست بلکه رطوبت صرف است. در جوانی غلیظتر از پیری است. زیاد شفاف و اندکی مایل بکبودی است. بعقیدۀ ویرشو و کلیکر، در آن عناصر نسج منضم که محتمل است از بقایای شریان زجاجی باشد، موجود است. و در این رطوبت گلبول سفید و بندرت کلسترین یافت شده است. حاجزهای غشائیه که از بشرۀ مخاطی مفروش شده اند... ممکن است که از تغییر شکل گلبولهای سفیدی که در حالت طبیعی در این رطوبت است، بوجود آمده باشند. (از تشریح میرزا علی ص 220). رجوع به ناظم الاطباء (ذیل چشم) و نیز زجاج، زجاجی، پرده، چشم و جسم زجاجی در این لغت نامه شود.
- زجاجی وش، آبگینه گین. مانند شیشه:
گفت رخم گرچه زجاجی وش است
ایمنی از ریش کسان هم خوش است.
نظامی.
- ، (بمجاز) ابر سیاه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود.
- ، (بمجاز) شب تاریک. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود.
- ، (بمجاز) آسمان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود.
- شریان زجاجی، از شریانهای کرۀ چشم است که در پرده عنبیه (یا قزحیه) وارد میشوند و دائرۀ شریانی احداث میکنند. شریان زجاجی در جنین، از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور میکند. (تشریح میرزا علی ص 727 و728). رجوع به کالبدشکافی سر و گردن تألیف نعمت اﷲ کیهانی ص 401 و زجاجی و پرده در این لغت نامه شود.
- غشاء زجاجی، فالب آنرا کشف کرده است. این غشاء (پرده) ورقۀداخلی شبکیه را مفروش نموده مهندم بر رطوبت زجاجی است و چون باکلیل هدبی رسید به روی محفظه برمیگردد. بعضی گمان کرده اند که غشاء زجاجی دو ورقه شده یک ورقۀ آن بقدام و دیگری بخلف جلیدیه میرود و این رای در این ایام بکلی مردود شده. سطح خارجی غشاء زجاجی املس، و از خلف بقدام مجاور شبکیه و منطقۀ زین و جلیدیه است. از سطح داخلی آن استطاله های عدیده بدرون رطوبت زجاجیه رفته، خانه هایی را که کم یا زیاد منتظمند محدود میکند. این عقیدۀ دمور، پتی، زین، ساپی، برین وهانور است، ولی بومن و کلیکر و شارل ربن، این حجابها را منکرند. (از تشریح میرزا علی ص 729، 730).
- مجرای زجاجی، مجرای مخصوصی که بعقیدۀ کلوله، شریان محفظه ای در جنین از آن عبور میکند، اما اغلب محققین در وجود این مجری تردید کرده اند. (از تشریح میرزا علی ص 729).
- نقاب زجاجی، کنایت از پردۀ زجاجی چشم، زجاجیه، طبقۀ زجاجی:
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است.
حافظ.
رجوع به زجاج، زجاجی، پرده و ترکیب جسم زجاجی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شور و تلخ (آب). سخت شور. آب شور. (مهذب الاسماء). آب تلخ. (خلاص نطنزی) ، از بیخ برکندن. (منتهی الارب). استیصال
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اجّه. سختیهای گرما
لغت نامه دهخدا
مشعله، نام عمومی پادشاهان عمالقه بود، همچنان که سلاطین مصر را فراعنه میگفتند. (سفر اعداد 24:7 و کتاب اول سموئیل 15:8). و در تورات مذکور است که سموئیل آخرین پادشاه عمالقه را در حضور خداوند قطعه قطعه نمود. چنان مینماید که برای ظلمهای فضیح که از دست وی جاری شده بود بدین عذاب هولناک مبتلا گردید. (کتاب سموئیل 15:33) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
ابن براق خان. مؤلف حبیب السیر در بیان وقایع دولت غازان خان آرد: در سال اوّل از جلوس غازان خان از جانب خراسان خبر آمد که اجای ولد براق خان با فوجی از سپاه توران از آب آمویه عبور نمود و امرا و لشکریان آن حدود تاب مقاومت او ندارند و به امداد خدام موکب غازانی امیدوارند و چون غازان خان میدانست که دفع آن فتنه جز ببازو و اقتدار امیر نوروز تیسیر نخواهد پذیرفت، او را با سپاهی بلاانتها بجانب خراسان روان فرمود و در آن زمان لشکر اجای تا حدود مازندران رانده بودند و قتل و غارت مینمودنداما چون از وصول نوروزبیک خبر یافتند و امیر نوروز با جنود دشمن سوز، شب و روز از عقب آن جماعت طی مسافت کرده، در حدود هرات بدیشان رسید و بضرب تیغ و سنان خلقی را بر خاک هلاک افکنده، بقیهالسیف را بگریزانید و متعاقب در حرکت آمده تا وقتی که مخالفان از آب آمویه عبور کردند، بازگشت. رجوع به حبط ج 2 ص 50 شود
ابن هلاکو، اولین از سلسلۀ ایلخانیان ایران. مادر او اربقاق ابکجی دختر تنکیر گورکان. رجوع به حبط ج 2 ص 34 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ جی ی)
این انتساب اشتغال به عمل دجاج یعنی مرغ خانگی می رساند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دُجی ی)
اسود دجاجی، نیک سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا)
عبدالرحمان بن اسحاق، مکنی به ابوالقاسم، صاحب ’الجمل’، منسوب است بسوی شیخ خود که ابواسحاق زجاج است. (از منتهی الارب). عبدالرحمان بن اسحاق نحوی، صاحب ’جمل’، اهل بغداد و مقیم دمشق بود. از محمد بن عباس یزیدی و ابن درید و ابن انباری روایت دارد. وی را به استاد او ابواسحاق زجاج منسوب دارند و زجاجی گویند. (از تاج العروس). سمعانی آرد: ابوالقاسم عبدالرحمان بن اسحاق زجاجی نحوی، از شاگردان ابواسحاق زجاج بود، ادبیات و نحو از او فراگرفت و بملازمت او درآمد تا آنجا که بدو منسوب و معروف گردید. وی اهل بغداد بود و در دمشق اقامت داشت. از محمد بن عباس ترمدی و علی بن سلیمان اخفش و ابوبکر بن درید و ابوعبدالله نفطویه و ابوبکر بن انباری نقل حدیث کند. احمد بن محمد بن سلامۀ دمشقی و ابومحمد بن ابی نصر دمشقی و دیگران از او روایت دارند. (از انساب سمعانی). زرکلی آرد: عبدالرحمان بن اسحاق نهاوندی (متوفی 337 هجری قمری / 949 میلادی) ، استاد عربیت در روزگار خود بود. در نهاوند متولد گردید، در بغداد تربیت یافت و بزرگ شد، و در طبریۀ شام بدرود گفت. او راست: ’الجمل الکبری’ و ’الایضاح الکافی’ در نحو، ’الزاهر’ در لغت و نیز ’شرح الف و لام مازنی’، ’شرح خطبۀ ادب الکاتب’، ’المخترع’ و ’امالی’. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 69). در حاشیۀ همین صفحه از کتاب مزبور به کتابهای زیر ارجاع شده است: وفیات الاعیان ج 1 ص 278، بغیه الوعاه ص 297 و فهرست کتبخانه ج 4 ص 260. در حاشیۀ معجم المطبوعات ج 1 ص 964 در ذیل ترجمه ابواسحاق زجاجی علاوه بر وفیات الاعیان و بغیه الوعاه به فهرست ابن ندیم ص 85 و روضات الجنات ص 425 نیز ارجاع شده است. رجوع به معجم المطبوعات ج 1 ص 964، ریحانه الادب، تاریخ الخلفاء ص 131 و 269 شود
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا)
منسوب به زجاج بمعنی آبگینه، و مراد از آن آبگینه ساز باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا جی ی)
ابوالحلی سوار. مردی فاضل و ادیب بود و مصنفاتی نیکو در ادب پرداخته است. وی از مردم زجاجه (قریه ای به صعید مصر) بود. (از معجم البلدان). رجوع به زجّاجه شود
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا جی ی)
ابوشجاع، از قریۀ زجاجۀ صعید مصر. در روزگار صلاح الدین ایوبی بود و فتنه ای انگیخت و مردی از بنی عبدالقوی را که از داعیان بود فرزند خلفاء مصر معرفی کرد و بدعوت برای او پرداخت تا اینکه بدست ابوبکر بن ایوب بقتل رسید. (از معجم البلدان). رجوع به زجّاجه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
ابراهیم بن یوسف بن محمد، مکنی به ابواسحاق و مشهور به زجاجی. از اکابر عرفای عهد متوکل عباسی (232- 247هجری قمری) و از اصحاب شیخ ابوحفص نیشابوری و جنید بغدادی بود. (از ریحانه الادب - از نامۀ دانشوران ج 2 ص 142). رجوع به ابراهیم بن یوسف شود
ابوالعباس نحوی. همزمان ابن الرومی، اخفش و قاسم بن عبید بوده است. رجوع به خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 199 شود
فضل بن احمد بن محمد. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ ری ی)
منسوب به اجاره
لغت نامه دهخدا
(زُ جی ی)
یک نوع پرنده است. یاقوت در ج 1 ص 15 و 85 کتاب خود از آن یاد کرده. در برخی از نسخ، زجاحی، رجاحی و زجاجی نیز ضبط شده است. (از دزی ج 1 ص 581). رجوع به معجم البلدان چ وستنفلد ج 1 ص 85 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اجّانه و انجانه و ایجانه
لغت نامه دهخدا
نامی که در رستاق سمرقند و صغد و بنونکث به منانیّه (یعنی به پیروان مانی) دهند. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ ی ی)
جمع واژۀ اهجیّه. یعنی آنچه بدان هجو کنند از شعر و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : به استهزا و سخریت اغانی و اهاجی گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ احجیّه و احجوّه. سوءالهائی که بر سبیل امتحان از کسی کنند. چیستان ها.
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جا)
از قراء بیهق از اعمال نیشابور است. (معجم البلدان). دهی از دهستان قهاب صرصر بخش صیدآباد شهرستان دامغان در2 هزارگزی خاور صیدآباد، یک هزارگزی شوسۀ خاور دامغان. جلگه و معتدل است و 430 سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولات آن غلات، پسته، انگور و حبوبات است شغل مردان زراعت و گله داری و صنایع زنان کرباس بافی است و یک باب دبستان دارد مزرعۀ سعدآباد جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جا)
منسوب بحجاج بن یوسف ثقفی.
- صاع حجاجی، و آن صاع معمول عمر رضی اﷲ عنه بود که حجاج نیز معمول داشت.
، سمعانی گوید: حجاجی منسوب است به جد حجاج نام و در بیت ذیل سوزنی نمیدانیم مقصود چیست، شاید مراد از حجاجی حجاج بن یوسف است:
هرگز بسوی کعبۀ معمور دل من
حجاجی ملعون نخوهد کشتن حجاج.
سوزنی (دیوان ص 48)
لغت نامه دهخدا
امیر ابوالحسن علی بن الیاس. از امرای دورۀ سامانی که از جملۀ شعرا نیز بود. وی شاید پسر الیاس بن اسحاق بن احمد سامانی باشد که در بخارا و بلخ می زیست. (از تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 1 ص 179). و رجوع به اغجی و آغاجی و اغچی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صورت غلط آغاجی یا اغاجی یا غاچی یا آغچی یا اغجی شاعر است. رجوع به صورتهای مذکور و شرح احوال رودکی ص 516 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اجّار
لغت نامه دهخدا
در قزوین نام شاعری بوده است به نام ناجی که کارش اهاجی و طنز سرایی بوده شماره 10 9 آینده سال دوازدهم رویه {598 نکوهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجاجی
تصویر زجاجی
آبگینه ای شیشه ای، شیشه فروش منسوب به زجاج شیشه یی آبگینه یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاری
تصویر اجاری
منسوب به اجاره اجاره یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجاجی
تصویر زجاجی
((زُ))
منسوب به زجاج، شیشه ای
فرهنگ فارسی معین
نوعی پیمانه
فرهنگ گویش مازندرانی
قایم باشک بازی
فرهنگ گویش مازندرانی