در حال اضافه، عیب: ولیکن نبیند کس آهوی خویش ترا روشن آید همی خوی خویش، فردوسی، چنین گفت آنکس که آهوی خویش ببیند بگرداند آیین و کیش، فردوسی، چه فرمائیم چیست نیروی من تو دانی هنرها و آهوی من، فردوسی، هر آنکس که آهوی تو با تو گفت همه راستیها گشاد از نهفت، فردوسی
در حال اضافه، عیب: ولیکن نبیند کس آهوی خویش ترا روشن آید همی خوی خویش، فردوسی، چنین گفت آنکس که آهوی خویش ببیند بگرداند آیین و کیش، فردوسی، چه فرمائیَم چیست نیروی من تو دانی هنرها و آهوی من، فردوسی، هر آنکس که آهوی تو با تو گفت همه راستیها گشاد از نهفت، فردوسی
گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، خرند، آذربویه، اشنیان، خلخان، آذربو، شنانبرای مثال اشنانش بر نکرده سر از بادبان خاک / کز شعله سموم شدی در زمان شخار (اثیرالدین اخسیکتی - ۱۳۱)
گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، خَرَند، آذَربویِه، اُشنَیان، خَلخان، آذَربو، شُنانبرای مِثال اشنانش بر نکرده سر از بادبان خاک / کز شعله سموم شدی در زمان شخار (اثیرالدین اخسیکتی - ۱۳۱)
پیش آوردن کسی را برای تهمت و تهمت کردن وی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تهمت زدن. (مؤید الفضلاء). تهمت نهادن. (آنندراج). اظنان کسی به چیزی، متهم ساختن وی را بدان. (از اقرب الموارد). اظنان کسی را و اظنان مردم به چیزی، وی را در معرض گمان تهمت قرار دادن. (از متن اللغه).
پیش آوردن کسی را برای تهمت و تهمت کردن وی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تهمت زدن. (مؤید الفضلاء). تهمت نهادن. (آنندراج). اظنان کسی به چیزی، متهم ساختن وی را بدان. (از اقرب الموارد). اظنان کسی را و اظنان مردم به چیزی، وی را در معرض گمان تهمت قرار دادن. (از متن اللغه).
تهمت کردن کسی را. و از این معنی است قول ابن سیرین: لم یکن علی یظّن ﱡ فی قتل عثمان، ای یتهم. و هم گفتار شاعر: و لا کل من یظننی انا معتب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ظن. تظنﱡن. اظطنان. تظنیه (علی التحویل). (متن اللغه). اطّنان. (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر مذکور شود. اصل کلمه اظتنان بود (از باب افتعال) ، تاء به طاء بدل شد و ادغام گشت بدینسان: اظطنان، سپس طا به ظا بدل گشت و ادغام شد و بصورت اظّنان درآمد. (اقرب الموارد). متهم ساختن کسی را. (از متن اللغه)
تهمت کردن کسی را. و از این معنی است قول ابن سیرین: لم یکن علی یُظَّن ﱡ فی قتل عثمان، ای یتهم. و هم گفتار شاعر: و لا کل من یظننی انا معتب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ظن. تَظَنﱡن. اظطنان. تظنیه (علی التحویل). (متن اللغه). اِطِّنان. (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر مذکور شود. اصل کلمه اظتنان بود (از باب افتعال) ، تاء به طاء بدل شد و ادغام گشت بدینسان: اظطنان، سپس طا به ظا بدل گشت و ادغام شد و بصورت اِظِّنان درآمد. (اقرب الموارد). متهم ساختن کسی را. (از متن اللغه)
تثنیۀ اذن. دو گوش. (مهذب الاسماء) ، دور گردانیدن او را. (منتهی الارب) ، ببر کردن. (؟) (زوزنی) ، زراندود کردن. (تاج المصادر بیهقی). زراندود کردن از بیرون. (غیاث) ، روان کردن. (غیاث)
تثنیۀ اُذُن. دو گوش. (مهذب الاسماء) ، دور گردانیدن او را. (منتهی الارب) ، بُبر کردن. (؟) (زوزنی) ، زراندود کردن. (تاج المصادر بیهقی). زراندود کردن از بیرون. (غیاث) ، روان کردن. (غیاث)
شاید تازی گشته از سریانی از یونانی کرم دانه گرد مانه این واژه به گونه تازی گردیده: کزمدانه و جر مدانق از گیاهان، سداب کوهی از گیاهان کرم دانه، سداب کوهی را گویند که در تداول دانه هایش را اسپند نامند
شاید تازی گشته از سریانی از یونانی کرم دانه گرد مانه این واژه به گونه تازی گردیده: کزمدانه و جر مدانق از گیاهان، سداب کوهی از گیاهان کرم دانه، سداب کوهی را گویند که در تداول دانه هایش را اسپند نامند
پارسی تازی گشته اشنان از گیاهان درختچه ایست از تیره اسفناجیان که خاص نواحی گرم و کویری است و گاه در سواحل دریای شور میروید. دارای برگهای متناوب با گلهای منفرد و یا دوتایی (دوقلو) اشنون اشنوم اشنیان بلار بلال
پارسی تازی گشته اشنان از گیاهان درختچه ایست از تیره اسفناجیان که خاص نواحی گرم و کویری است و گاه در سواحل دریای شور میروید. دارای برگهای متناوب با گلهای منفرد و یا دوتایی (دوقلو) اشنون اشنوم اشنیان بلار بلال