جدول جو
جدول جو

معنی اثقل - جستجوی لغت در جدول جو

اثقل
سنگین تر
تصویری از اثقل
تصویر اثقل
فرهنگ فارسی عمید
اثقل
(اَ قَ)
گران تر. گرانبارتر. ثقیل تر. سنگین تر: قال زید بن ثابت فواﷲ لنقل جبل من الجبال ماکان اثقل علی ّ من الذی امرنی به. (ابن الندیم).
- امثال:
اثقل ممن شغل مشغولاً.
اثقل من احد، گران تر از کوه احد.
اثقل من الحمی، گران تر از تب.
اثقل من الرّصاص، گران تر از رچاچ (ارزیز).
اثقل من الزاووق، گرانتر از زیبق.
اثقل من الزواقی.
اثقل من الکانون.
اثقل من المنتظر.
اثقل من النضار.
اثقل من ثهلان، گرانتر از کوه ثهلان.
اثقل من جمل الدّهیم، گران تر از شتر دهیم (نام ناقۀ عمرو بن الزبان).
اثقل من دمخ الدماخ، گران تر از دمخ (کوهی از کوههای حمی ضریه).
اثقل من رحی البزر.
اثقل من رقیب بین محبّین، گرانتر از رقیب میان دو عاشق.
اثقل من شمام، گرانتر از کوه شمام.
اثقل من طور، گران تر از کوه طور.
اثقل من عمایه، گرانتر از کوه عمایه (کوهی به بحرین از جبال هذیل).
اثقل من قدح اللبلاب علی قلب المریض.
اثقل من نضاد، گرانتر از کوه نضاد (کوهی به عالیه). (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
اثقل
گرانبارتر
تصویری از اثقل
تصویر اثقل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعقل
تصویر اعقل
عاقل تر، خردمندتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
گران بار، گران بار از وام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
سنگین شده، گران بارگردیده، حرفی که دارای تشدید باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثقال
تصویر اثقال
بارها، سنگینی ها، جمع واژۀ ثقل، جمع واژۀ ثقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثیل
تصویر اثیل
اصل دار، استوار و ریشه دار در شرف و اصل و نسب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ)
بعیر اثیل، شتر بزرگ نره. ج، ثیل
لغت نامه دهخدا
(اُ ثَ)
تصغیر اثل
لغت نامه دهخدا
(اُ ثَیْ یِ)
موضعی است از وادی شراج ریمه و اکثر آن از بنی ضمره است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
محکم. (مهذب الاسماء). محکم بن. (منتهی الارب). استوار.
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
دهی جزء دهستان فراهان علیا بخش فرمهین شهرستان اراک واقع در 9000گزی باختر فرمهین است. محلی جلگه، سردسیر و سکنۀ آن 498 تن است. آب آن از قنات و محصولات آن غلات، بنشن، سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی مرغوب است. راه آن مالرو است و از فرمهین میتوان در فصل خشکی ماشین برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شِ وَ)
بن گرفتن. استوار شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اثل. درختان شوره گز
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
برکوه برآینده تر: هو اوقل من غفر، او از بزغالۀ کوهی بر کوه بهتر بالا میرود. (ناظم الاطباء) : اوقل من وغل. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام شهری است
لغت نامه دهخدا
(قِ)
سخت بیمار، بیماری که بیماریش سنگین شده: اصبح ثاقلاً، سخت بیمار گردید. بیماری وی سنگین شد، دینار ثاقل، دینار درست و کامل. ج، ثواقل
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
بیونانی نوعی از نرگس است. (آنندراج). پیاز عنصل. و آن مخفف اسقیل است. رجوع به اسقیل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
صیقلی تر: اصفی من الهواء و اشف من البلور و اصقل من وجه المرآه. (رسائل اخوان الصفا)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
عاقل تر. داناتر. (ناظم الاطباء). خردمندتر. (آنندراج). بخردتر. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
اعقل من ابن تقن. (از مجمع الامثال میدانی). و رجوع به همان متن شود.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
موضعی است در خوزستان که ذکر آن در فتوح اسلام آمده است. (معجم البلدان) (مراصد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تثقل
تصویر تثقل
گران شدن، گرانی
فرهنگ لغت هوشیار
گرانبار پا به ماه: زن، کند رو: ستور سنگین گشته، جنبنده بار سنگین تحمیل شده گرانبار. زن باردار نزدیک بوضع حمل، ستور آهسته رو. سنگین گردیده، متحرک مقابل مخفف ساکن. سنگین کننده گران سنگ گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعقل
تصویر اعقل
عاقلتر، خردمندتر، داناتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصقل
تصویر اصقل
صقیل تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاقل
تصویر ثاقل
سنگین، بیمار سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثقال
تصویر اثقال
گران کردن، گران شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثلق
تصویر اثلق
پنج انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
((مُ ثَ قِّ))
سنگین کننده، گران سنگ گرداننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
((مُ قَ))
بار سنگین، تحمیل شده، گرانبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثیل
تصویر اثیل
محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثقال
تصویر اثقال
((اَ))
جمع ثقل، ثقل، بارهای گران، گران بها، اسباب، اشیاء نفیس، چیزهای گرانبها، رخت های مسافر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثقال
تصویر اثقال
((اِ))
گرانبار کردن، گرانبار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تثقل
تصویر تثقل
((تَ ثَ قُّ))
گران شدن
فرهنگ فارسی معین