جدول جو
جدول جو

معنی اثقاف - جستجوی لغت در جدول جو

اثقاف
(نَ / نِ)
مساوی و مماثل کردن: اثقفته (مجهولاً) ، مساوی و مماثل کرده شد بهر من
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احقاف
تصویر احقاف
چهل و ششمین سورۀ قرآن، دارای ۳۵ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوقاف
تصویر اوقاف
وقف ها، ایستادن ها، جمع واژۀ وقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثقال
تصویر اثقال
بارها، سنگینی ها، جمع واژۀ ثقل، جمع واژۀ ثقل
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
ایستادن، (از ’وق ف’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
ترش تر، خوشۀ خرما. اثکال. اثکول. عرجون
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
زنی ثقاف، زنی دانا و استادکار
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
ابن عمرو بن شمیط اسدی. صحابی است و یا آن ثقف بالفتح است. واژه صحابی به افرادی گفته می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، ایشان را ملاقات کرده و مسلمان شده اند. این افراد در ثبت سنت نبوی و گسترش اسلام نقش کلیدی داشته اند. وجود صحابه در جنگ ها، هجرت ها و فعالیت های اجتماعی صدر اسلام، بخش مهمی از تاریخ اسلامی را شکل داده است.
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
آنچه نیزه و تیر را بدان راست کنند، قالب نیزه. ج، ثقف، شکلی است از اشکال رمل، ثفف، یعنی مخاصمت و جدال. و فی الحدیث اذا ملک اثنا عشر من بنی عمرو بن کعب کان الثقف و الثقاف الی ان تقوم الساعه، یعنی الخصام و الجدال
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثقبه
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ)
روشن کردن آتش. (تاج المصادر بیهقی). برافروختن آتش: اثقب النّار. (منتهی الارب) ، زودربای تر: اثقف من سنّور
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثقل و ثقل. بارهای گران. (منتهی الارب). گرانیها. بارها. اسباب. امتعه، بی فرزند گردانیدن. (زوزنی). بی فرزند گردانیدن مادر. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ / کِ)
گران کردن. (تاج المصادر). گران کردن بوزن. گرانبار کردن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثحف و ثحف، نشان زخم که بعد صحت باقی ماند، رونق روی. (منتهی الارب). آب رو
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لقف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کناره های چاه و حوض. رجوع به لقف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وقف. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد). رجوع به وقف شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ریگهای دراز که بکرانۀ شحر بود و قوم عاد در آن سکونت داشتند. (منتهی الارب). اراضی وسیعی در عربستان که امتداد می یابد از حضرموت تا عمان و از خلیج فارس تا هرمزد. قوم عاد در آن سکونت داشتند و مشتمل بر ریگ توده های مستطیل متحرکی میباشد. احقاف مذکور در قرآن کریم، وادیی است بین عمان و زمین مهره. (از ابن عباس). ابن اسحاق گوید: احقاف ریگی است بین عمان تا حضرموت. و قتاده گوید: احقاف ریگهائی است مشرف بر دریا به شحر از سرزمین یمن و این سه قول مختلف المعنی نیست. ضحاک گوید: احقاف کوهی است بشام و در کتاب العین آمده احقاف کوهی است محیط بدنیا اززبرجد سبز، که در روز قیامت افروخته گردد و مردم ازهر ناحیه بدانجا گرد آیند و این وصف کوه قاف است و صحیح همان است که ما از ابن عباس و ابن اسحاق و قتاده روایت کرده ایم. (معجم البلدان). نام ناحیتی به یمن و از آنجا صبر خیزد. (نخبهالدهر) : و هود بعد از ششصد سال از فوت نوح بهدایت و ارشاد قوم عاد که در ولایت یمن در موضعی که احقاف میگفتند ساکن بودند، مبعوث گشت. (حبط ج 1 ص 13). و اذکر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف. (قرآن 21/46). و صاحب قاموس الاعلام گوید: احقاف در جنوب جزیرهالعرب میان عمان و یمن بشمال شرقی حضرموت و جزو صحرای واسع (دهنا) است و عاری از عمران است. و رجوع به ترکیب ریگ احقاف در ذیل ریگ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سورۀ چهل وششم از قرآن کریم، و آن مکیه است و شمارۀ آیات آن 35 است، پس از جاثیه و پیش از محمد، و اول آن: حم. تنزیل الکتاب..
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حقف. ریگهای تودۀ کژ. تل های ریگ. ریگ پشته ها
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ)
لرزه گرفتن از سرما. (منتهی الأرب). لرزه گرفتن کسی را. (مجهولاً مستعمل است)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
عدوانی. ابن عمرو. صحابی بدری است، شوره گز. (نصاب الصبیان) (غیاث اللغات از منتخب). گز شور. (مهذب الاسماء). گز شوره. (دستورالاخوان). شورگز. اثله، یکی. ج، اثلات، اثول.
- حب الاثل، گزمازک. گزمازه.
. در علوم اسلامی، عنوان صحابی یکی از مهم ترین درجات ارتباط با پیامبر است. این ارتباط شامل دیدار، پذیرش اسلام و ثبات بر ایمان تا مرگ است. صحابه به عنوان حاملان حدیث و سنت، نقشی غیرقابل انکار در ثبت و انتقال معارف اسلامی ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از احقاف
تصویر احقاف
جمع حقف. توده های ریگ تل های شن و ریگ ریگ پشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقاف
تصویر ثقاف
زن دانا زن استاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاف
تصویر ایقاف
ور ستاد کردن (وقف کردن)، باز ایستادن، ستانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وقف، املاکی که برای کمک به بینوایان بر مزارها یا مساجد وقف میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثقال
تصویر اثقال
گران کردن، گران شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوقاف
تصویر اوقاف
((اَ یا اُ))
جمع وقف، املاک و اموالی که برای کار خوب اختصاص دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احقاف
تصویر احقاف
جمع حقف، توده های ریگ، تل های شن و ریگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثقال
تصویر اثقال
((اَ))
جمع ثقل، ثقل، بارهای گران، گران بها، اسباب، اشیاء نفیس، چیزهای گرانبها، رخت های مسافر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثقال
تصویر اثقال
((اِ))
گرانبار کردن، گرانبار شدن
فرهنگ فارسی معین
نشانه گذاری، وقف
دیکشنری اردو به فارسی