جدول جو
جدول جو

معنی اثاثه - جستجوی لغت در جدول جو

اثاثه
کالا، متاع، مال
تصویری از اثاثه
تصویر اثاثه
فرهنگ فارسی عمید
اثاثه(سَ / سِ)
بانبوه شدن موی و نبات و شاخ درخت. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
اثاثه(اُ/اَ ثَ)
نامی از نامهای عرب از آن جمله نام پدر مسطح صحابی. (منتهی الارب) ، برانگیختن. (منتهی الارب) : از اثارت نوایر ظلم و هیجان غدرابتدا کرد. (جهانگشای جوینی) ، گرد انگیختن. (مؤید) : از اثارت غبار و تزاحم امطار، متسوقه و اهل معاملات متأذّی میشدند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، اثاره ارض، شیار کردن زمین و کاشتن آن. (منتهی الارب). گاو راندن بر زمین. جفت راندن. شورانیدن زمین. (تاج المصادر) ، روایت کردن. (تاج المصادر) ، اثارۀ قرآن، بحث کردن از علم قرآن. (منتهی الارب) ، ابر آوردن باد. میغ آوردن باد. (تاج المصادر) ، استخراج: استخراج کل دقیق من معدنه و اثاره کل نفیس من مکمنه. (مروج الذهب مسعودی)
لغت نامه دهخدا
اثاثه
اثاثیه، اسباب، رخت، کالا، لوازم، متاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغاثه
تصویر اغاثه
به فریاد کسی رسیدن، فریادرسی
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
احاثۀ ارض، زیر و بالا کرده جستن آنچه در آن است. (منتهی الارب). کندیده کردن زمین را برای چیزی، جمع واژۀ حدیث. روایات. آثار. اخبار، چیزهای نو.
- احادیث مرفوعه. رجوع به مرفوعه شود.
- احادیث موضوعه. رجوع به موضوعه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَلْ لُ)
کهنه شدن جامه. (مصادراللغه زوزنی). کهنه و فرسوده شدن. (از اقرب الموارد). کهنه شدن رسن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) ، ضعیف و سست و خوار گردیدن کسی. (از ناظم الاطباء). رجوع به رثوثه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ)
کهنگی. پوسیدگی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بدحالی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
بسیاربیخ گردیدن ریش و انبوه و کوتاه گردیدن و درهم پیچیدن. (منتهی الارب). بسیار گشتن و در هم پیچیدن موی. (از اقرب الموارد). انبوه شدن ریش. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). کثوثه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کثث. (منتهی الارب). و رجوع به کثوثه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ثَ)
گروه. (منتهی الارب) (آنندراج). قثیثه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سی / یَ فُ)
تیر زدن. (منتهی الارب). انداختن تیر و مثل آن
لغت نامه دهخدا
(فُ)
پرآب گردانیدن (حوض)
- اثاب الحوض. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ ثی ی)
نامی از نامهای اسبان و از جمله نام اسب پسران حارث بن مالک بن عمرو که ایشان را حبطات گفتندی.
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
نقل کردن سخن و روایت کردن حدیث. اثر. اثره.
لغت نامه دهخدا
(سَ/ سِ)
اثارت. یافتن قصاص. (منتهی الارب). انتقام: وزارت به ابوالعباس داد و به اثارت و استحثاث اموال دست دراز کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). و اعتذار و استغفار بعد از اثارت ثار مرهمی است. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
اصل شدن
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
سخن چینی کردن. (تاج المصادر). نمّامی و سخن چینی کردن پیش سلطان، یا عام است پیش سلطان باشد یا پیش دیگری. (منتهی الارب). اثو. اثی. اثایه، بجای بداشتن. (تاج المصادر بیهقی) : حل ّ و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی) ، دور نشدن بیماری ازکسی: اثبته السقم، قرار دادن. (منتهی الارب) ، درست کردن، نوشتن. (منتهی الارب). ثبت کردن: دو بیت از آن که لایق این سیاق است اثبات افتاد. (کلیله و دمنه). اما چون نسق حکایت را در این موضع لایق نمود، اثبات آن موافق افتاد. (جهانگشای جوینی). و آن را در متون دفاتر وبطون اوراق اثبات کنند. (جامعالتواریخ رشیدی) ، نام در دیوان اثبات کردن. (تاج المصادر). (منتهی الارب). ثبت کردن نام مرد (بدیوان جیش) در جریدۀ سوداء و رزقی برای او مقرر کردن. (مفاتیح) ، ثابت گردانیدن. (منتهی الارب) ، پابرجای کردن، دریافتن، جراحتی وارد کردن که جریح برجای ماند: اثبت الجریح، اذاازمنه حتی لایقدر علی الحراک. قال اﷲ تعالی: لیثبتوک (قرآن 30/8) ، ای لیجرحوک جراحهً لاتقوم معها او لیحبسوک. (منتهی الارب) ، ایجاب. مقابل نفی: اثبات شی ٔ نفی ماعدا نکند، (اصطلاح تجوید) از اقسام نه گانه وقف مستعمل است که در مورد وقف حرکه را ثابت نگاه دارند و بسکون تبدیل نکنند. ضدّ خلاف چنانکه در شاطبی مسطور است، در نزد صوفیه ضدّ محو است و شرح آن در لفظ محو بیاید، (اصطلاح فلسفه) حکم کردن است به ثبوت چیزی دیگر. (تعریفات) ، اثبات الوکاله (در فقه) ،تحقق وکالت که آن جز با دو شاهد عادل حاصل نیاید
لغت نامه دهخدا
(اُ یَ)
موضعی میان مکه و مدینه یا چاهی نزدیک عرج که در آنجا مسجد رسول صلوات اﷲ علیه است. صاحب مراصد الأطلاع اثایه بفتح همزه آورد و گوید: موضعی است در طریق جحفه که بین آن و مدینه 25 فرسنگ است
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سخن چینی کردن. (تاج المصادر). غمّازی کردن. سعایت. وشایت. اثی. اثاوه. اثو
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فریاد رسیدن. (ناظم الاطباء). کمک کردن و یاری دادن. اغاثه اغاثه، اعانه و نصره. (از اقرب الموارد). فریاد رسیدن. یقال: استغاثنی فاغثته. (منتهی الارب). بفریاد رسیدن وباران دادن. (آنندراج) ، باقی ماندن اندک از شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غبش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
رجوع به اباثت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
اماذه. نام دیهی است. در ترجمه محاسن اصفهان (ص 39) چنین آمده: به رستاق دار به طسوج جانان در کوهستان دیه اماثه کرمکی هست... که در شب تاریک رودمانند چراغی روشن از پشت او افروخته میگردد... -انتهی. و رجوع به متن عربی محاسن اصفهان ص 18 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
اسباب منزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثاله
تصویر اثاله
در شرف با اصل بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثاره
تصویر اثاره
انتقام وقصاص
فرهنگ لغت هوشیار
واحد اثاث رخت خانه قماش خانه، مبل، کالا متاع. تصرفی است در لغت (اثاثیه) و آن فصیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاثه
تصویر رثاثه
کهنگی، پوسیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغاثه
تصویر اغاثه
بفریاد رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دثاثه
تصویر دثاثه
پیچزبانی پیچیدگی در زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثاره
تصویر اثاره
((اِ رِ))
انتقام، برانگیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثاثیه
تصویر اثاثیه
((اَ یِ))
صورت غلط ولی مصطلح اثاثه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغاثه
تصویر اغاثه
((اِ ثِ))
به فریاد کسی رسیدن، فریادرسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رثاثه
تصویر رثاثه
((رَ ثَ))
پوسیدگی، بدحالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
کاچال
فرهنگ واژه فارسی سره
اثاث، اثاثه، اسباب، بساط، لوازم
فرهنگ واژه مترادف متضاد