جدول جو
جدول جو

معنی اتیاع - جستجوی لغت در جدول جو

اتیاع
(بَ / بِ پَ)
بردن، چنانکه باد برگ را
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اتباع
تصویر اتباع
مردمی که به لحاظ حقوقی در یک کشور زندگی می کنند، تبعه، تابع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
پیروی کردن، در پی رفتن و رسیدن به کسی، اطاعت کردن
آوردن کلمه ای بی معنی یا بامعنی دنبال کلمۀ دیگر که شبیه و هم وزن آن باشد یا به آن مربوط باشد مانند رخت و پخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتیان
تصویر اتیان
آوردن، آمدن، انجام دادن، کنایه از جماع کردن، همبستر شدن
اتیان به مثل: آوردن مثل چیزی، نظیر و شبیه آوردن چیزی را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتساع
تصویر اتساع
گشاد شدن، فراخ شدن، پهناور شدن، گشادگی، فراخی، در ادبیات در فن بدیع گفتن شعری که بتوان آن را به چند نوع معنی و تفسیر کرد مانند این بیت، برای مثال لبان لعل تو با هرکه در حدیث آید / به راستی که ز چشمش بیوفتد مرجان (سعدی۲ - ۶۶۴) . مصراع دوم را به دو صورت می توان تفسیر کرد، یکی اینکه مرجان از چشمش بیفتد (مرجان در نظرش خوار و پست شود)، دیگر اینکه از چشمش اشک خونین چون مرجان سرازیر شود، در پزشکی گشاد شدن هر یک از عروق و شریان ها، زیاد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشیاع
تصویر اشیاع
شیعه ها، پیروان، جمع واژۀ شیعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
خریدن، خریداری کردن، خریداری
فرهنگ فارسی عمید
(یَ/ یِ رَ / رُو)
خریدن. خریداری. خرید. بازخریدن، فروش. فروخت
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سوختن دل از عشق و اندوه. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). سوزش دل از عشق. (غیاث اللغات). اندوه: و امداد التیاع و ارتیاع در ضمایر متمکن گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 393)
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ نَ)
ترسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). بترسیدن. (زوزنی). خوف. هراس. ترس: و استکان و استرجع بعد ان ارتاع و تفجع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300). و سباشی تکین، از ارتیاع اتباع ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). در دل اهل اسلام از آن ندای هائل و بنای مائل روعی عظیم حادث شد و امداد التیاع و ارتیاع در ضمایر متمکن گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 393)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
جوشیدن گشن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ زَ)
نه شدن. (تاج المصادر). نه تن شدن.
لغت نامه دهخدا
(سُ / سِ فُ)
فراخ شدن. (تاج المصادر بیهقی). گشاد شدن (در تداول عامه).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ تسع
لغت نامه دهخدا
(سُ هَِ)
بازایستادن. (منتهی الارب). ایستادن. (زوزنی). واایستادن
لغت نامه دهخدا
(سَرْ)
پر گردیدن. پر شدن، واایستیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ)
پر کردن. (زوزنی). پر گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(اَشْ)
جمع واژۀ شیع، بمعنی مثل و مانند. (از منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ شیع، بمعنی مقدار و مثل... و منه: کما فعل باشیاعهم (قرآن 54/34) ، یعنی کسانی که همانند ایشان بودند. (از المنجد). و رجوع به شیع شود. مانندها و مثلها. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
آرمیدن. (منتهی الارب). آسایش کردن. تن آسانی گزیدن. بناز زیستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بناز و تنعم زیستن، قرار گرفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از التیاع
تصویر التیاع
سوزش دل، آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
درآمدن، بودن، زنبازی زنبازگی، آوردن، کشتن، به جا آوردن آمدن، بودن، آرمیدن با زن، آوردن، کردن کاری را، هلاک کردن، نزدیک رسیدن بلا یا دشمن کسی را، ارتکاب: ارتکاب ذنوب. یا اتیان بمثل. نظیر و شبیه آوردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشیاع
تصویر اشیاع
پیروان، یاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتیاع
تصویر ارتیاع
هراسیدن ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
جمع تابع، تابعین، پیروان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراع
تصویر اتراع
پرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
خریدن، خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتساع
تصویر اتساع
فراخ شدن، گشاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتیام
تصویر اتیام
ذبح کردن، کشتن گوسفند درخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
((اَ))
جمع تابع و تبع، تابعین، پیروان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
((اَ تِّ))
پیروی کردن، در پی رفتن، بازپس داشتن، در پی فرستادن، واپس کردن، حواله کردن چیزی به کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
((اِ))
خریدن، خریداری، خرید، فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشیاع
تصویر اشیاع
جمع شیعه، پیروان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتساع
تصویر اتساع
((اِ تِّ))
فراخ شدن، گشاد شدن، فراخی، وسعت، گنجایش، کثرت مال و ثروت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتیان
تصویر اتیان
((اِ))
آوردن، مانند و نظیر چیزی را آوردن، انجام دادن، آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
شهروندان
فرهنگ واژه فارسی سره