گشاد شدن، فراخ شدن، پهناور شدن، گشادگی، فراخی، در ادبیات در فن بدیع گفتن شعری که بتوان آن را به چند نوع معنی و تفسیر کرد مانند این بیت، برای مثال لبان لعل تو با هرکه در حدیث آید / به راستی که ز چشمش بیوفتد مرجان (سعدی۲ - ۶۶۴) . مصراع دوم را به دو صورت می توان تفسیر کرد، یکی اینکه مرجان از چشمش بیفتد (مرجان در نظرش خوار و پست شود)، دیگر اینکه از چشمش اشک خونین چون مرجان سرازیر شود، در پزشکی گشاد شدن هر یک از عروق و شریان ها، زیاد شدن
گشاد شدن، فراخ شدن، پهناور شدن، گشادگی، فراخی، در ادبیات در فن بدیع گفتن شعری که بتوان آن را به چند نوع معنی و تفسیر کرد مانندِ این بیت، برای مِثال لبان لعل تو با هرکه در حدیث آید / به راستی که ز چشمش بیوفتد مرجان (سعدی۲ - ۶۶۴) . مصراع دوم را به دو صورت می توان تفسیر کرد، یکی اینکه مرجان از چشمش بیفتد (مرجان در نظرش خوار و پست شود)، دیگر اینکه از چشمش اشک خونین چون مرجان سرازیر شود، در پزشکی گشاد شدن هر یک از عروق و شریان ها، زیاد شدن
پیروی کردن، در پی رفتن و رسیدن به کسی، اطاعت کردن آوردن کلمه ای بی معنی یا بامعنی دنبال کلمۀ دیگر که شبیه و هم وزن آن باشد یا به آن مربوط باشد مانند رخت و پخت
پیروی کردن، در پی رفتن و رسیدن به کسی، اطاعت کردن آوردن کلمه ای بی معنی یا بامعنی دنبال کلمۀ دیگر که شبیه و هم وزن آن باشد یا به آن مربوط باشد مانندِ رخت و پخت
پیروی کردن. از پی رفتن. از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی). پس روی کردن. در پی رفتن. از پس فراشدن، بازپس داشتن. در پی داشتن، دررسانیدن. (زوزنی) ، واپس کردن. (زوزنی) ، در پی فرستادن، رسیدن بکسی. دررسیدن. (تاج المصادر بیهقی). از پس دررسیدن، دو لفظ پی یکدیگر آوردن بر یک روی و لفظ ثانی تأکید معنی لفظ اول باشد، مانند حسن بسن، قبیح شقیح، برات دادن بر کسی. (منتهی الارب). حواله کردن چیزی با کسی. (تاج المصادر بیهقی)
پیروی کردن. از پی رفتن. از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی). پس روی کردن. در پی رفتن. از پس فراشدن، بازپس داشتن. در پی داشتن، دررسانیدن. (زوزنی) ، واپس کردن. (زوزنی) ، در پی فرستادن، رسیدن بکسی. دررسیدن. (تاج المصادر بیهقی). از پس دررسیدن، دو لفظ پی یکدیگر آوردن بر یک روی و لفظ ثانی تأکید معنی لفظ اول باشد، مانند حسن بسن، قبیح شقیح، برات دادن بر کسی. (منتهی الارب). حواله کردن چیزی با کسی. (تاج المصادر بیهقی)
جمع واژۀ تابع. تبع. پس روان. پس روندگان. تابعین. پیروان: صندوق های شکاری برگشادند تا نان بخوردند و اتباع و غلامان وحاشیه همه بخوردند. (تاریخ بیهقی). بخدمت پادشاه نبوده است و عادت و اخلاق ایشان پیش چشم نمی دارد که سروکار نبوده است او را با ایشان بلکه با اتباع ایشان بوده است. (تاریخ بیهقی). ملک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد... از خدمت ایشان انتفاع نتواند گرفت. میان اتباع او (شیر) دو شگال بودند. (کلیله ودمنه). و درود و سلام و تحیات و صلوات ایزدی بر ذات معظم و روح مقدّس مصطفی و اهل بیت و اصحاب و اتباع... او باد. (کلیله ودمنه). اتباع و عامۀ مردم را زبون گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). سباشتکین از ارتیاع اتباع ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت. (ترجمه تاریخ یمینی). وان امیران دگر اتباع تو کرد عیسی جمله را اشیاع تو. مولوی. مدت شش سال در هجران شاه شد وزیر اتباع عیسی راپناه. مولوی. ، جمع واژۀ تبع. دست وپای ستور
جَمعِ واژۀ تابع. تبع. پس روان. پس روندگان. تابعین. پیروان: صندوق های شکاری برگشادند تا نان بخوردند و اتباع و غلامان وحاشیه همه بخوردند. (تاریخ بیهقی). بخدمت پادشاه نبوده است و عادت و اخلاق ایشان پیش چشم نمی دارد که سروکار نبوده است او را با ایشان بلکه با اتباع ایشان بوده است. (تاریخ بیهقی). ملک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد... از خدمت ایشان انتفاع نتواند گرفت. میان اتباع او (شیر) دو شگال بودند. (کلیله ودمنه). و درود و سلام و تحیات و صلوات ایزدی بر ذات معظم و روح مقدّس مصطفی و اهل بیت و اصحاب و اتباع... او باد. (کلیله ودمنه). اتباع و عامۀ مردم را زبون گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). سباشتکین از ارتیاع اتباع ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت. (ترجمه تاریخ یمینی). وان امیران دگر اتباع تو کرد عیسی جمله را اشیاع تو. مولوی. مدت شش سال در هجران شاه شد وزیر اتباع عیسی راپناه. مولوی. ، جَمعِ واژۀ تبع. دست وپای ستور