جدول جو
جدول جو

معنی اتقاه - جستجوی لغت در جدول جو

اتقاه(سَلْ لَ / لِ کَ / کِ)
به نهایت رسیدن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اتقان
تصویر اتقان
محکم کردن، استوار کردن کاری، استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
پایداری، استحکام، صلابت، قوام، تأثّل، ثقابت، رصانت، اشتداد، رستی، جزالت، ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتاقه
تصویر اتاقه
کاکلی که از پرهای بعضی پرندگان بر کلاه می زدند، برای مثال اتاقه زد به کله گوشه ام دمیدن مهر / که ای خراج ستان یکه شاعر آفاق (لغتنامه - اتاقه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتقا
تصویر اتقا
پرهیز کردن، حذر کردن، خویش را نگه داشتن، پرهیزکاری
فرهنگ فارسی عمید
(سِ گُ)
بیعقل و حیران شدن. (مؤید). سرگشته شدن.
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
اتلاه مرض، هلاک کردن بیماری کسی را. (منتهی الارب). هلاک گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لَ / لِ)
کاری محکم کردن. (مؤید) (زوزنی) (تاج المصادر). استوارکردن کار. (مؤید) (منتهی الارب). استواری. احکام.
- اتقان صنع، در اصطلاح حکمت، اتقان شناختن ادلّه است با علل و ضبط قواعد کلیه است با جزئیات آنها و گفته اند اتقان شناختن است از روی یقین. (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ نَ طَ لَ)
آهستگی کردن.
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ نَ)
وقود. توقّد. افروخته شدن آتش. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(سِ سِ لَ / لِ جُمْ)
شوخی. شوخ روئی. شوخ دیدگی. بی شرمی. دریدگی و بی حیائی کردن
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ / قِ)
بمعنی کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند و این لفظ ترکی است و با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود:
اتاقه سرکشان را از سر افتد
چو بلبل از درخت گل درافتد.
زلالی.
از دود جگر بعرش تازم
صد آه اتاقه دار تاروز.
طالب آملی.
چون کج نهم بفرق خردافسر بیان
ازمدح شه اتاقه زنم بر سر زبان.
طالب آملی.
اتاقه زد به کله گوشه ام دمیدن مهر
که ای خراج ستان یکه شاعر آفاق.
؟
و شعوری گوید: اصل این لغت در جغتائی اتاغه است و تبدیل غ به ق در این زبان رایج است:
یکی کوه آهن از آن هرهزبر
اتاغه سرکوه را لخت ابر.
هاتفی.
اتاغه فتاده یلان را ز فرق
چو مرغان بسمل بخون گشته غرق.
هاتفی
لغت نامه دهخدا
(سِ سِ لَ / لِ پَیْ / پِیْ وَ)
پرهیزیدن. تقوی. ورع. پرهیز. پرهیزکاری. ترسیدن. حذر گرفتن. (تاج المصادر). حذر کردن. (زوزنی). توقی. خویشتن رانگاه داشتن.
لغت نامه دهخدا
(اَتْ)
جمع واژۀ تیه، مکانی که در پیش آن سراب بیابان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُو گَ خوا / خا)
هلاک کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَتْ)
جمع واژۀ توه و توه، بمعنی هلاکی، هالک و تباه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برخیزانیدن از بیماری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از بیماری به کردن. (مصادر زوزنی). از بیماری، کسی را عافیت دادن: انقهه اﷲ من مرضه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ)
متوجه شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، روی دادن. سنوح
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ کَ)
اتاقۀ قوس، سخت کشیدن کمان را
لغت نامه دهخدا
(تُ)
پرهیزگاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فرمانبرداری و بندگی کردن، (از ’وق ه’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
رنگ کردن غورۀ خرما. و منه: نهی عن بیعالتمر حتی یشقه. و یروی بالتشدید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک دریافتن حدیث را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : انتقهت من الحدیث. (منتهی الارب) ، به امری قیام کردن. بجنگ برخاستن و قیام کردن. (از اقرب الموارد) ، کوچ کردن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِ زَ)
آموزانیدن و آگاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فهماندن و تعلیم دادن. تفقیه. (از اقرب الموارد). دریابانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ترکی افسر تاج پر کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتقال
تصویر اتقال
بویناکاندن، بویناک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاه
تصویر تقاه
پرهیزکاری
فرهنگ لغت هوشیار
پارسایی، پرهیز کردن، ترسیدن، حذر کردن، خویشتن را نگاه داشتن، پرهیز، پرهیزکاری، ورع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتجاه
تصویر اتجاه
روی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
استوار گری، استواری کاری محکم کردن استوار کردن کار، استواری احکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افقاه
تصویر افقاه
یاد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتقاه
تصویر انتقاه
نیک در یافتن برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاه
تصویر انقاه
بهبود بخشیدن، نیوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتقان
تصویر اتقان
((اِ))
محکم کردن، استوار کردن، استواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتقاء
تصویر اتقاء
((اِ تِّ))
پرهیز کردن، پرهیزکاری، تقوی
فرهنگ فارسی معین
((اُ قِ یا قَ))
تاجی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود
فرهنگ فارسی معین