جدول جو
جدول جو

معنی اتضاح - جستجوی لغت در جدول جو

اتضاح
(سَ قَ فُ)
روشن شدن. آشکار شدن. وضوح. (زوزنی). پیدا شدن. هویدا گشتن، با هم وعده بدی کردن. ایعاد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افتضاح
تصویر افتضاح
رسوا شدن، بی آبرو شدن، رسوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوضاح
تصویر اوضاح
چیزهای خالص و تمام عیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایضاح
تصویر ایضاح
واضح کردن، روشن ساختن، روشن کردن امری
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
زشت گردانیدن آبروی کسی را و آلودن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آلوده و تباه کردن عرض کسی را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ / رِ نِ)
توشح. حمایل بگردن درافکندن، صفت کردن. (تاج المصادر) ، با هم ستودن چیزی را، ستوده شدن، نشان پذیری
لغت نامه دهخدا
(سِکْ کَ / کِ)
فرومایه شدن. (تاج المصادر بیهقی). ناکس و دون مرتبه شدن. پست گشتن، بدبخت گردانیدن، هلاک کردن، خوار کردن
لغت نامه دهخدا
(سِکْ کَ / کِ زَ)
نزدیک گردیدن
لغت نامه دهخدا
(سِ سِ لَ / لِ جُمْ)
شوخی. شوخ روئی. شوخ دیدگی. بی شرمی. دریدگی و بی حیائی کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ترح. غمها
لغت نامه دهخدا
(سِ نِ گَ)
غمگین کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رسوا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (منتهی الارب). آشکار شدن عیوب کسی. (از اقرب الموارد). پیدا و آشکار شدن عیب یا عیوب نهانی کسی. (یادداشت بخط مؤلف). رسوا کردن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ظاهر و نمایان شدن صبح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وضح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وضح شود، دریابنده تر. احفظ. افهم
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پیدا گشتن، (از ’وض ح’) (منتهی الارب)، و روشن و آشکار گشتن و پیدا گشتن، (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نضح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به نضح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ عَ)
آبروی کسی را عیب ناک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ریختن ریشه رسن و سوده ونرم شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصل آن انمعاط است، نون به میم بدل شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جوشیدن اشک چشم، دروا شدن افتاده، گرانبار رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اتشاح
تصویر اتشاح
به گردن افکندن، کوهنوردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایضاح
تصویر ایضاح
پیدا گشتن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انضاح
تصویر انضاح
جمع نضح، تالاب ها آبروربردن، آلودن، رسیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امضاح
تصویر امضاح
آبرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتضاح
تصویر افتضاح
رسوا شدن، رسوائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتضاح
تصویر ارتضاح
پوزش خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراح
تصویر اتراح
اندوهان اندوهگین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایضاح
تصویر ایضاح
روشن ساختن، واضح کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوضاح
تصویر اوضاح
((اَ یا اُ))
جمع وضح، پیری، سفیدی ماه و سفیدی پیشانی اسب، پیرایه ای از سیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتضاح
تصویر افتضاح
((اِ تِ))
رسوا شدن، بی آبرویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتضاح
تصویر افتضاح
رسوایی
فرهنگ واژه فارسی سره
بدنامی، بی آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضاحت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تشریح، توضیح، روشنگری، وضوح
فرهنگ واژه مترادف متضاد