کج، خمیده، به صورت کج مثلاً کمد را اریب گذاشته بود بر (به) اریب: به صورت مایل و کج، برای مثال یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب / یک قدم چون پیل رفته بر اریب (مولوی - مجمع الفرس - اریب)
کج، خمیده، به صورت کج مثلاً کمد را اریب گذاشته بود بر (به) اریب: به صورت مایل و کج، برای مِثال یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب / یک قدم چون پیل رفته بر اریب (مولوی - مجمع الفرس - اریب)
خاک آلود کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (صراح اللغه) (اقرب الموارد) (آنندراج). خاک افشاندن بر چیزی و خاک آلود کردن آنرا. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خاک ساختن چیزی را. (قطر المحیط) ، پوشاندن سقف یا جز آن را بخاک. (قطر المحیط) ، بسیارمال گردیدن و بی نیاز شدن مرد چنانکه گوئی مال او بقدر خاک است. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بسیارمال گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کم مال شدن وفقیر گردیدن چنانکه از شدت فقر خاک نشین شدن و از لغات اضداد است. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). کم شدن مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
خاک آلود کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (صراح اللغه) (اقرب الموارد) (آنندراج). خاک افشاندن بر چیزی و خاک آلود کردن آنرا. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خاک ساختن چیزی را. (قطر المحیط) ، پوشاندن سقف یا جز آن را بخاک. (قطر المحیط) ، بسیارمال گردیدن و بی نیاز شدن مرد چنانکه گوئی مال او بقدر خاک است. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بسیارمال گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کم مال شدن وفقیر گردیدن چنانکه از شدت فقر خاک نشین شدن و از لغات اضداد است. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). کم شدن مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
محرف. (جهانگیری) (برهان). کج. منحرف. قیقاج (بترکی). (برهان). اریف. اریو. (رشیدی). وریب و این اریب اصل کلمه مورب عرب است، یا هر دو زبان این کلمه را داشته اند و مؤلف غیاث اللغات گوید: این (کلمه) امالۀ وراب است بعد ابدال واو بهمزه: سر بتاب ازحسد و گفتۀ پر مکر و دروغ چرب کن مغز و مخر جامۀ پرکوس و اریب. ناصرخسرو. ، جوانمرد. آنکه شاد شود چون عطا دهد. (مهذب الاسماء). مرد شاد بعطا دادن. هرکه از سخاوت پشیمان نشود. که خرّم بود در سخاوت کردن. سخی: الالمعی الاریحی ّ المربحی واللوذعی الفیلسوف المدره. عبدالرزاق بن احمد العامری الشاعر
محرف. (جهانگیری) (برهان). کج. منحرف. قیقاج (بترکی). (برهان). اُریف. اریو. (رشیدی). وریب و این اریب اصل کلمه مُورب عرب است، یا هر دو زبان این کلمه را داشته اند و مؤلف غیاث اللغات گوید: این (کلمه) امالۀ وراب است بعد ابدال واو بهمزه: سر بتاب ازحسد و گفتۀ پر مکر و دروغ چرب کن مغز و مخر جامۀ پرکوس و اریب. ناصرخسرو. ، جوانمرد. آنکه شاد شود چون عطا دهد. (مهذب الاسماء). مرد شاد بعطا دادن. هرکه از سخاوت پشیمان نشود. که خرّم بود در سخاوت کردن. سخی: الالمعی الاریحی ّ المربحی واللوذعی الفیلسوف المدره. عبدالرزاق بن احمد العامری الشاعر
جمع واژۀ ترب. همزادان. همسالان. اسنان. هم سنان. هم عمران، همسران. امثال. اقران. دوستان: با طراوت جوانی و مقتبل شباب در اقران و اتراب خویش بی نظیر است. (ترجمه تاریخ یمینی). بسبب مناسبت شباب در زمرۀ اتراب و اصحاب او منتظم گشت. (ترجمه تاریخ یمینی). بقوت شباب و مساعدت اصحاب و اتراب بر ملک مستولی شد. (ترجمه تاریخ یمینی). اقوال ابناء زمان و اتراب و اقران که اخوان دیوانند... (جهانگشای جوینی) ، زنان نوعمر. دختران دوشیزه: و روزی چند باستیفای لذات با لدات و اتراب مشغول گشت. (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ ترب. همزادان. همسالان. اَسنان. هم سنان. هم عمران، همسران. اَمثال. اقران. دوستان: با طراوت جوانی و مقتبل شباب در اقران و اَتراب خویش بی نظیر است. (ترجمه تاریخ یمینی). بسبب مناسبت شباب در زمرۀ اَتراب و اصحاب او منتظم گشت. (ترجمه تاریخ یمینی). بقوت شباب و مساعدت اصحاب و اتراب بر ملک مستولی شد. (ترجمه تاریخ یمینی). اقوال ابناء زمان و اتراب و اقران که اخوان دیوانند... (جهانگشای جوینی) ، زنان نوعمر. دختران دوشیزه: و روزی چند باستیفای لذات با لدات و اتراب مشغول گشت. (جهانگشای جوینی)
رجوع به اطریش شود، فراخی. فراخا. گشادگی. سعه. وسع. وسعت. توسیع. فسحت. گنجایش: عرصۀ غزنه در اتساع بنیان و استحکام ارکان از جملگی بلاد عالم درگذشت. (ترجمه تاریخ یمینی). بعرصه ای از آن حدود که اتساعی داشت لشکر را عرض بازداد و صفها بیاراست. (ترجمه تاریخ یمینی) ، مقدرت. نضرت. نضارت، کثرت مال. ملک. مکنت. ثروت. وفره. دولت. - اتساع پیدا کردن، متسع شدن. پهن شدن. عریض شدن. - اتساع حدقه، گشادگی ثقبۀ عنبیه بیش از حدّ طبیعی (اصطلاح کحالی). - اتساع دادن، پهن گستردن. عرض دادن. عریض کردن. انبساط دادن. - اتساع داشتن، گنجیدن. ترکیب های دیگر: - اتساع شعب قصبه (اصطلاح طب). اتساع عروق (اصطلاح طب). اتساع قلب (اصطلاح طب). اتساع معده (اصطلاح طب)
رجوع به اطریش شود، فراخی. فراخا. گشادگی. سعه. وسع. وسعت. توسیع. فسحت. گنجایش: عرصۀ غزنه در اتساع بنیان و استحکام ارکان از جملگی بلاد عالم درگذشت. (ترجمه تاریخ یمینی). بعرصه ای از آن حدود که اتساعی داشت لشکر را عرض بازداد و صفها بیاراست. (ترجمه تاریخ یمینی) ، مقدرت. نضرت. نضارت، کثرت مال. ملک. مکنت. ثروت. وفره. دولت. - اتساع پیدا کردن، متسع شدن. پهن شدن. عریض شدن. - اتساع حدقه، گشادگی ثقبۀ عنبیه بیش از حدّ طبیعی (اصطلاح کحالی). - اتساع دادن، پهن گستردن. عرض دادن. عریض کردن. انبساط دادن. - اتساع داشتن، گنجیدن. ترکیب های دیگر: - اتساع شعب قصبه (اصطلاح طب). اتساع عروق (اصطلاح طب). اتساع قلب (اصطلاح طب). اتساع معده (اصطلاح طب)
اریب. محرف. (هفت قلزم) (برهان). هر چیز منحرف و معوج را گویند. مقابل مستقیم. (از ناظم الاطباء). قیقاج. (برهان). وریب. (آنندراج). - خط اوریب، خط منحرف. (ناظم الاطباء)
اریب. محرف. (هفت قلزم) (برهان). هر چیز منحرف و معوج را گویند. مقابل مستقیم. (از ناظم الاطباء). قیقاج. (برهان). وریب. (آنندراج). - خط اوریب، خط منحرف. (ناظم الاطباء)
خاک بر چیزی افشاندن. خاک برانداختن بر چیزی. خاک بر چیزی کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، در خاک گردانیدن. (زوزنی) ، در خاک غلطیدن. بخاک دوسیدن. خود را بخاک آلودن. خاک آلوده شدن، توانگر شدن. (تاج المصادر) (زوزنی). بسیارمال شدن. بی نیاز شدن، کم مال شدن. (از اضداد است). توانگری، مالک بنده ای گردیدن که سه بار مملوک شده باشد
خاک بر چیزی افشاندن. خاک برانداختن بر چیزی. خاک بر چیزی کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، در خاک گردانیدن. (زوزنی) ، در خاک غلطیدن. بخاک دوسیدن. خود را بخاک آلودن. خاک آلوده شدن، توانگر شدن. (تاج المصادر) (زوزنی). بسیارمال شدن. بی نیاز شدن، کم مال شدن. (از اضداد است). توانگری، مالک بنده ای گردیدن که سه بار مملوک شده باشد