جدول جو
جدول جو

معنی اتباع - جستجوی لغت در جدول جو

اتباع
جمع تابع، تابعین، پیروان
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
فرهنگ لغت هوشیار
اتباع
شهروندان
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
فرهنگ واژه فارسی سره
اتباع
پیروی کردن، در پی رفتن و رسیدن به کسی، اطاعت کردن
آوردن کلمه ای بی معنی یا بامعنی دنبال کلمۀ دیگر که شبیه و هم وزن آن باشد یا به آن مربوط باشد مانند رخت و پخت
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
فرهنگ فارسی عمید
اتباع
مردمی که به لحاظ حقوقی در یک کشور زندگی می کنند، تبعه، تابع
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
فرهنگ فارسی عمید
اتباع
((اَ))
جمع تابع و تبع، تابعین، پیروان
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
فرهنگ فارسی معین
اتباع
((اَ تِّ))
پیروی کردن، در پی رفتن، بازپس داشتن، در پی فرستادن، واپس کردن، حواله کردن چیزی به کسی
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اتساع
تصویر اتساع
فراخ شدن، گشاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراع
تصویر اتراع
پرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتباع
تصویر ارتباع
بهاران بودن جائی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ربع، چاریک ها، جمع ربع ربع ها چهاریک ها. یا ارباع عالم. چهار گوشه جهان
فرهنگ لغت هوشیار
هفت شدن، فروگذاشتن، هفت ماهه زاییدن، انبوهی درندگان، به دایه دادن به دایه سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
سیر گردانیدن، سیر کردن، سیراب گردانیدن، رنگ سیر خورانیدن جامه را، بسیار و وافر کردن، گشاده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطباع
تصویر اطباع
جمع طبع، مهرها، سرشتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
سیری، بسیار و وافر کردن، پر کردن، در علم شیمی جذب کامل یک محلول در حلاّل به طوری که بیش از آن حل نشود، در پزشکی نهایت تحمل بدن برای جذب داروهای طبی، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، سیر خواندن فتحه، کسره یا ضمه به طوری که حرف مناسب آن به وجود آید، یعنی از فتحه «الف» و از کسره «ی» و از ضمه «و» تولید شود، در علوم ادبی در قافیه، حرکت مابعد الف تاسیس مانند کسرۀ حرف «یا» در کلمۀ شمایل و مایل و فتحۀ واو در کلمۀ داور و یاور و ضمۀ حرف «ها» در کلمۀ تجاهل و تساهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتساع
تصویر اتساع
گشاد شدن، فراخ شدن، پهناور شدن، گشادگی، فراخی، در ادبیات در فن بدیع گفتن شعری که بتوان آن را به چند نوع معنی و تفسیر کرد مانند این بیت، برای مثال لبان لعل تو با هرکه در حدیث آید / به راستی که ز چشمش بیوفتد مرجان (سعدی۲ - ۶۶۴) . مصراع دوم را به دو صورت می توان تفسیر کرد، یکی اینکه مرجان از چشمش بیفتد (مرجان در نظرش خوار و پست شود)، دیگر اینکه از چشمش اشک خونین چون مرجان سرازیر شود، در پزشکی گشاد شدن هر یک از عروق و شریان ها، زیاد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتساع
تصویر اتساع
((اِ تِّ))
فراخ شدن، گشاد شدن، فراخی، وسعت، گنجایش، کثرت مال و ثروت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
((اِ))
سیر گردانیدن، پر و بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطباع
تصویر اطباع
جمع طبع، سرشت ها، ذات ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطباع
تصویر اطباع
طبع ها، خوی ها، سرشت ها، نهادها، استعدادها، توانایی ها، چاپ ها، در طب قدیم مزاج ها، عناصر چهارگانه آب، باد، خاک و هوا، جمع واژۀ طبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارباع
تصویر ارباع
ربع ها، سراها، منزل ها، ناحیه ها، سرزمین ها
ربع ها، چهار یک ها، پانزده دقیقه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
Satiation, Saturation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
одинаковость , насыщение
دیکشنری فارسی به روسی
(DE) Sättigung, Sättigung
دیکشنری فارسی به آلمانی
подібність , насичення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
(PL) nasycenie, nasycenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
(PT) saciedade, saturação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
(IT) sazietà, saturazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
(ES) saciedad, saturación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
(FR) satiété, saturation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
(NL) verzadiging, verzadiging
دیکشنری فارسی به هلندی
ความเหมือนกัน , ความอิ่ม
دیکشنری فارسی به تایلندی
(ID) kepuasan, kejenuhan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شوقٌ , غيرةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
समानता , संतृप्ति
دیکشنری فارسی به هندی