جدول جو
جدول جو

معنی اتباع - جستجوی لغت در جدول جو

اتباع
پیروی کردن، در پی رفتن و رسیدن به کسی، اطاعت کردن
آوردن کلمه ای بی معنی یا بامعنی دنبال کلمۀ دیگر که شبیه و هم وزن آن باشد یا به آن مربوط باشد مانند رخت و پخت
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
فرهنگ فارسی عمید
اتباع
مردمی که به لحاظ حقوقی در یک کشور زندگی می کنند، تبعه، تابع
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
فرهنگ فارسی عمید
اتباع
(سَ دِ رَ / رُو)
پیروی کردن. از پی رفتن. از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی). پس روی کردن. در پی رفتن. از پس فراشدن، بازپس داشتن. در پی داشتن، دررسانیدن. (زوزنی) ، واپس کردن. (زوزنی) ، در پی فرستادن، رسیدن بکسی. دررسیدن. (تاج المصادر بیهقی). از پس دررسیدن، دو لفظ پی یکدیگر آوردن بر یک روی و لفظ ثانی تأکید معنی لفظ اول باشد، مانند حسن بسن، قبیح شقیح، برات دادن بر کسی. (منتهی الارب). حواله کردن چیزی با کسی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
اتباع
(سَ خوا / خا)
پس روی کردن. در پی رفتن و رسیدن بکسی. (منتهی الارب) ، برات گرفتن. (منتهی الارب). حواله گرفتن
لغت نامه دهخدا
اتباع
(اَ)
جمع واژۀ تابع. تبع. پس روان. پس روندگان. تابعین. پیروان: صندوق های شکاری برگشادند تا نان بخوردند و اتباع و غلامان وحاشیه همه بخوردند. (تاریخ بیهقی). بخدمت پادشاه نبوده است و عادت و اخلاق ایشان پیش چشم نمی دارد که سروکار نبوده است او را با ایشان بلکه با اتباع ایشان بوده است. (تاریخ بیهقی). ملک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد... از خدمت ایشان انتفاع نتواند گرفت. میان اتباع او (شیر) دو شگال بودند. (کلیله ودمنه). و درود و سلام و تحیات و صلوات ایزدی بر ذات معظم و روح مقدّس مصطفی و اهل بیت و اصحاب و اتباع... او باد. (کلیله ودمنه). اتباع و عامۀ مردم را زبون گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). سباشتکین از ارتیاع اتباع ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت. (ترجمه تاریخ یمینی).
وان امیران دگر اتباع تو
کرد عیسی جمله را اشیاع تو.
مولوی.
مدت شش سال در هجران شاه
شد وزیر اتباع عیسی راپناه.
مولوی.
، جمع واژۀ تبع. دست وپای ستور
لغت نامه دهخدا
اتباع
جمع تابع، تابعین، پیروان
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
فرهنگ لغت هوشیار
اتباع
((اَ تِّ))
پیروی کردن، در پی رفتن، بازپس داشتن، در پی فرستادن، واپس کردن، حواله کردن چیزی به کسی
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
فرهنگ فارسی معین
اتباع
((اَ))
جمع تابع و تبع، تابعین، پیروان
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
فرهنگ فارسی معین
اتباع
شهروندان
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
فرهنگ واژه فارسی سره
اتباع
پیروان، وابستگان، تابعین، شهروند
متضاد: بیگانگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشباع
تصویر اشباع
سیری، بسیار و وافر کردن، پر کردن، در علم شیمی جذب کامل یک محلول در حلاّل به طوری که بیش از آن حل نشود، در پزشکی نهایت تحمل بدن برای جذب داروهای طبی، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، سیر خواندن فتحه، کسره یا ضمه به طوری که حرف مناسب آن به وجود آید، یعنی از فتحه «الف» و از کسره «ی» و از ضمه «و» تولید شود، در علوم ادبی در قافیه، حرکت مابعد الف تاسیس مانند کسرۀ حرف «یا» در کلمۀ شمایل و مایل و فتحۀ واو در کلمۀ داور و یاور و ضمۀ حرف «ها» در کلمۀ تجاهل و تساهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارباع
تصویر ارباع
ربع ها، سراها، منزل ها، ناحیه ها، سرزمین ها
ربع ها، چهار یک ها، پانزده دقیقه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطباع
تصویر اطباع
طبع ها، خوی ها، سرشت ها، نهادها، استعدادها، توانایی ها، چاپ ها، در طب قدیم مزاج ها، عناصر چهارگانه آب، باد، خاک و هوا، جمع واژۀ طبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتساع
تصویر اتساع
گشاد شدن، فراخ شدن، پهناور شدن، گشادگی، فراخی، در ادبیات در فن بدیع گفتن شعری که بتوان آن را به چند نوع معنی و تفسیر کرد مانند این بیت، برای مثال لبان لعل تو با هرکه در حدیث آید / به راستی که ز چشمش بیوفتد مرجان (سعدی۲ - ۶۶۴) . مصراع دوم را به دو صورت می توان تفسیر کرد، یکی اینکه مرجان از چشمش بیفتد (مرجان در نظرش خوار و پست شود)، دیگر اینکه از چشمش اشک خونین چون مرجان سرازیر شود، در پزشکی گشاد شدن هر یک از عروق و شریان ها، زیاد شدن
فرهنگ فارسی عمید
هفت شدن، فروگذاشتن، هفت ماهه زاییدن، انبوهی درندگان، به دایه دادن به دایه سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطباع
تصویر اطباع
جمع طبع، مهرها، سرشتها
فرهنگ لغت هوشیار
سیر گردانیدن، سیر کردن، سیراب گردانیدن، رنگ سیر خورانیدن جامه را، بسیار و وافر کردن، گشاده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ربع، چاریک ها، جمع ربع ربع ها چهاریک ها. یا ارباع عالم. چهار گوشه جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتباع
تصویر ارتباع
بهاران بودن جائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراع
تصویر اتراع
پرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتساع
تصویر اتساع
فراخ شدن، گشاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتساع
تصویر اتساع
((اِ تِّ))
فراخ شدن، گشاد شدن، فراخی، وسعت، گنجایش، کثرت مال و ثروت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
((اِ))
سیر گردانیدن، پر و بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطباع
تصویر اطباع
جمع طبع، سرشت ها، ذات ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
Satiation, Saturation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
(FR) satiété, saturation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
одинаковость , насыщение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
(DE) Sättigung, Sättigung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
подібність , насичення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
(PL) nasycenie, nasycenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
相同 , 饱和
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
(PT) saciedade, saturação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
(IT) sazietà, saturazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
(ES) saciedad, saturación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اشباع
تصویر اشباع
(NL) verzadiging, verzadiging
دیکشنری فارسی به هلندی