جمع واژۀ الو. (منتهی الارب). رجوع به الو شود، پیش بند پالان بربستن ستور را، آشکار شدن و پیش آمدن چیزی، مایه بازفراهم آمدن میان کشت. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ اُلُو. (منتهی الارب). رجوع به اُلُو شود، پیش بند پالان بربستن ستور را، آشکار شدن و پیش آمدن چیزی، مایه بازفراهم آمدن میان کشت. (منتهی الارب)
جمع واژۀ افواه، جج فوه، بمعنی دهان و دندان و دیگ افزار و بوی افزار که از آن خوشبوی را نیکو نمایند و رنگ شکوفه وگونۀ آن و صنف هر چیز و گونۀ آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به افواه و فوه شود.
جَمعِ واژۀ اَفواه، جج ِ فوه، بمعنی دهان و دندان و دیگ افزار و بوی افزار که از آن خوشبوی را نیکو نمایند و رنگ شکوفه وگونۀ آن و صنف هر چیز و گونۀ آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به افواه و فوه شود.
درختچه ای از تیره خلنگ ها که در زمینهای سخت میروید. در چین و آمریکای شمالی و قفقاز و هندوستان فراوان است و بعنوان گل زینتی در باغها نیز کاشته میشود. گلهایش سفید و یا قرمز است ازلیا اچالیه
درختچه ای از تیره خلنگ ها که در زمینهای سخت میروید. در چین و آمریکای شمالی و قفقاز و هندوستان فراوان است و بعنوان گل زینتی در باغها نیز کاشته میشود. گلهایش سفید و یا قرمز است ازلیا اچالیه
مونث اتفاقی، قضیه شرطیه متصله و آن قضیه ایست که در او حکم شود بصدق تالی بر فرض صدق مقدم و علاقه بین آنها موجود نیست بلکه بمجرد صدق آن دو این قضیه اتفاق میافتد مثلا: اگر انسان سخنگوست پس خر عرعر کننده است. بعضی گفته اند اتفاقیه فقط عبارتست از صدق تالی خواه مقدم راست باشد یا دروغ و اینرا اتفاقیه عامه و اولی را اتفاقیه خاصه گویند و میان آن دو (از نسب) عموم و خصوص است زیرا هر وقت مقدم راست آمد تالی راست است و عکس آن درست نیست
مونث اتفاقی، قضیه شرطیه متصله و آن قضیه ایست که در او حکم شود بصدق تالی بر فرض صدق مقدم و علاقه بین آنها موجود نیست بلکه بمجرد صدق آن دو این قضیه اتفاق میافتد مثلا: اگر انسان سخنگوست پس خر عرعر کننده است. بعضی گفته اند اتفاقیه فقط عبارتست از صدق تالی خواه مقدم راست باشد یا دروغ و اینرا اتفاقیه عامه و اولی را اتفاقیه خاصه گویند و میان آن دو (از نسب) عموم و خصوص است زیرا هر وقت مقدم راست آمد تالی راست است و عکس آن درست نیست
باج، آب بها، پاره بد گند (رشوه) خراج مال دیوان پاره، پول آب پاره ای که جهت آب باج. باشد، رشوت رشوه، خراج دادن مال دیوان پرداختن باج دادن حاصل ماک دادن رشوه دادن
باج، آب بها، پاره بد گند (رشوه) خراج مال دیوان پاره، پول آب پاره ای که جهت آب باج. باشد، رشوت رشوه، خراج دادن مال دیوان پرداختن باج دادن حاصل ماک دادن رشوه دادن