شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، سینجر، آییژ، جرقّه، ضرمه، خدره، آلاوه، لخشه، بلک، اخگر، آتش پاره، جذوه، جمر، جمره، خدره، لخچه، ژابیژ، ایژک برای مثال هست زآهم آتش دوزخ ابیز / ناله ای از من ز تندر صد ازیز (منجیک - ۲۳۱)
شَرارِه، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، سَیَنجُر، آییژ، جَرَقّه، ضَرَمِه، خُدرِه، آلاوِه، لَخشِه، بِلک، اَخگَر، آتَش پارِه، جَذوِه، جَمر، جَمَرِه، خُدرِه، لَخچِه، ژابیژ، ایژَک برای مِثال هست زآهم آتش دوزخ ابیز / ناله ای از من ز تندر صد ازیز (منجیک - ۲۳۱)
حوض کوچک ویران شده بر اثر پای شتران. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (اقرب الموارد). ج، خبط، ماست که بر آن شیر تازه ریزند هم زنند تا مخلوط شود. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس). ج، خبط، آب اندک باقی مانده در حوض. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط). ج، خبط، اندازۀ کمی ازآب در حدود نصف یا ثلث آن. (از متن اللغه). خبیطه. - فرس خبیط، اسب که پای برزمین زند. (از منتهی الارب)
حوض کوچک ویران شده بر اثر پای شتران. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (اقرب الموارد). ج، خُبُط، ماست که بر آن شیر تازه ریزند هم زنند تا مخلوط شود. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس). ج، خُبُط، آب اندک باقی مانده در حوض. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط). ج، خُبُط، اندازۀ کمی ازآب در حدود نصف یا ثلث آن. (از متن اللغه). خبیطه. - فرس خبیط، اسب که پای برزمین زند. (از منتهی الارب)
صفا اطیط، صفاالاطیط، موضعی است که در شعر امروءالقیس بدین سان آمده است: لمن الدیار عرفتها بسحام فعمایتین فهضب ذی اقدام فصفاالاطیط فصاحتین فعاشم تمشی النعام به مع الارآم دارٌ لهند و الرباب و فرتنی ̍ و لمیس قبل حوادث الایام. (از معجم البلدان)
صفا اطیط، صفاالاطیط، موضعی است که در شعر امروءالقیس بدین سان آمده است: لمن الدیار عرفتها بسحام فعمایتین فهضب ذی اقدام فصفاالاطیط فصاحتین فعاشم تمشی النعام به مع الارآم دارٌ لهند و الرباب و فرتنی ̍ و لمیس قبل حوادث الایام. (از معجم البلدان)
نام کوهی است. (از متن اللغه) (آنندراج) ، ظرف ساختن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اظراف کسی متاعی را، برای وی ظرفی ساختن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اظراف به کسی، یاد کردن نام وی را به زیرکی و هوشمندی یا مهارت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اظراف مرد، فزونی یافتن ظروف وی. (از متن اللغه)
نام کوهی است. (از متن اللغه) (آنندراج) ، ظرف ساختن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اظراف کسی متاعی را، برای وی ظرفی ساختن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اظراف به کسی، یاد کردن نام وی را به زیرکی و هوشمندی یا مهارت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اظراف مرد، فزونی یافتن ظروف وی. (از متن اللغه)
اطیط شتر، ناله کردن آن. (از اقرب الموارد). بانگ شتر بزاری. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ناله کردن شتران از ماندگی یا از جدایی بچه یا از ناتوانی ولاغری. و گویند: لاآتیک ما اطت الابل، یعنی نخواهم آمدترا گاهی که شتر ناله کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ ناقه. (مهذب الاسماء). نالیدن و زاری کردن شتر از ماندگی یا جدا شدن از کرۀ خود و این نالۀ آوازی است که از درون شتر برخیزد، چه هنگام نوشیدن آب آوازی از پری شکم حیوان برمی آید. (از متن اللغه) ، اظرار رونده، افتادن وی در سرزمین پر از سنگ تیز و سخت. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اظرار زمین، فزونی یافتن سنگهای تیز و گرد آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). - امثال: اظرّی فانک ناعله، به طاء معروف تر است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مثل ’اطرّی فانک ناعله’ در ذیل مدخل اطرار شود
اطیط شتر، ناله کردن آن. (از اقرب الموارد). بانگ شتر بزاری. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ناله کردن شتران از ماندگی یا از جدایی بچه یا از ناتوانی ولاغری. و گویند: لاآتیک ما اطت الابل، یعنی نخواهم آمدترا گاهی که شتر ناله کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ ناقه. (مهذب الاسماء). نالیدن و زاری کردن شتر از ماندگی یا جدا شدن از کرۀ خود و این نالۀ آوازی است که از درون شتر برخیزد، چه هنگام نوشیدن آب آوازی از پری شکم حیوان برمی آید. (از متن اللغه) ، اظرار رونده، افتادن وی در سرزمین پر از سنگ تیز و سخت. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اظرار زمین، فزونی یافتن سنگهای تیز و گرد آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). - امثال: اَظِرّی فانک ِ ناعله، به طاء معروف تر است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مَثَل ِ ’اَطِرّی فانک ِ ناعله’ در ذیل مدخل اِطْرار شود