جدول جو
جدول جو

معنی ابومنصور - جستجوی لغت در جدول جو

ابومنصور
صاحب حبیب السیر گوید: در جمادی الاول سنۀ سبع و عشرین و خمسمائه (527 هجری قمری). حسن گرگانی بر دست ابومنصور و ابراهیم خیرآبادی متوجه عالم ابدی گردید
لغت نامه دهخدا
ابومنصور
(اَ مَ)
شهد. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی) (المرصع)
لغت نامه دهخدا
ابومنصور
(اَ لِ کُ نِ)
عزالدوله بختیار بن معزالدوله ابوالحسین احمد بن بویه دیلمی. او در شصت وسه سالگی به سال 367 هجری قمری در جنگ با پسر عم خویش عضدالدوله کشته شد. رجوع به عزالدوله بختیار شود
ابان حسیس (شاید جشنس) بن وریدبن کادبن مهابنداد حساس بن فروخ دادبن استادبن مهر حسیس (شاید جشنس) بن یزدجرد. منجم ایرانی پدر بنومنجم یا آل منجم. رجوع به بنومنجم شود
مجدالدین سیف الدوله مبارک بن کامل بن علی بن مقلدبن نصر بن منقذ کنانی. معروف به ابن منقذ از امراء صلاحیه (526- 589 هجری قمری). رجوع به سیف الدوله شود
ابن متقی خلیفۀ عباسی، او دختر ناصرالدوله حسن بن عبدالله بن حمدان موصلی را تزویج کرد. رجوع به تجارب الامم ابوعلی مسکویه چ اروپا ج 6 ص 55 و 56 شود
ظافر عبیدی. اسماعیل بن الحافظ بن محمد بن المستنصر بن الظاهربن الحاکم بن العزیز بن معزّبن منصور بن قائم بن المهدی. رجوع به ظافر عبیدی شود
عتبی. محمد بن عبدالجبّار عتبی. عوفی در لباب الالباب جلد یک، یکبار کنیت او را ابومنصور و بار دیگر ابوالنصر آورده. رجوع به عتبی شود
ظهیرالدین فرامرزبن علاءالدوله از دیالمۀ آل کاکویه در اصفهان و غیره (433- 443 هجری قمری). رجوع به فرامرزبن علاءالدوله... شود
فخرالدین صاحب تکریت عیسی بن مودودبن علی بن عبدالملک بن شعیب ملقب به فخرالدین. رجوع به فخرالدین ابومنصور... شود
مؤیدالدوله فولادستون بن عمادالدین از آل بویه فرمانروای اصفهان (366- 373 هجری قمری). رجوع به فولادستون... شود
علی بن موسی بن جعفر مشهور به ابن طاوس و بعضی کنیت او را ابوالقاسم یا ابوالحسن گفته اند. رجوع به ابن طاوس شود
بنا بر نقلی کنیت ابن سلاّر ملک العادل علی بن اسحاق وزیر ظافر عبیدی صاحب مصر است. رجوع به ابن سلاّر... شود
العجلی. پیشوای صنف منصوریه یکی از فرق هشتگانه غلاه. رجوع به بیان الأدیان و مفاتیح العلوم خوارزمی شود
احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی. عالم شیعی صاحب کتاب احتجاج از اساتید ابن شهرآشوب. رجوع به احمد... شود
حافظ غیاث. ابن المقیم السلمی الکوفی زاهد و عابد. وفات او به سال 132 هجری قمری رجوع به حبط1 ص 268 شود
عبدالقاهر بن طاهر بن محمد شافعی تمیمی بغدادی فقیه و ادیب. رجوع به عبدالقاهر... و ابومنصور بغدادی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ابن احمد بن ازهری هروی، مکنی به ابومنصور (282-370 ه. ق). از دانشمندان بزرگ لغت و ادب عرب و فقیه بود. مولدش هرات است هم بدانجا درگذشت. برای کسب لغت مدتی میان قبائل عرب رفت و کتاب التهذیب در لغت از اوست و قسمتی از آن در مجلۀ جهان شرق (در اروپا) چاپ شد و نیز غریب الالفاظ التی استعملها الفقهاء از اوست و تفسیری هم در قرآن دارد. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 846)
لغت نامه دهخدا
میمون الجهنی الکوفی. محدث است. محدث در نظر مسلمانان به عنوان یک فرد متخصص در علم حدیث شناخته می شود که تلاش دارد تا روایات پیامبر اسلام را بدون کم و کاست به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد با بهره گیری از دانش رجال و درایه حدیث، توانایی تشخیص صحت احادیث را دارند و در صورت صحت، این احادیث را ثبت و نقل می کنند تا از تحریف یا تغییر در سنت نبوی جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
پدر عمر و محمد منصور بن ابی منصور مهربانی
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
موفق بن علی هروی. او را کتابی است در موادطب موسوم به الأبنیه عن حقایق الأدویه، بترتیب حروف هجا بفارسی و او بهند رفته و طب هندی را در آنجا فراگرفته است. و نسخۀ عکسی این کتاب در کتاب خانه وزارت فرهنگ موجود است. علامۀ قزوینی در باب کتاب مزبورنوشته اند ابداً معلوم نیست (تا آنجا که بنده تتبع کرده ام) که مؤلف در چه عصری بوده و در چه شهری میزیسته و بنام که این کتاب را تألیف نموده، فقط و فقط آنچه در دیباچۀ کتاب در خصوص آن امیر یا پادشاهی که این کتاب را مؤلف به اسم او تألیف نموده ذکر شده این عبارت است: ((تا آن هنگام که حاصل آمدم اندر حضرهعالی مولانا الامیر المسدد المؤید المنصور ادام اﷲ علوه پس او را دیدم ملکی بزرگوار و دانا الخ)). فلوگل و سایر مستشرقین ازین عبارت چنان فهمیده اند که مقصود منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعیل سامانی (350 -365 هجری قمری) است و بنظر بنده این مسئله بسیار مشکوک می آید زیرا که ظاهر عبارت چنان مینماید که کلمات الامیر المسدد المؤید المنصور همه از القاب تعظیم و تفخیمی معموله باشند که به اغلب ملوک و امرا اطلاق میشده است نه اینکه مراد از المنصور اسم آن پادشاه بوده است زیرا که این سه کلمه المسدد، المؤید، المنصور همه در عرض هم ذکر شده اند پس چه ترجیحی دارد که بگوئیم المنصور اسم یا لقب او بوده است نه المؤید یا المسدّد، وانگهی لقب رسمی منصور بن نوح مذکور بتصریح عموم مورخین الامیر السدید بوده است نه الامیر المسدد، ولی معذلک کله حدس فلوگل و سایر مستشرقین در اینکه مراد منصور بن نوح باشد بکلی محال و غیر ممکن نیست بخصوص که کلمه المسدد با لقب رسمی منصور بن نوح السدید هر دو از یک ماده اند مسئلۀ دیگر که انسان را در صحّت مقولات مستشرقین در موضوع عصر مؤلف بشک می اندازد. اینجاست که در پشت صفحۀ اول نسخه این عبارت بهمان خطکاتب اصلی مسطور است: ((کتاب الابنیه عن حقایق الادویه تألیف ابومنصور موفق بن علی الهروی حرسه اﷲ.)) که جملۀ دعائیۀ ((حرسه اﷲ)) تقریباً صریح است که مؤلف کتاب در حین استنساخ این نسخه بتوسط اسدی یعنی در سنۀ 447 هجری قمری در حیات بوده است و در این صورت چگونه معاصر منصور بن نوح سامانی میتواند باشد ولی احتمال ضعیفی نیز میرود که اسدی تمام عبارت مذکور را عیناً از روی نسخۀ اصلی که در حیات خود مؤلف نوشته شده بود استنساخ کرده است پس در این صورت جملۀ ((حرسه اﷲ)) راجع بعصر اسدی نخواهد بود بلکه متعلق به اصل نسخۀ منقول عنها خواهد بود. رجوع به مقالۀ کتاب الابنیه عن حقایق الادویه در بیست مقالۀ قزوینی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
موریانی. خوندمیر در دستورالوزراء آرد: بروایت صاحب جامعالحکایات در سلک وزرای سلطان طغرل منتظم بود و پیوسته به ادای وظائف طاعات و روایت عبادات قیام مینمود هرصباح بعد از فریضۀ بامداد بر سر سجاده نشسته تا وقت طلوع آفتاب اوراد نماز خواندی بعد از آن سوار شده خود را بملازمت سلطان رسانیدی روزی پادشاه را مهمی روی نمود پگاه تر، کس بطلب وزیر فرستاد و ابومنصور بدستور به قرائت اوراد پرداخته فرستاده را جوابی نداد و چون انتظار صاحب اقتدار از حد اعتدال تجاوز نمود جمعی از اهل غمز و سعایت زبان بغیبت بگشوده بعرض رسانیدند که پیوسته ابومنصوربنا بر خودرائی و بی پروائی بحکم حضرت کشورستانی التفات نمی نماید و سرانجام مهام را در عهدۀ تعویق گذاشته دیر بدیوان حاضر میگردد. از استماع این سخن سلطان در غضب رفت چون وزیر بپایۀ سریر سلطنت مسیر رسید، بانگ بر وی زد چرا بیگاه بدرگاه عالم پناه می آئی ؟ ابومنصور جواب داد که من بندۀ پروردگار عالمیانم و چاکرشهریار جهانیان و با خود نذر کرده ام که تا هر صباح از عرض بندگی و نیاز بدرگاه کریم کارساز بازنپردازم خود را در سلک ایستادگان بارگاه پادشاه منتظم نسازم نایرۀ غضب پادشاهی از استماع این کلمات آبدار تسکین یافت و پرتو عنایت و التفات برحال ابومنصور تافت
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
عماره بن محمد یا احمد یا محمود مروزی از شعرای اواخر قرن چهارم، معاصر آخرین پادشاهان سامانی و نخستین پادشاهان غزنوی. وفات ویرا مؤلف مجمعالفصحاء به سال 360 هجری قمریگفته است و سپس قطعه ای از او در مدح سلطان محمود غزنوی و قطعه ای دیگر در رثای امیر ابوابراهیم نقل می کند. اگر این دو انتساب راست باشد چون جلوس محمود در سال 387 است ناچار عماره می بایست تا آن وقت زیسته باشد و امیر ابوابراهیم اسماعیل بن نوح بن منصور سامانی ملقب به منتصر آخرین پادشاه سامانی در ربیع الاول یا ربیعالاّخر سال 395 کشته شده است و مرثیۀ عماره دلیل است که شاعر تا این سال نیز حیات داشته است. و در کتاب اسرارالتوحید (چ پطرزبورگ ص 350) آمده است که: زمانی قوالی این شعر عماره را در مجلس ابوسعید خواند:
اندر غزل خویش نهان خواهم گشتن
تا بر دو لبت بوسه دهم چونش بخوانی.
شیخ پرسید که این بیت از کیست گفتند از عماره است شیخ برخاست و با صوفیان بزیارت خاک او شد... - انتهی. و چون ابوسعید به سال 440 درگذشته است ناچار عماره در فاصله سالهای 395 و 440 درگذشته است. محمد بن علی بن محمدشبانکاره ای در کتاب مجمعالانساب در تاریخ محمود غزنوی آورده است که شاعری بود در مرو نام او عماره و هرگز از مرو بیرون نیامده بود و شعر نیکو میگفت، روزی رباعی گفت و به امیر محمود بغزنین فرستاد پیش غلامی ازغلامان او و گفت هرگاه سلطان را وقت خوش باشد بده و آن غلام فرصت نگاه میداشت تا وقتی سلطان بشراب نشست وبحث در رباعیها میرفت و هرکس رباعی میخواند آن غلام آن رباعی بدست سلطان داد که این است:
بنفشه داد مرا لعبت بنفشه قبای
بنفشه بوی شد از بوی آن بنفشه سرای
بنفشه هست و نبید بنفشه بوی خوریم
بیاد همت محمود شاه بار خدای.
وگفتند شاعریست در مرو او را عماره میخوانند. سلطان گفت براتی بعامل مرو نویسند تا از خزانه دوهزار دینار به او دهند و اگر وفات کرده باشد بوارث او دهند وزیر این حکایت فراموش کرد و اگر فراموش نکرد گفت سلطان فراموش کرده باشد. غلامی که رباعی داده بود با وزیرگفت، وزیر گفت تا از سلطان نپرسم باز ندهم، هم روزی دیگر سلطان را گفت وزیر را بخواند از او پرسید که آن برات که با آن شاعر کرده بودم دادی گفت توقف داشتم که دوش مست بودی. سلطان بفرمود تا دو هزار دینار دراشترها بار کردند و چند کس همراه او کردند و بعماره سپردند - انتهی. از اینجا پیداست که عماره در این زمان پیر بوده چنانکه نمیدانسته اند که مرده است یا زنده و این خود دلیل دیگر است که او تا این وقت زنده بوده است. بعضی از محققین کلمه عماره بتشدید میم خوانده اند ولی از عبارت عوفی در لباب الالباب در باب ابومنصور صاحب ترجمه (عماره که در عمارت بناء ثنا و مهندس استاد بود...) چنین می نماید که عوفی این نام را بتخفیف میخوانده است. رجوع به لباب الالباب ج 2 صص 24- 26 و سخن و سخنوران ج 1 صص 26- 27 و مقالۀ عمارۀ مروزی بقلم عباس اقبال در مجلۀ شرق شمارۀ 1 و احوال رودکی بقلم سعید نفیسی ج 3 ص 1187 ببعد شود. و ابیات ذیل در لغت نامه ها و تذکره ها از او آمده است:
آن زاغ نگه کن چون پرد
مانند یکی قیره گون چلیپا.
نبود ایچ مرا با بتم عتیب
مرابی گنهی کرد شیب و تیب
چنان تافته برگشتم از نهیب
چنان گمره برگشتم از عتیب
ندارد بر آن زلف مشک بوی
ندارد بر آن روی لاله زیب.
بجای خشتچه گر بیست نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت.
دلبرا دو رخ تو بس خوب است
از چه با یار کار گست کنی.
ریشی چگونه ریشی چون مالۀ بت آلود
گوئی که دوش بر وی تا روز گوه پالود.
ای مسلمانان زنهار ز کافربچگان
که به دروشت بتان چگلی گشت دلم (کذا) .
گفت من نیز گیرم اندر کون
سبلت و ریش و موی لنج ترا.
گنده و بی قیمت و دون و حقیر
ریش پر از گوه و همه تن کلخج.
سرشک دیده برخسار من فروگذرد
هرآنگهی که بآماجگاه او گذرم.
همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن
گوئی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته ست.
معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر
زان گنده دهان تو و زان بینی فژغند
با ماه سمرقند کن آئین سپرجی
رامش گر خوب آور با نغمۀ چون قند
از پشت یکی جوشن خرپشته فرو نه
کز داشتنت عیبۀ جوشنت بفرکند.
دیدم چنین بتی که صفت کردم
سرمست پیش میشنه بنشسته.
مرغ سپید شند شد امروز ناودان
گو آورند پیشت آن مرغ سرخ شند.
رویش میان حلّۀ سبز اندرون پدید
چون لاله برگ تازه شکفته میان خوید.
نال دمیده بسان (ظ: بجای) سوسن آزاد
بنده بر آن نال نال وار نویده.
ناخنت زنخدان ترا کرد شیار
گوئی که همین زنخ بخاری بشخار.
تا برنهاد زلفک شوریده را بخط
اندرفتاد گرد همه شهر شور و شر.
باد بهاری به آبگیر برآمد
چون رخ من گشت آبگیر پر از چین.
سوار بود بر اسبان چو شیر بر سر کوه
پیاده جمله بخون داده جامه راآهار.
مجلس و مرکب و شمشیر چه داند همی آنک
سر و کارش همه با گاو و زمین است و گراز.
خواهی تا توبه کرده رطل بگیرد
زخمۀ غوش ترا بفندق تر گیر.
گر کوکب ترکشت ریخته شد
من دیده بترکشت برنشانم.
بنشان به تارم اندر مر ترک خویش را
با چنگ سغدیانه و با بالغ و کدو.
با چنگ سغدیانه و با بالغ شراب
آمد بخان چا کر خود خواجه باصواب.
یک قحف خون بچۀ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونۀ عقیق.
نوروز و گل و نبیذ چون زنگ
ما شاد و بسبزه کرده آهنگ.
خوشه چون عقد درّ و برگ چو زر
باده همچون عقیق و آب چو زنگ.
پسر خواجه دست برد بکوک
خواجه او را بزد به تیر تموک.
من بساک از ستاک بید کنم
بی تو امروز جفت سبزه منم.
باد برآمد بشاخ سیب شکفته
بر سر میخواره برگ گل بفتالید
آهو مر جفت را بغالد بر خوید
عاشق معشوق را بباغ بغالید
خیز مکاسی بیار باز قدح را
کانکه مکا گفت از این سرای بکالید.
دو چشم موژان بودیش خوب و خواب آلود
بماند خواب و شدآن نرگسش که موژان بود.
تو نزد همه کس چو ماکیانی
اکنون تن خود را خروه کردی.
مغ از نشاط سبدچین که مست خواهد شد
کند برابر چرخشت خشت بالینا.
گوئی زبان شکسته وگنگ است بت ترا
ترکان همه شکسته زبانک بوند نون.
بینیت همی بینم چون خانه کردان
آراسته همواره بشیراز و به رخبین
غولی و فروهشته دو غولین به دو ابرو
پنهان شده اندر پس اطراف دو غولین.
شاخ است همه آتش زرین و همه شاخ
پر زر کشیده ست و فراخ است و نوآئین.
یکی بدید بگوه اوفتاده مسواکش
ربود تا بردش باز جای و باز کده
یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست
که این سگاله و گوه سگ است خشک شده.
چرا که خواجه بخیل و زنش جوانمرد است
زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه.
کونی دارد چون کون خواجه ش لت لت
ریشی دارد چو ماله آلوده به پت.
تا همی آسمان توانی دید
آسمان بین و آسمانه مبین.
فربه کردی تو کون ایا بدسازه
چون دنبۀ گوسفند در شبغازه.
تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی
غالیه خیره شد و زاهری و عنبر خوار.
به ابر رحمت ماند همیشه کف امیر
چگونه ابرکجا توتکیش باران است.
چون میخورم بساتکنی یاد او خورم
وز یاد او نباشد خالی مرا ضمیر.
آتش اگر ندیدی با آب ممتزج
اینک نگاه کن تو بدین جام و این شراب
جام بلور و لعل می صافی اندر او
گوئی که آتشی ست برآمیخته به آب.
آن می بدست آن بت سیمینه تن نگر
گوئی که آفتاب بپیوست با قمر
تا برنهاد زلفک شوریده را بخط
اندرفتاد گرد همه شهر شور و شر
و آن ساغری که سایه فکنده ست می در او
برگ گل سپید است گوئی بلاله بر.
غره مشو بدانکه جهانت عزیز کرد
ای بس عزیز را که جهان کرد زود خوار
مار است این جهان وجهانجوی مارگیر
وز مارگیر مار برآرد همی دمار.
جهان ز برف اگر چند گاه سیمین بود
زمرد آمد و بگرفت جای تودۀ سیم
بهار خانه کشمیریان بوقت بهار
بباغ کرده همه نقش خویشتن تسلیم
بدور باد همه روی آبگیر نگر
پشیزه ساخته بر شکل پشت ماهی شیم.
بر روی او شعاع می از رطل برفتاد
روی لطیف و نازکش از نازکی بخست
می چون میان سیمین دندان او رسید
گوئی کران ماه بپروین درون نشست.
شاخ بید سبز گشته روز باد
چون یکی مست نوان سرنگون
لاله برگ لعل بنگر بامداد
چون سرشمشیر آلوده بخون.
ازکف شاه نور بود بر جبین خور
جودش مرا سهیل نموده ست بر جبین
گر بر کران دجله کسی نام او برد
آب انگبین ناب شود گل گل انگبین.
ای قحبه چه یازی بدف زدوک
سراینده شدی چون فراشتوک.
گر خوار شدم سوی بت خویش روا باد
اندیک بر مهتر خود خوار نیم خوار.
و گر به بلخ زمانی شکار چال کند
بیاکند همه وادیش را به بط و بچال
کسی که غال شد اندر عداوت تو ملک
خدای خانه وی جای رخنه (شاید: رحبه) دادش غال.
به نیم گرده بروبی بریش بیست کنشت
بصد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت.
از خون او چو روی زمین لعل فام شد
روی وفا سیه شد و روی امید زرد
تیغش بخواست خورد همی خون مرگ را
مرگ از نهیب خویش مر آن شاه را بخورد
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
حسین بن محمد مرعشی، مکنی به ابومنصور. مورخ قرن چهارم و پنجم هجری. و از مقربان سلطان محمود غزنوی است و به سال 421 هجری قمری درگذشته است. او راست: الغررفی سیرالملوک و اخبار هم در چهار جزء. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 277. از آداب اللغه العربیه ج 2 ص 316)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
گاوکلاه. از عرفای مائۀ چهارم است و شرح حال او را شیخ الاسلام خواجه عبدالله انصاری در کتاب خود آرد که ابومنصور گاوکلاه بسرخس از مشاهیر بود و از مشایخ اهل ملامت و مرجع این طبقه بود وقتی از اوقات بجهت رفتن تلامیذ و یارانش بسفر فراغتی داشت در محلی رفت و مشغول کندن چاه شد چون به آب رسید چاه دیگر را شروع بکندن کرد خاک آنرا در آنچاه کنده ریخت تا انباشته شد، پس شروع بچاه دیگر کرد و همچنین مدت زمانی مشغول بود یکی از اهل ظاهر بدو رسید گفت دیوانه ای یا مزدور که این کار میکنی گفت یا شیخ نفس خود را در شغلی می افکنم پیش از آنکه مرا در شغلی افکند، یعنی آن شغل مانع ربطقلب بود بحق سبحانه و تعالی مثل اشتغال بمالایعنی و این شغل وی مالایعنی است زیرا که غرض شغل عدم اشتغال است به آنچه مانع آن نسبت آید و این شغل وی را مانع نمیآید و حاصل این بیان را در شرح حال بسیاری از عرفا نگاشتیم از جمله ابوالعباس موره زن بغدادی است که ترجمه آن این است که نفس خود را بکاری مشغول کن تا او ترا بکاری مشغول ننماید در ذیل این بیان نوشته اند که شیخ ابوعبدالله دینوری وقتی در دریا بجهت طوفان مانده بود و مرقع خود را بریدن و دوختن گرفت تا بکلاهی باز آورد و این کار از آن روی میکرد که خود را مشغول نماید تا نفس وی بجای دیگر روی نیارد بغیر حق سبحانه وقتی مریدی نزد وی آمد و گفت چرا کاری نکنی با این سیر و سلوک که تراست تا به نیکی بستایندت نه ببدی گفت خوبی آن است که نیکان او را بستایند و در نزد پروردگار خود در روز قیامت سربلند باشد. مریدی از او نصیحتی خواست گفت همواره دل را با زبان موافق دار که نزدیکان تو از تو در رنج نیفتند هم تو و هم آنان براحت باشید. رجوع به نامۀ دانشوران ج 4 ص 86 و 87 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن ابی القاسم علی نوکی. ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آرد: در این تابستان [سال 422 هجری قمری] بوالقاسم علی نوکی صاحب برید غزنین از خواجه بونصر مشکان درخواست تا فرزندان ویرا بدیوان رسالت آورد و میان ایشان دوستی چنان دیدم که از برادری بگذشته بود بونصر او را اجابت کرد و پسرش مهتر مظفر بخرد بر پای میبود هم به روزگار سلطان محمود. استادم حال فرزندان بوالقاسم با امیر [مسعود] بگفت و دستوری یافت و بومنصور و بوبکر و بونصر را بدیوان رسالت آوردپیش امیر فرستاد تا خدمت نثار کردند و بومنصور فاضل و ادیب و نیکوخط بود بفرمان سلطان ویرا با امیر مجدود بلاهور فرستادند چنانکه بیارم و در این [بو] منصور شرارتی و زعارتی بود بجوانی روز، گذشته شد رحمهاﷲعلیه. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273 و 274 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
گازر هروی. از اهل هرات و از عرفای مائۀ پنجم هجری محسوبست. او با شیخ الاسلام معاصر بوده و شیخ الاسلام مینویسد که وی درویش با شکوه بودو مشایخ بسیار دیده و از شیخ عمو بزرگتر بود و خدمت جماعتی از بزرگان این طبقه رسیده مانند شیخ احمد بخاری استرابادی و ابونصر سراج صاحب کتاب لمع و در آخرعمر منزوی بود. وقتی از او پرسیدند یا شیخ در ایام زندگانی چه دیدی و چه تجربت نمودی گفت با خلق دوری کردن و خود را گمنام کردن تا از آن دین و دنیای خود را حفظ کردن. از شیخ احمد بخاری نقل کرده است که وقتی براه درآمدم جامه ای رنگین در تن داشتم چشم خود بگرفت و گفت ای فرزند برو و جامۀ زنان از تن بیرون کن ومن از زبان او معانی بسیار یافتم و تغییر حالت از برایم پدید شد و هم از شیخ احمد بخاری نقل است که وقتی مریدی بنزد او آمد و از او وصیتی خواست گفت جهدی کن که در دنیا اهل حرص و طمع نگردی که حریص انیس حرمان است و اهل طمع ذلیل و خوار بنزد هر نادان چه آنرا که از برای تو مقدر کرده اند خود در پی تو میگردد تا بتو برسد و آنچه مقدّر نیست تا بتو برسد بکوشش نخواهد رسید. رجوع به نامۀ دانشوران ج 4 ص 88 و 89 شود
لغت نامه دهخدا
(یِ نی ی)
محمد بن علی مکنی به ابومنصور از محدثان است. وی از امام ابوبکر احمد بن حسین بیهقی و ابوعثمان اسماعیل بن عبدالرحمان صابونی و ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن قشیری و جز ایشان روایت شنید. سمعانی آرد: پدرم از او روایت شنید و ابوطاهر شیخی و فرزندش ابوالقاسم از او برای من روایت کرده اند. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
قایماز. مجاهدالدین بن عبدالله زینی. او در ابتدا خادم صاحب اربل زین الدین بود سپس او را آزاد کرد و فرزندان وی برتبۀ اتابکی رسیدند. پسر زین الدین، مظفرالدین امور اربل را بدو محول کرد و او در آن شهر به اجرای عدل و دادکوشید و در آنجا مدرسه و خانقاهی بنا کرد و اوقافی بسیار بر آن دو تخصیص داد و سپس بموصل منتقل شد و ازجانب اتابک سیف الدین امور قلعۀ موصل بدو مفوض گردید و در اینجا نیز مدرسه ای بزرگ بساخت و مکتبی خاص برای ایتام بنا کرد و بر دجله پل دوّمی کرد. وفات او در صفر 595 هجری قمری است. ادبا و شعرا او را مدحها گفته و بنام او کتاب نوشته اند. ابن اثیر کاتب او بود
لغت نامه دهخدا
قاضی افریقیه. محدث است. (الکنی للبخاری). در تاریخ اسلام، عنوان محدث جایگاهی رفیع دارد. محدثان کسانی بودند که با تکیه بر حافظه قوی، دقت علمی و تقوای فردی، روایات پیامبر اسلام را از طریق زنجیره ای از راویان نقل می کردند. آنان نه تنها روایت گر، بلکه نقاد حدیث نیز بودند و با طبقه بندی راویان، به اعتبارسنجی احادیث کمک شایانی کردند. آثار بزرگ حدیثی نتیجه تلاش محدثان است.
لغت نامه دهخدا
فارسی. او را در شمار صحابه آرند و گویند در خلق او تندی بود و او را بدین سبب نکوهش میکردند او گفت دوست ندارم که بدین صفت متصف نباشم چه رسول صلوات الله علیه فرمود حدّت عارض نیکان امت من است. صحابی به شخصی گفته می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، او را دیده، به او ایمان آورده و در همان حال مسلمان از دنیا رفته باشد. صحابه نقش مهمی در انتقال مفاهیم دینی، روایت احادیث، و گسترش فرهنگ اسلامی داشتند. واژه صحابی در منابع تاریخی و حدیثی جایگاه خاصی دارد و شناخت صحابه برای درک بهتر تاریخ صدر اسلام ضروری است.
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا / غَ)
متوفی به سال 95 هجری قمری 714م.، عبدالملک، مولی العبلات، مکنی به ابو یزید یا ابومروان. از مولدین بربر و از مشهورترین آوازخوانان در صدر اسلام بود. وی در هنر خود مهارت بسیاری داشت. در مکه ساکن شد و برای سکینه دختر حسین آواز خواند. عود و دف و قضیب را خوب مینواخت. به سبب زیبارویی که داشت به لقب غریض ملقب گردید. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 595). در اعلام المنجد آمده: غریض یکی از پنج مغنی بزرگ عرب به شمار می آید. وی در نوحه گری دست داشته است و در یمن درگذشت. رجوع به العقد الفرید چ مصر 1359 هجری قمری ج 7 ص 17 و 31 و 32 و عیون الاخبار ج 4 ص 90 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
نصر بن هارون نصرانی شیرازی. او مردی کافی بود و امور تصرف و دقایق آن نیکو می دانست. و عضدالدوله نماند و پسرش شرف الدوله او را بگرفت و مصادره کرد و بعد ازآن به سباشی حاجبش داد تا او را بکشت. گویند ابومنصور این حاجب را دشمن داشتی و بکارها فرستادی تا او را نباید دید و با خود گفتی نمیدانم که من سباشی حاجب را چرا دشمن می دارم و نمی خواهم که نظر او بر من افتد تا آخر کار بر دست او کشته شد. گویند ابومنصور نیابت به ابوالعلا ثابت بن صاعد داد و ثابت صاعد را خیوط گفتندی. بشیربن هارون وزیر را به این سبب هجو کرد:
قد فال رأیک (کذا؟)
من بعد صحه رأیک
لما بسطت خیوطاً
علمت انّک حائک.
رجوع به تجارب السلف چ طهران ص 242 و 243 شود
لغت نامه دهخدا
واسطی. محدث است و ابویعقوب اسحاق بن ابراهیم کوفی از او روایت کند. محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
محدث است. او از ابی سعید و از او ابراهیم بن یزید کوفی روایت کند. در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
دود. (المرصع). کرم (؟)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
الأنصاری. صحابی است. معنای صحابی فراتر از یک همراه عادی است، صحابه پیامبر کسانی بودند که نه تنها در کنار رسول خدا زندگی کردند، بلکه در سختی ها و جهادها همراه او بودند. شناخت صحابه به ما در درک سیره نبوی و تحولات دوران ابتدایی اسلام کمک شایانی می کند. شناخت واژه صحابی ما را با بخشی از مهم ترین تحولات صدر اسلام آشنا می کند.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
نام قریه ای به مصر در خرۀ بحیره نزدیک اسکندریه. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَمْ)
قیس بن عریض. محدث است. در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
بدل بن المحبره الیربوعی. محدث است. محدث در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که با استفاده از علم حدیث، روایات پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری و بررسی کرده و پس از تحلیل دقیق اسناد و متن ها، روایات صحیح را به دیگران منتقل می کند. در حقیقت، این فرد به عنوان یک نگهبان علمی، سنت نبوی را به دقت ثبت و حفظ کرده است تا از تحریف و تغییر آن جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
وهسودان، وهسوذ، یا وهسوذان بن محمد مملان بن ابی الهیجا کنگری از پادشاهان آذربایجان و ممدوح قطران. وی از نژاد عرب از نسل روادبن مثنی ازدی است زمان او درست معلوم نیست ولیکن ظاهراً بین سالهای 420 و 450 هجری قمری سلطنت داشته و در سال 446 اطاعت طغرل بیک پادشاه سلجوقی را پذیرفته است. زلزلۀ بزرگ و مشهور تبریز در زمان او واقع شده و در سفرنامۀ ناصرخسرو مذکور است. رجوع به وهسودان... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ ذِ)
نصیر. از علمای نحو. شاگرد کسائی است
لغت نامه دهخدا
(اَنَ)
قباوی. احمد بن محمد بن نصر مترجم تاریخ بخارا. اصل کتاب تاریخ بخارا بعربی بوده که ظاهراً ازمیان رفته است و مؤلف آن ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی است که در اوایل دورۀ سامانیان میزیسته و تا پس ازمرگ ابومحمد نوح بن نصر حیات داشته است و کتاب خود را بنام او کرده است. سمعانی در کتاب الأنساب در کلمه نرشخی گوید: ابوبکر محمد بن جعفر بن زکریا بن خطاب بن شریک بن یزیع نرشخی از اهل بخارا که روایت از ابی بکر بن حریث و عبدالله بن جعفر و غیر آن دو کرده است مولد اوبه سال 286 هجری قمری و وفات در صفر سال 348 است. و تقریباً پس از دو قرن از تألیف آن یعنی در اوایل قرن ششم ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوی که او نیز ازاهل بخارا و از دیه قباست بخواهش بعض دوستان آنرا بفارسی ترجمه کرده است و بعض از مطالب کتاب را که بی اصل می پنداشته از ترجمه حذف کرده است و پاره ای اطلاعات دیگر از کتبی مانند کتاب خزائن العلوم ابوالحسن عبدالرحمن بن محمد النیشابوری و تاریخ بخارا تألیف ابوعبدالله محمد بن احمد البخاری الغنجاری بدان افزوده است و ترجمه 522 به پایان آمده است. در تاریخ 572 محمد بن زفر بن عمر ترجمه قباوی را تلخیص کرده و بنام صدرالصدور صدر جهان برهان الدین عبدالعزیز بن مازه حاکم بخارا موشح ساخته است و این تلخیص در طهران به سال 1317 هجری شمسی به اهتمام آقای مدرس رضوی بطبع رسیده است
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
ابن الصباغ عبدالسید بن محمد بن عبد الواحد بن احمد بن جعفر فقیه شافعی. مدرس مدرسه نظامیۀ بغداد. او راست: کفایه المسائل. وفات وی 477 هجری قمری بوده است و رجوع به عبدالسید... شود
ابن منصور بن راش، نایب استاد ابوبکر محمد بن اسحاق بن محمشاد. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 437 شود. و در نسخۀ خطی کتاب خانه اینجانب نام او ابومنصور نضربن رامش آمده است
محمود حاجب بزمان محمود غزنوی جدّ خواجه ابونصر نوکی رئیس غزنین به روزگار مسعود بن محمود. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202 و ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 173 شود
ابن ابی القاسم علی نوکی. (خواجه...) صاحب اشراف به روزگار ابراهیم بن ناصر دین الله مسعود غزنوی. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 205، 272، 488، 501، 533 شود
نوازنده ای به دربار محمود غزنوی:
بونصر تو در پردۀ عشاق رهی زن
بوعمرو تو اندر صفت گل غزفی گوی.
فرخی.
و رجوع به ابونصر پلنگ شود
احمد بن علی پدر امیر ابوالفضل که در قصیدۀ مناظرۀ منسوب به اسدی مدح شده است. رجوع به سخن وسخنوران تألیف بدیع الزمان فروزانفر ج 2 ص 93 شود
احمد بن یوسف السلیکی منازگردی. کاتب و شاعر وزیر ابونصر مروان صاحب میافارقین و دیاربکر وفات 437 هجری قمری رجوع به احمد بن یوسف... شود
حاجب بن محمود بسفارت از جانب ابوعلی سیمجور نزد فخرالدوله رفت. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 136 و 140 و 229 و 269 شود
سعید بن ابی الخیر بن عیسی. رجوع به ابن مسیحی شود. در نامۀ دانشوران (ج 1 ص 219) نام پدر او بجای ابی الخیر ابی الحسن آمده است
محمد موصلی وزیر القائم و مقتدی. رجوع به ابن جهیر فخرالدوله... و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 307 و 308 و دستورالوزراء ص 89 شود
احمد بن مروان بن دوستک. ملقب به نصرالدوله صاحب میافارقین و دیاربکر. متوفی به سال 453 هجری قمری رجوع به ابونصر کردی... شود
از علمای دربار علی بن مأمون خوارزمشاه که محمود غزنوی آنان را بغزنین خواست. رجوع به حبط 1 ص 356 و رجوع به ابونصر عراق شود
مظفرشاه. ملقب به شمس الدین از سلاطین بنگاله. از خاندان الیاس (896- 899 هجری قمری). رجوع به شمس الدین ابوالنصر مظفرشاه شود
ابن عطّار. قاضی القضاه که او را در علوم دستی بود و حسن بیان داشت. رجوع به تاریخ الحکمای قفطی چ لیپزیک ص 297 و 305 شود
حاجب بزمان مسعود غزنوی. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 285، 286، 290، 376، 445، 451، 489، 492، 518، 555، 639، 640 شود
طالقان. شاعری باستانی و در لغت نامۀ اسدی از شعر او بشاهد آمده است. رجوع به ابونصر احمد بن ابراهیم الطالقانی شود
برغشی (درتاریخ بیهقی چ ادیب یکجا مرغشی در مواضع دیگر بزغشی). رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 372، 681 و 688 شود
احمد بن علی قطب الدوله از سلاطین ایلک خانیۀ ترکستان (پس از سال 400 هجری قمری). رجوع به احمد بن علی... شود
مملان بن وهسودان. رجوع به ابونصر محمد بن وهسودان و رجوع به مملان... و هم ابونصر مملان بن ابومنصور... شود
قاضی. رسول از جانب مسعود بن محمود غزنوی نزد اعیان ترکمانان سلجوقی. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 499 شود
نصرالدوله احمد بن مروان بن دوستک کردی. از امرای دیار بکر (402- 453 هجری قمری). رجوع به نصرالدوله... شود
لغت نامه دهخدا
عبدالرشید بن احمد بن ابی یوسف الهروی. از معارف هراه بوده است و نقادان سخن شعر او را پسندیده اند و او را در سلک شعرا کشیده، اگرچه شعر او کم روایت کرده اند و در مطلع قصیده ای میگوید:
ای قمرچهر عطاردفکر ناهیداتصال
شمس فر بهرام کین برجیس اثر کیوان جلال.
رباعی
گفتم که چه دارد علمت گفت قمر
گفتم که چه بارد قلمت گفت گهر
گفتم که چه دارد حشمت گفت ظفر
گفتم که چه کارد کرمت گفت خطر.
(از لباب الالباب ج 2 ص 61)
لغت نامه دهخدا
ابن هبه الله بن احمد بن علی خانی، مکنی به ابومنصور. از این رو، وی را خانی می گفتندکه وی قیم خان بن عبدالله بن جروده در بغداد بوده. محدثی است که ابن سمعانی رحمه الله از او روایت کرده است. وی به سال 38 هجری قمری درگذشته است.
لغت نامه دهخدا
یا بومنصور. از این شاعر در لغت نامۀ اسدی این بیت برای کلمه واق واق شاهد آمده است:
نه واق واق و نه عنقای مغربیم بگیر (؟)
نه هم بنوع زرافه نه کرگ دزواریم (؟)
لغت نامه دهخدا
(هَِ بَ تُلْ لاه)
ابن حامد بن احمد بن ایوب بن علی بن ایوب، مکنی به ابومنصور و معروف به عمیدالرؤسا. ادیبی فاضل و نحوی و لغوی و شاعر بود. وی نزد ابوالحسن علی بن عبدالرحیم الرقی معروف به ابن عصار ادب آموخت و مقامات را از ابن النقور یاد گرفت و از وی روایت کرد. هبه الله صاحب نظم و نثر بود و به وجه الدویبه لقب میکرد. در شهر خود دارای احترامی تمام بود و ریاست اداری آن را داشت. وی مرجع اهل علم و ادب بود. به سال 610 ه. ق. وفات یافت. (معجم الادباء ج 19 ص 264)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابومنقار
تصویر ابومنقار
نیزه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار