جدول جو
جدول جو

معنی ابوضیاء - جستجوی لغت در جدول جو

ابوضیاء(اَ)
نصیبی. بشر بن یحیی بن علی القینی النصیبی. شاعر و ادیبی از مردم نصیبین. از کتب اوست: سرقات البحتری من ابی تمام. کتاب الجواهر. کتاب الاّداب. کتاب السرقات الکبیر. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ)
خر. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). حمار. (المزهر). الاغ. اولاغ. درازگوش. چاروا
لغت نامه دهخدا
(اَثْ)
جمع واژۀ ثوی ّ، آسمان:
مسکن ما را که شد رشک اثیر
تو خرابه دانی و خوانی حقیر.
مولوی.
، بعقیدۀ برخی از فلاسفۀ قدیم، روح عالم، (اصطلاح کیمیا) سایلی بی وزن، قابل قبض و بسط، که فضا راپر کرده و در همه اجسام نافذ است. اتر، مؤید بنقل از فخر کمانگر و فرهنگ علی بیگی و دستور و شعوری بنقل از محمودی، اثیر را بمعنی آفتاب وسرشک چشم هم گفته اند و برخی لغت نامه ها معنی زلف نیزبدان داده اند!
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وصی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (شرح قاموس). رجوع به وصی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
نامی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به یکی از چهار طبقۀ شیعۀ خویش داد. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
ولی ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : والذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات. (قرآن 257/2). رجوع به ولی شود.
- اولیاء عهود، جمع واژۀ ولی عهد: آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهنداز غلام و تجمل و... هر چه تمامتر ما را فرمود. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وفی. (اقرب الموارد) ، زمین گیر و بجامانده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
تابعی است. او از کعب و از او حمید بن هلال روایت کند. در علوم اسلامی، اصطلاح تابعی به فردی اشاره دارد که پیامبر اسلام را ندیده اما از اصحاب ایشان کسب علم کرده است. بسیاری از بزرگان حدیث و تفسیر مانند قتاده، نخعی و ابن سیرین از طبقه تابعین هستند. این واژه نشان دهنده رابطه علمی و معنوی میان نسل های نخست اسلام است.
لغت نامه دهخدا
(اَقْ)
جمع واژۀ قوی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نیرومندان. رجوع به قوی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غوی ّ، بمعنی گمراه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بری ٔ
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رضی ّ
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سفره. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). کندوری. بساطالرحمه. (السامی فی الاسامی). کندوره. دستارخوان. دسترخوان. سماط. دست خوان. نطع. سارق
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
غزنوی، مشهور به شاه ابورجا. از شعرای دربار بهرامشاه و معاصر سنائی و مختاری. وفات وی 597 هجری قمری بوده است. رجوع به مادۀ قبل شود
شاه ابورجاء، علی، شهاب الدین شاه غزنوی. شاعری مادح غزنویان، معاصر بهرامشاه. رجوع به علی ابورجاء غزنوی... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زیاد بن ریاح
لغت نامه دهخدا
(اَ ضِ)
سوراخ بر زمین و دیوار
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وضی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وضی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
غنّام. صحابی است. در منابع اسلامی، صحابی فردی است که پیامبر اسلام (ص) را ملاقات کرده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر در دین اسلام باقی مانده است. صحابه از نخستین پیروان اسلام بودند که در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و بسیاری از احادیث پیامبر به واسطه آنان به نسل های بعد منتقل شده است. واژه صحابی به ویژه در فقه و اصول روایت حدیث اهمیت بالایی دارد.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باشه. باشق. ابوسراقه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بو)
غسول، یعنی آنچه بدان دست شویند از خطمی و غیر آن. (منتهی الارب). دست شویه.
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بَ)
کنیت مرغی و نام آن سموئل است
لغت نامه دهخدا
(اَ سَیْ یا)
علأ بن محمّد بن سیّار. محدّث است و ابوخالد یزید بن سنان از او روایت کند. محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
شکر. (السامی فی الاسامی). سکّر. (مهذّب الأسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ یْ یا)
یحیی بن کثیر. محدث است. محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باقلی آب. (السامی فی الاسامی). باقلاآب. (مهذب الاسماء)
سگ آبی. (مهذب الاسماء). قضاعه. بیدستر
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یا)
آب. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یا)
اثیرالدین محمد بن یوسف بن علی غرناطی اندلسی جیانی. یکی از ائمۀ لغت عرب. اصلاً بربری است. مولد او در غرناطه به سال 654 هجری قمری بوده است. مقدمات علوم را در همان شهر بیاموخت و سپس به شهرهای بلش و مالقه و مریه شد و در بلاد مزبوره به تحصیل علوم پرداخت و از آنجا به شمال افریقیه و مصر سفر کرد و نزد ابن نحاس تا سال 698 به تحصیل نحو پرداخت و پس از وی در تدریس نحو جانشین معلم خویش گشت. او در اول پیرو مذهب ظاهریه بود و ابن حجر که شرح حال او را نوشته گوید ابوحیان حتی در نحو هم ظاهری است چه او سعی داشت از آراء ائمۀ نحو و بالخاصه سیبویه تخلف نشود و پس از آن مذهب شافعی گرفت و تألیفات وی تنها در علم نحو نیست بلکه او را در علوم قرآن و حدیث نیز مؤلفاتی است و کتابی نیز در شصت مجلد در تاریخ اندلس داشته است که در دست نیست و از کلیۀ تألیفات او که بالغ بر 65 کتاب است جز ده کتاب ظاهراً باقی نمانده است. ابوحیان قریحۀشعر نیز داشت و قطعاتی از وی نقل شده است و او علاوه بر زبان عرب، فارسی و ترکی و حبشی نیز میدانسته است چنانکه منطق الخرس فی لسان الفرس و کتاب الافعال فی لسان الترک و کتاب زهو الملک فی نحو الترک و رجز نورالغبش فی لسان الحبش از اوست، و این کتاب اخیر ناتمام مانده است. و از مؤلفات دیگر اوست: کتاب التذییل والتکمیل فی شرح التسهیل. التنحیل الملخص من شرح التسهیل. الشذره الذهبیه فی علوم العربیه. کتاب نحات اندلس. کتاب شذا فی مسئله (کذا). کتاب المبدع فی التصریف. کتاب الملخص عن شرح سیبویه للصفار. کتاب المبین فی تاریخ الاندلس در 60 مجلد. کتاب الارتضاء فی الضاد و الظاء. کتاب ارتشاف الضرب فی لسان العرب. کتاب البحر المحیط فی التفسیر و مختصر آن موسوم به النهر الماد من البحر. کتاب الحلل الحالیه فی اسانید القرائه العالیه. تذکره فی العربیه. کتاب خلاصه التبیان فی المعانی و البیان. کتاب البر الجلی و النظر الخفی. کتاب تحفه الاریب فیما فی القرآن من الغریب. کتاب شرح الالفیه موسوم به منهج السالک. کتاب التجرید لاحکام سیبویه. التذکره. الموفور. التقریب مختصر المقرب. التدریب. غایهالاحسان. النکت الحسان. کتاب الفضل فی احکام الفصل. اللمحه. عقداللئالی. نکت الامالی. النافع فی قرائه نافع. الاثیر فی قرائه بن کثیر. المورد الغمر فی قرائه ابی عمرو. الروض الباسم فی قرائه عاصم. المزن الهامر فی قرائه بن عامر. الرمزه فی قرائه حمزه. تقریب النائی فی قرائه الکسائی. غایهالمطلوب فی قرائه یعقوب. قصیده النیر الجلی فی قرائه زید بن علی. الوهاج فی اختصار المنهاج. الانورالاجلی فی اختصار المحلی. الاعلام بارکان الاسلام. نثر الزهر و نظم الزهر. نظر الحسبی فی جواب اسئله الذهبی. فهرست مسموعاتی. نوافث السحر فی دمائث الشعر. تحفهالندس فی نحاه اندلس. الابیات الوافیه فی علم القافیه. جزء فی الحدیث. مشیخه بن ابی منصور. کتاب الادراک للسان الاتراک. نفحهالمسک فی سیره الترک. و کتبی که ناقص و ناتمام از وی مانده است: مسلک الرشد فی تجرید مسائل نهایه (شاید: تهافت ؟) ابن رشد. منهج یا تهیج السالک فی الکلام علی الفیه ابن مالک و شاید این کتاب همان منهج السالک سابق الذکر است. نهایهالاغراب فی علم التصریف والاعراب. رجز مجانی العصر فی آداب وتواریخ اهل العصر. المخبور فی لسان الیحمور. و قطعۀ ذیل از اشعار او است:
عدای لهم فضل علی و منه
فلااذهب اﷲ عنی الاعادیا (؟)
هم بحثوا عن زلتی فاجتنبتها
و هم نافثونی فاکتسبت المعالیا.
و حاجی خلیفه دو کتاب ذیل را نیز به ابوحیان نسبت کند: کتاب نضار. کتاب المفردات. وفات او به سال 745بوده است. و رجوع به محمد بن یوسف غرناطی و نامۀ دانشوران ج 1 ص 127 شود
مترجم و مصلح کتاب المجسطی با معاضدت سلم بأمر یحیی بن خالد برمکی بود و نیز نام او را ابوحسان آورده اند. رجوع به ابوحسان... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به یونانی عصارۀ قثاءالحمار است.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوصیاء
تصویر اوصیاء
جمع وصی، پند گران، سفارش شدگان جمع وصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقویاء
تصویر اقویاء
جمع قوی، نیرومندان، زورمندان، توانایان، زورآوران، مقابل ضعفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوریاء
تصویر بوریاء
آرامی تازی شده بلاج دوخ زیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوضیاء
تصویر اوضیاء
جمع وضیء، پاکیزه رویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوصیاء
تصویر اوصیاء
((اَ یا اُ))
جمع وصی، وکیل ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولیاء
تصویر اولیاء
((اَ یا اُ))
جمع ولی، بزرگان، یاران، دوستان، عارفان
فرهنگ فارسی معین