جدول جو
جدول جو

معنی ابوض - جستجوی لغت در جدول جو

ابوض
(اَ)
فرس ابوض، اسپ تیزرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابیض
تصویر ابیض
سفید، سفید رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابوی
تصویر ابوی
پدرانه،
پدر مثلاً ابوی من، ابوی شما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابوت
تصویر ابوت
پدری، کنایه از اصل و نژاد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وَ)
وادیی است به دیار باهله. (منتهی الارب) (آنندراج). وادیی است در دیار باهله از آن بنی حصن. (معجم البلدان)
شعبی است در تهامه مر هذیل را. (از معجم البلدان) ، تصغیر اعرج. لنگ
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رسنی که بدان خردۀ دست شتر بر عضد بندند تا دست از زمین برداشته دارد. بند، نام رگی در پای
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام پدر عبدالله تمیمی که خوارج اباضیه بدو منسوبند
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بیخ انگدان. بیخ انجدان
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام قریه ای بعرض یمامه و خرمابنان آنجا بلندتر از آن دیگر جایها است و جنگ خالد بن ولید با مسیلمه بدانجای بود
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ هْ)
حبوض حق، باطل شدن آن، حبوض ماء رکیه، کم شدن آب چاه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ خوَ / خُ رَ / رِ)
بالا کشیدن و دراز شدن گیاه بآن حدّ که شتر تواند چرید.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
گله یا گروهی از پرندگان.
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
شاشنده تر: ابول من کلب
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ چِ)
وزیدن باد. هبوب. وزش
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ خوا / خا)
سخت گرم شدن روز. سخت گرم شدن هوا، غذا دادن. پروردن
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
پدری. پدر شدن.
لغت نامه دهخدا
(اُ بُوْ وَ)
جمع واژۀ اب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گریزپا (بنده). گریزنده. آبق. ج، ابّق
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَب ب)
شاعری است از عرب
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبوض
تصویر قبوض
جمع قبض، رسید ها جمع قبض رسیده ها جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوض
تصویر ربوض
درخت تناور، ده پرچپیره (جمعیت)، مشک بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیض
تصویر ابیض
سفید، سپید رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
اشتربند، رگ ران ریسمانی که بوسیله آن خرده دست شتر بر بندند تا دست از زمین برداشته دارد بند، نام رگی است در پای. بیخ انگدان بیخ انجدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوت
تصویر ابوت
پدری، پدریگری، پرورش پروریدن پدری پدر شدن، غذا دادن پروردن
فرهنگ لغت هوشیار
مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. یکی از گوشه های ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابون
تصویر ابون
بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی به کار می رود پدر منسوب به اب پدری، در تداول فارسیان این کلمه را بمعنی پدر بکار برند و ابوی من ابوی تو ابوی او گویند و بدین معنی در بعضی نوشته ها هم بکار رفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابغض
تصویر ابغض
دشمن تر کینه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوت
تصویر ابوت
((اُ بُ وَّ))
پدری، پدر شدن، پدر بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابوی
تصویر ابوی
((اَ بَ))
پدری، پدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابیض
تصویر ابیض
((اَ یَ))
سفید، سپیدرنگ، شمشیر، جوانی، مرد پاک ناموس
فرهنگ فارسی معین
ریسمانی که به وسیله آن خرده دست شتر بربندند تا دست از زمین برداشته دارد، بند، نام رگی است در پای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبوض
تصویر قبوض
((قُ))
جمع قبض، رسیدها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباض
تصویر اباض
رگ ران
فرهنگ واژه فارسی سره