جدول جو
جدول جو

معنی ابودهم - جستجوی لغت در جدول جو

ابودهم
(اَ دُ)
اخراب بن اسید. محدث است. در اصطلاح علم حدیث، محدث به فردی گفته می شود که احادیث صحیح را از سایر روایات تمیز می دهد و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل می کند. به عبارت دیگر، محدث کسی است که روایت های پیامبر اسلام را جمع آوری کرده، بررسی و تطبیق می کند و در صورت صحت، آن ها را نشر می دهد. این کار نیازمند دقت در بررسی سند، متن، و شرایط راویان است.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبوده
تصویر کبوده
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، مردم چوپان افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابوجهل
تصویر ابوجهل
حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، پهنور، هندوانۀ ابوجهل، پهی، علقم، گبست، کبستو، خربزۀ ابوجهل، شرنگ، کبست، فنگ، حنظله، پژند، کرنج
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ؟)
مملوک. شاعری مقل است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ / تِ)
نبوده: فرزند که نه روز بزاید نابوده بهتر. (مرزبان نامه).
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابوده شدیم.
خیام (طربخانه ص 243).
محل نابوده اندر وی محل را
ابد همدم در آن وادی ازل را.
وحشی.
، مقابل بوده. که نیست. که هنوز وجود ندارد. که موجود نیست. که واقع نشده است. نیامده:
منیژه بدو گفت دل شاددار
همه کار نابوده را باددار.
فردوسی.
بزرگان چو از باده خرم شدند
ز تیمار نابوده بی غم شدند.
فردوسی.
چه باید رفته را اندوه خوردن
همان نابوده را تیمار بردن.
(ویس و رامین).
آفریدگار عالم اسرار است که کارهای نابوده را بداند. (تاریخ بیهقی).
و آنچه نابوده نافزوده بود
نافزوده چگونه فرساید؟
ناصرخسرو.
رای او را همی قضا راند
کش ز نابوده ها خبر باشد.
مسعودسعد.
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش و غم بوده و نابوده مخور.
خیام.
و دل از آن تهمت و ظنت برداشت وآن حادثه را نابوده پنداشت. (سندبادنامه ص 93). و بیش سخن بی فایده نگوید و نابوده نجوید. (سندبادنامه ص 185).
ای به ازل بوده و نابوده ما
وی به ابد مانده و فرسوده ما.
نظامی.
چه خواهی ز من با چنین بود سست
همان گیر نابوده بودم نخست.
نظامی.
بر احوال نابوده علمش بصیر
به اسرار ناگفته لطفش خبیر.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ ذُ)
احمد بن ابی ذهل. یکی از روات قرائت کسائی است و با کسائی در بعض حروف مخالف است. (ابن الندیم). و صاحب الفهرست در موضع دیگر ابوذهل مطلق بی ذکر نام و نسب آورده و گوید او از ابوعمرو زبّان بن العلاء و قرائت او روایت دارد و کتاب قرائت ابوعمرو بن العلاء از ابوذهل است و عصمه بن ابی عصمه از ابوذهل روایت کرده است -انتهی. و شاید ابوذهل دوم همان ابوذهل احمد باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یکی از نامهای گاوی که اهورامزدا آفرید و جرثومۀ همه خلق در او نهاد. این کلمه مصحف ایوداد است
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟ رْ رَ)
بلوی. صحابی است. در منابع حدیثی و تاریخی، صحابی عنوانی است که به کسی داده می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام (ص) با او دیدار داشته، به دین اسلام گرویده و مسلمان از دنیا رفته باشد. این افراد از مهم ترین پایه های انتقال آموزه های نبوی به نسل های بعد هستند. تحلیل شخصیت و عملکرد صحابه یکی از موضوعات اصلی در علم رجال، تاریخ اسلام و فقه است.
لغت نامه دهخدا
(اَ دُرْ رَ)
نام قریه ای به مصر
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
حبان بن یزید. محدث است. در جامعه اسلامی، محدثانی که قادر به تجزیه و تحلیل دقیق روایات پیامبر اسلام و اهل بیت بودند، از احترام ویژه ای برخوردار بودند. آنان با بررسی دقیق اسناد و مدارک روایات، سبب تثبیت اصول دینی و جلوگیری از انتشار احادیث نادرست یا جعلی شدند. در نتیجه، محدثان نقشی اساسی در تدوین منابع حدیثی معتبر ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ لَ)
قاسم بن عیسی بن ادریس بن معقل بن عمیر بن شیخ بن معاویه بن خزاعی بن عبدالعزی بن دلف عجلی. یکی از سرهنگان مأمون خلیفه ومعتصم و یکی از اسخیا و جوانمردان بزرگوار و شجاع وصاحب وقایع مشهوره و صنائع مأثوره. او مرجع ادبا وفضلاء عصر خویش بود و در صنعت غنا مهارت داشت. جد اوادریس مربی ابومسلم صاحب الدعوه است. حفید او امیر ابونصر علی بن ماکولا صاحب کتاب اکمال است. رجوع به ابن ماکولا شود. او به اول در خدمت محمد امین بن هارون الرشید بود و در جدال میان امین و مأمون بودلف با علی بن عیسی بن ماهان مساعد و بمحاربۀ طاهر شد و پس از کشته شدن علی، ابودلف بهمدان رفت و طاهر او را به بیعت مأمون خواند و وی سر باززد لکن آنگاه که مأمون خود او را دعوت کرد بخدمت مأمون شتافت و خلیفه او را حکومت کردستان داد و این حکومت بارث به فرزندان او ماند و سلسلۀ حکام بنودلف بدو منسوبند و شهر کرج را که پدر ابودلف پی افکنده بود بپایان برد و خود و خاندان و کسان او در آنجا اقامت کردند و این کرج به جبل میان همدان و اصفهان است و عبدالعزیز پسر او و احفاد او حکومت آن شهر و فرمانروائی نواحی جبل داشتند و شعرای عصر او را مدایح گفته اند، از جمله عکوک شاعر است که در مدیح او گوید:
انما الدنیا ابودلف
بین بادیه و محتضره
فاذا ولی ابودلف
ولت الدنیا علی اثره.
و دیگر از شعراء مادح او ابوتمام طائی است ونیز بکر بن نطاح که گوید:
یا طالباً للکیمیاء و علمه
مدح ابن عیسی الکیمیاء الاعظم
لو لم یکن فی الارض الا درهم
و مدحته لأتاک ذاک الدرهم.
و گویند ابودلف او را بدین دو بیت ده هزار درم صله داد و این امیر را با آنکه خدمت خلفا داشت کتب بسیار است از جمله: کتاب النزه. کتاب سیاسهالملوک. کتاب السلاح. کتاب البزاه و الصید و این کتاب ظاهراً همان است که ابن الندیم کتاب الجوارح و اللعب بها یاد میکند. و باز ابن الندیم گوید او را صد ورقه شعر است. واو از 210 تا 225 هجری قمری بقول ابن خلکان سال وفات او به بغداد در قلمرو حکومت خویش فرمانروائی داشت
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
او از عبدالرحمن بن عائذ و از او عفیر روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ دَبَ)
جمحی. وهب بن زمعه. از مشاهیر شعرای عرب. او در خلافت معاویه و یزید شهرت یافت و معاویه و عبدالله بن زبیر را مدیح گفت. و با عمره که زنی ادیبه و شاعره و خانه او در مکه انجمن شعرا و ادبا بود تعشق ورزید و عمره او را از مجمع خویش براند و ابودهبل را در فرقت عمره اشعاری جانگداز است. وقتی عاتکه دخترمعاویه بحج رفت ابودهبل او را بدید و عاشق وی شد. وبه شام رفت و بدانجا البته دیدار معشوقه میسر نشد وابودهبل در معاشقۀ با او بگفتن غزل و اشعار شورانگیز پرداخت و معاویه وی را از دمشق نفی کرد و او در مکه اقامت گزید لیکن چون عاتکه نیز بدو دلداده بود حسرتنامه ها میان آن دو ردّ و بدل میشد و یکی از آنها به دست یزید افتاد و درصدد قتل ابودهبل برآمد معاویه رضا نداد و در سفر حج به ابودهبل احسان وافر کرد و او در زمان خلافت یزید به سال 63 هجری قمری وفات یافت
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
موسی بن زیاد. محدث است. محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
شاعری عرب و او را دیوانیست
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ مَ)
ابورهیمه. صحابی است. صحابی در فقه اسلامی، فردی است که حضور جسمی و معنوی در کنار پیامبر اسلام (ص) داشته و مؤمن به او بوده است. این همراهی تنها در ظاهر خلاصه نمی شود، بلکه باید با ایمان قلبی و پایبندی عملی همراه باشد. صحابه از مهم ترین منابع شناخت سیره و احکام پیامبر هستند.. آنان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند.
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
کنیت اسلامی عمرو بن هشام بن مغیرۀ مخزومی. و بزمان جاهلیت کنیت او ابوالحکم و معروف به ابن الحنظلیه بود. او با رسول اکرم و دین مسلمانی دشمنی سخت میورزید و مسلمانان را می آزرد. و آنگاه که رسول صلوات الله علیه بمدینه هجرت فرمود مردم مکه را بجنگ اهل مدینه برمی آغالید. در غزوۀ احد معاذ بن عمرو بن جموح و معاویه بن عفرا بر وی دست یافته او را بکشتند. او میان مسلمین مثل اعلای عناد و ستیزه است:
بوالحکم نامش بد و بوجهل شد
ای بسا اهل از حسد نااهل شد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
نمر. (المزهر). پلنگ. ابوالابرد. ابوجذامه. ابوالحریش
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ هََ)
عبدالعزّی بن عبدالمطّلب. عم ّ رسول صلوات اﷲ علیه. و این کنیت را مسلمانان به وی داده اند. بلعمی مترجم تاریخ طبری گوید: هیچکس نبود از عمان و عم زادگان پیغمبر علیه السلام از بنی هاشم و بنی عبدالمطلب که نه فرمان پیغمبر کردندی اگر چه نه بر دین او بودند مگر عمش ابولهب و نام او عبدالعزّی بود و کنیتش ابولهب بود... و از همه هاشمیان و عمان پیغمبر صلی اﷲ علیه وسلم ابولهب بتر بود..، [وآنروز که پیامبر علیه السلام] بکوه صفا شد. و بانگ کرد چنانکه همه مکیان شنیدند و از هر بنگاهی از قریش بر او گرد آمدند آنگاه پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم ایشان را گفت یا معشرالقریش بگوئید که تا امروز در میان شما چه بودم همه گفتند امین و راستگوی بودی. گفت اگر امروز گویم که شما را سپاهی آید یا فزونی یا سختی رسد شما مرا استوار دارید یا نه ایشان گفتند ما از تو دروغی ندیدیم پس گفت من همی گویم که رسول خدایم بمن بگروید و متابعت من کنید چون این راستی از من شناسید و مرا مصدق و امین داریداگر بمن نگروید خدای تعالی شما را عذاب کند. ابولهب آنجا ایستاده بود گفت شه بر تو باد ای محمدی بدین دین که آوردی و بدین که ما را گفتی و خواندی. ما ایمان بتو و خدای تو نیاوریم وبازگشت و قوم بازگشتند و گفت بروید که او حاشا دیوانه است و نداند که چه میگوید پس خدای تعالی سورۀ تبت در شأن ابولهب بفرستاد و پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم دعوت آشکارا کرده و مردمان آشکارا بگرویدندی و اندر خانه کعبه بنشستندی و آنها که یاران او بودند همه بر او گرد آمدندی و بزرگترحلقه بمزگت حلقۀ او بودی... پس مشرکان گفتند که مارا حیلت آن است که ما از محمد و متابعان او جدا شویم و از بنی هاشم نیز جدا شویم و با ایشان نیامیزیم و سخن نگوئیم و از ایشان زن نخواهیم و بدیشان زن ندهیم تا ایشان در مکه ذلیل شوند و برخیزند و بروند. پس بیامدند و از هر قبیله دو مرد بمزگت اندر گرد کردند وحجتی بنوشتند و هرکسی خط خوش بدان بنهادند بدان شرطکه گفتند و همه اهل مکه را برآن گواه کردند پس آن صفحه را بر در خانه کعبه فرو آویختند تا همه بدیدند و دانستند و مسلمانان سوی پیغمبر شدند و همه قریش از دیگر سوی، مگر ابوطالب. و ابولهب سوی قریش بود و از ابوطالب جدا شد. و این کار بر ابوطالب و بنی هاشم سخت گران آمد و بر مسلمانان که کس بمزگت اندر با ایشان سخن نگفتی و کس با ایشان خرید و فروخت نکردی تا هشت ماه بر این برآمد... و مردی روایت کند از بنی کنده گفت یک سال آنگه که من کودک بودم و بمکه آمده بودم وبحج کردن، مردی را دیدم گیسودراز و نیکوروی بر سرماایستاد، فصیح و باهیبت و سخنان او شیرین و بردل مردمان نزدیک و دین بر ما عرضه کرد و ما را بخدای خواندو از بت پرستی نهی کرد و از پس او مردی با رویی درازو مویی سرخ و چشمی احول ردائی عربی برافکنده که از آن زشت تر مردی ندیدم، گفت ای مردمان از این مرد پرهیز کنید که او دیوانه و دروغزن است و سخن او مشنوید و از دین خود دست باز مدارید پس من پدر را گفتم این مرد کیست گفت این پیغمبر قریش است محمد بن عبداﷲ بن عبدالمطلب و مردمان را به دین خویش همی خواند. گفتم این دگر کیست گفت عم ّ او ابولهب و هرکجا او شود چون شیطانی از پی او شود و او را دروغزن گوید پیش خلق...
و [بغزوۀ بدر] ابولهب بیمار بود سخت و نتوانست رفت و خواستۀ بسیار داشت [در کاروان] و او را بر مردی از مهتران وام بود [چهارهزار درم] ، نام او عاص بن هشام بود از مهتران بنی مخزوم بود. و عاص بدل خویش یکی فرستاده بود. پس ابولهب او راگفت اگر تو به تن خویش بروی بدل من، آن چهار هزار درم بتو بخشم پس عاص به تن خویش رفت با جماعتی از بنی مخزوم از خویشان و مولایان خویش. و از مهتران کس نمانده بود مگر صفوان بن امیه و ابولهب و طالب بن ابی طالب و ابی سفیان [و آنگاه که حسان خزاعی چون ناعی از بدر پیش از دیگران بمکه شد و خبر شکست و کشته شدن و اسارت مهتران قریش و دیگر قبائل بگفت] ابوالهب بیمار بود چون این خبر بشنید از غم شکمش فرو شد دیگر روز بر تنش آبلۀ سیاه برآمد چون طاعون و تنش پاره پاره گشت و بمرد و کس بدو دست نتوانست نهاد و سه روز بخانه اندر بود و گنده و تباه شد، بگورش نتوانستندبردن پس پسرش عتبه خانه بسرش فرود آورد و بزیر خاک کرد بگذاشت. - انتهی.
و گویند دشمنانگی ابولهب را با رسول صلوات اﷲ علیه بیشتر سبب زن وی ام جمیل بنت حرب بن امیه خواهر بوسفیان بود. و برخی وفات ابولهب را به سال هشت از هجرت گفته اند. و میرخوند در حبیب السیر گوید. آنگاه که عبدالمطلب را در خواب جای چاه زمزم بنمودند و او بر اثر آن خواب بر سر چاه شد و چاه زمزم را که عمرو بن حارث جرهمی انباشته بود از نوحفر کرد دو آهوبره از زر ریخته با چند دست سلاح در آن مدفون یافت و بیرون کرد و بر دو قسم کرد آهوبره ها قسمی و اسلحه را قسمی دیگر و بنام خود و خانه کعبه قرعه زد و آهوبره ها بنام خانه برآمد. عبدالمطلب آهو بره ها را از درخانه در آویخت و آنها را غزال کعبه گفتندی و آن دو غزال دیری در کعبه را مزین داشتند تا شبی جمعی بااتفاق ابولهب آن دو آهو بره بدزدیدند و بفروختند و در کار عیش و طرب کردند و نزدیک ماهی این خبر پنهان ماند تا عباس بن عبدالمطلب برآن وقوف یافت و بسمع قریش رسانید و قریشیان مباشرین سرقت راگرفته و هر یکی را بتأدیبی مناسب مؤدب کردند. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 118 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
یزید بن ابی شیبه. صحابی است. صحابی به عنوان عضوی از اولین نسل مسلمانان شناخته می شود که با پیامبر اکرم (ص) ارتباط مستقیم داشتند. این ارتباط، شامل تجربهٔ شخصی از آموزه ها، سخنان، و اعمال پیامبر بود. صحابه همزمان راویان احادیث، فرماندهان نظامی و مشاوران پیامبر بودند. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
ابن عبدالعزی. دومین شوی ام ّالمؤمنین میمونه پیش از تزویج با رسول الله صلوات الله علیه. رجوع به ص 148 حبیب السیر ج 1 شود.
لغت نامه دهخدا
(اَمْ دَ / دِ)
انباشته شده. گردآمده. رجوع به انبودن شود، چیدن. قطف. حصاد. (یادداشت مؤلف) :
نیک افکن تخم تات نیکی روید
تخم بد افکن همیشه خار انبوید.
؟ (از ترجمان البلاغۀ رادویانی از یادداشت مؤلف).
، پراکنده کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
معرّب خامیز، گوشت خام که در سرکه پرورند، طعامی از گوشت یا پوست گوساله، شوربای سکباج سرد که روغن آن را پس از سرد شدن بردارند. و آن را آمیص نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر در 21هزارگزی جنوب خاوری حسن کیف، متصل به مرزن آباد. کوهستانی، معتدل. دارای 65 تن سکنه. و آب آن از چشمه و نهر محلی است. محصول آن غلات، ارزن و شغل اهالی زراعت، تهیۀ چوب و زغال است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی چ قاهره صص 27- 107شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ)
عنز. (المرصع). ماده بز. ماده آهو
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
دکانی. یکی از ممدوحین قطران شاعر است
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ هََ)
عروه بن عبدالله بن قشیر جوفی. از تبع تابعین است
لغت نامه دهخدا
(اَسَ)
محمد بن حسن زوزنی عارض سلطان مسعود بن محمود بن سبکتکین. او مسعود را بتوقیف صلات امیر محمد بن محمود داشت و نیز بسعایت او ابوعلی حسن بن محمّد میکالی را سلطان مسعود بکشت و آنگاه که بتضریب و سعایت وی سلطان در کشتن آلتونتاش خوارزمشاه ملطفه به قائد نوشت و آلتونتاش آن ملطفه بدست کرد و قائد را بکشت مسعود برای احتراز از ف تنه خوارزم و تلطیف خاطر آلتونتاش ابوسهل را با کسان وی بگرفت و اموال او را ضبط کرد و وی را بقهندز بند کردند. ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود گوید: او یگانه روزگار بود در ادب و لغت و شعر و از اشعار او آورده است در مدح مسعود بن محمود:
السیف والرّمح و النشاب والوتر
غنیت عنها و حاکی رأیک القدر
ما ان نهضت لأمر عزّ مطلبه
الاّ انثنیت و فی اظفارک الظفر
من کان یصطاد فی رکض ثمانیه
من الضراغم هانت عنده البشر
اذا طلعت فلا شمس و لاقمر
اذا سمحت فلا بحر و لا مطر- انتهی.
و باز بزمان مسعود شغل عرض بوی مفوض شد. وهم ابوالفضل در موضعی دیگر از کتاب تاریخ آرد که: این بوسهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارت در طبع وی مؤکّد شده و لاتبدیل لخلق الله و با آن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ وجبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فروگرفتی این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکررسانیدی آنگاه لاف زدی که فلان را من فروگرفتم و اگر چنین کارها کرد کیفر کرده چشید و خردمندان دانستندی که نه چنان است و سری می جنبانیدندی و پوشیده خنده میزدندی که وی گزاف گوی است، جز استادم که ویرا فرو نتوانست برد با آنهمه حیلت که در باب وی ساخت. و در تتمهالیتیمه او را از اعیان دولت سلطان مسعود غزنوی شمرده و گوید: وی صدری بود که صدر را از جمال و کمال خویش پر می ساخت و از شعر و نثر او پاره ای بیاورده است و از جمله این دو بیت:
عجبت من الاقلام لم تبد خضرهً
و باشرن منه کفه و الاناملا
لو ان الوری کانوا کلاما و احرفا
لکان نعم منها و باقی الانام لا.
و فرّخی را در مدح او قصائد است:
عارض جیش و امیر لشکر میر آنکه او
کرده گیتی را ز روی خویش چون خرّم بهار.
و منوچهری راست:
شاخ بنفشه بر سر زانو نهاده سر
مانندۀ مخالف بوسهل زوزنی.
و رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب در صفحات ذیل شود: 23، 24، 25، 26، 37، 42، 43، 44، 46، 48، 50، 53، 58، 59، 60، 87، 121، 144، 145، 146، 147، 149، 150، 154، 155، 175، 176، 177، 178، 180، 181، 182، 183، 185، 219، 220، 222، 240، 241، 258، 260، 261، 267، 287، 319، 320، 321، 322، 323، 324، 325، 326، 329، 330، 331، 333، 336، 338، 341، 394، 395، 442، 489، 500، 519، 520، 589، 604، 610، 613، 614، 619، 621، 628، 629، 635، 638، 640، 642، 685
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
کبوتر. ابوالهدیل. ابوعکرمه. (مهذب الاسماء). حمام. حمامه. ورقاء. کالوج. سماروک.
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
ویجن بن رستم کوهی طبری. ابن ندیم گوید کوهی منسوب بکوه، جبال طبرستان است و ابن قفطی در شرح حال او آورده است: ابوسهل کوهی منجم، فاضلی کامل و عالم به علم هیئت و صنعت آلات ارصاد بود و اشتهار او به روزگار دولت بویهیان و ایام امارت عضدالدوله و بعد از آن است و آنگاه که شرف الدوله به بغداد شد و برادرزادۀ خویش صمصام الدوله بن عضدالدوله را از بغداد براند و بر وی مستولی گشت در سال 378 هجری قمری امر داد تا کواکب سبعه را در مسیر و تنقل و بروج آنان بدان مثال که به روزگار مأمون منجمین وقت کرده بودند رصد کنند و این کار بر عهدۀ ویجن بن رستم کوهی گذاشت و این مرد به هندسه و هیئت معرفتی تمام داشت و درهر دو صناعت بمرتبۀ قصوی و ذروۀ علیا رسیده بود وابوسهل در دارالمملکه بآخر بستان از آنروی باب الخطّابین مکانی اختیار کرد و خانه ای در آنجا پی افکند و برای اینکه اضطرابی در بنیان آن راه نیابد و نشست نکند اساس و قواعد آن خانه سخت محکم کرد و آلات رصدیه را که خود مخترع آن بود در آن خانه بر پا داشت و قطب الدین بن عزالدین لاری در کتاب حل و عقد نجوم بسیاری از کلیات نجوم را از ابوسهل نقل کرده و در دیگر کتب صناعت نیز نام وی بجلالت و عظمت برده شده است و باز، ابن قفطی گوید: بر صحت استخراجات او عدول از علمای ذیفن مکرر دعوت شده و محاضری ممضی و مسجل کرده اند و صورت دو محضر را ابن قفطی آورده است، یکی در 28 صفر 378 مطابق انیران روز خردادماه 357 یزدگردی، راجع برصد شمس و تحویل آن به سرطان و محضر دیگر در سه شنبۀ جمادی الآخر 378 مطابق شهریور روز مهرماه 357 یزدگردی برای تحویل بمیزان. این است ترجمه شهادت نامۀ نخست:بسم اﷲ الرحمن الرحیم. اجتماع کردند جماعتی که خطوط و شهادت آنان در پایان این محضر ثبت است از قضاه و وجوه اهل علم و کتّاب و منجمین و مهندسین در جایگاه فرخندۀ رصد شرقی عظم اﷲ برکته و سعادته در بستان خانه مولای ما الملک السید الاجل المنصور ولی النعم شاهنشاه شرف الدوله و زین الملّه اطال اﷲ بقاه و ادام عزه وتأییده و سلطانه و تمکینه در جانب شرقی مدینهالسلام بروز شنبه دو شب از صفر 378 مانده و آنروز شانزدهم حزیران است از سال 1299 اسکندری و انیران روز است ازخردادماه سال 357 یزدگردی و از مشاهدات ایشان به وسیلۀ آلت مخترعۀ ابوسهل به ثبوت پیوست که آلت مزبوره دلالت کرد بر صحت دخول شمس به رأس السرطان بعد از گذشتن یکساعت معتدلۀ مستویه از شب مذکور، یعنی شبی که صبح آن انیران روز مذکور فوق است و جملگی متفق گشتند بر تیقن باین امر و وثوق بدان و قاطبۀ حضار از منجم و مهندس و کسانی که تعلق بصناعت و خبرت بدان داشتند تسلیم شدند تسلیمی که خلاف در میان آنان نبود، باینکه این آلت جلیلهالخطر بدیعهالمعنی محکمهالصنعه واضحهالدلاله بر جمیع آلات رصدی که تا امروز معروف و معهود بوده در تدقیق فزونی دارد و باز متفق شدند بر اینکه ابوسهل بوسیلۀ این آلت به ابعد غایات در امر مرصود و غرض مقصود نائل آمده است. و نتیجۀ رصد این شد که بعد سمت الرأس از مداررأس السرطان 7 درجه و 50 دقیقه است و میل اعظم که غایت بعد منطقۀ فلک البروج از دائرۀ معدل النهار است 23 درجه و 51 دقیقه و 1 ثانیه است و اینکه عرض آن موضعی که سابقاً گفتیم (آخر بستان دارالمملکه) و رصد در آن واقع شده فلان و فلان است و آن مساوی ارتفاع قطب معدل النهار است از افق موضع مزبور. و نسخۀ شهادت نامۀ دوم این است: بسم اﷲ الرحمن الرحیم و باز به روز سه شنبه سه شب از جمادی الآخر سال 378 گذشته مطابق شهریور روز مهرماه سال 357 یزدگردی و هیجدهمین روز ایلول سال 1299 اسکندری اجتماع کردند جماعتی که خطوط آنان در صدر این شهادتنامه هست از قضاه و شهود و منجمین و مهندسین و دانایان به هندسه و هیئت بدانجا که آلت سابق الذکر نصب بود برای رصد کردن دخول شمس به رأس المیزان بوسیلۀ آلت مزبوره و این امر واقع شد در چهارساعت از روز مزبور گذشته و این روز سه شنبه است و از حضار تمنا میشود که هریک با خط خویش بدرستی آنچه را دیده اند و در آن حضور یافته اند در تاریخ مزبور بنویسند و حسبنا اﷲ و نعم الوکیل. و اسامی شهود حاضر در این مجلس که خطوط آنها در آخر هردو محضر مزبور هست ذیلاً ثبت میشود: القاضی ابوبکر بن صبر، القاضی ابوالحسن الخوزی، ابواسحاق ابراهیم بن هلال، ابوسعد الفضل بن بولس النصرانی الشیرازی، ابوسهل ویجن بن رستم صاحب رصد، ابوالوفا محمد بن محمد حاسب، ابوحامد احمد بن محمد الصغانی صاحب اسطرلاب، ابوالحسن محمد بن محمد السامری، ابوالحسن المغربی. و از تصانیف ابی سهل ویجن بن رستم که در تمادی اعصار در بلاد و امصار متداول و سایر است کتب ذیل است: کتاب مراکز الاکر و این کتاب ناتمام مانده است. کتاب الاصول علی نحو کتاب اقلیدس و آن نیزناقص است. کتاب البرکار التام در دو مقاله. کتاب صنعهالاسطرلاب بالبراهین در دو مقاله. کتاب احداث النقط علی الخطوط. کتاب علی المنطقتین فی توالی الحرکتین انتصاراً لثابت بن قره. کتاب مراکزالدوائر علی الخطوط من طریق التحلیل دون الترکیب. کتاب الزیادات علی ارشمیدس فی المقاله الثانیه. رساله فی استخراج الضلع المسبعفی الدائره. کتاب اخراج الخطین علی نسبه. کتاب الدوائرالمتماسه من طریق التحلیل. و رجوع به ص 75 س 13 تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک و ص 79 س 8 همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نابوده
تصویر نابوده
آنچه که وجودندارد، واقع نشده نیامده: (آفریدگارعالم اسرار است که کارهای نابوده را بداند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباهم
تصویر اباهم
جمع ابهام، نر انگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباده
تصویر اباده
کشتن تبه کردن هلاک کردن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را با تردستی برداشته و چابکی در برده، دزدیده تاراج شده، مجذوب
فرهنگ لغت هوشیار
در هم و برهم نامرتب –کلاف سر درگم و آشفته
فرهنگ گویش مازندرانی