تاج الدین فارسی شیرازی. او پس از عزل مؤیدالدین مرزبان بسعی اتابک بوزابه، به وزارت مسعود بن محمد سلجوقی (527 -547 هجری قمری) رسید لکن چون عقل و کیاستی وافی نداشت پس از قتل بوزابه معزول و به شیراز بازگشت. رجوع به دستورالوزراء خوندمیر ص 214 و حبط ج 1 ص 384 شود فریدالدین عطار. محمد بن ابی بکر ابراهیم نیشابوری. کنیت او بقول مشهور ابوحامد است. رجوع به فریدالدین... شود علی بغدادی. او راست: عیون التواریخ. و حمدالله مستوفی از این کتاب نقل کرده است. رجوع به حبط ج 1 ص 358 شود
تاج الدین فارسی شیرازی. او پس از عزل مؤیدالدین مرزبان بسعی اتابک بوزابه، به وزارت مسعود بن محمد سلجوقی (527 -547 هجری قمری) رسید لکن چون عقل و کیاستی وافی نداشت پس از قتل بوزابه معزول و به شیراز بازگشت. رجوع به دستورالوزراء خوندمیر ص 214 و حبط ج 1 ص 384 شود فریدالدین عطار. محمد بن ابی بکر ابراهیم نیشابوری. کنیت او بقول مشهور ابوحامد است. رجوع به فریدالدین... شود علی بغدادی. او راست: عیون التواریخ. و حمدالله مستوفی از این کتاب نقل کرده است. رجوع به حبط ج 1 ص 358 شود
جمع واژۀ باب. درها. مداخل: بجود و رای بکرده ست خلق را بی غم بعدل و داد گشاده ست بر جهان ابواب. مسعودسعد. بلا گرچه مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب. (گلستان).
جَمعِ واژۀ باب. درها. مَداخل: بجود و رای بکرده ست خلق را بی غم بعدل و داد گشاده ست بر جهان ابواب. مسعودسعد. بلا گرچه مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب. (گلستان).
عثمان بن عمر. محدّث است. محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
عثمان بن عمر. محدّث است. محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
یا ابوحارث. طبیب مسعود بن یمین الدوله محمود بن سبکتکین غزنوی. قفطی گوید او در این علم ماهر بود و درحضرت سلطان تقرب داشت. و چون در امر عبدالرشید بن محمود مداخلۀ نابجای کرده بود آنگاه که فرخ زادبن مسعود بسریر ملک نشست در سال 444 هجری قمری او را بکشت
یا ابوحارث. طبیب مسعود بن یمین الدوله محمود بن سبکتکین غزنوی. قفطی گوید او در این علم ماهر بود و درحضرت سلطان تقرب داشت. و چون در امر عبدالرشید بن محمود مداخلۀ نابجای کرده بود آنگاه که فرخ زادبن مسعود بسریر ملک نشست در سال 444 هجری قمری او را بکشت
شباهنگ. شب آویز. دشت ماله. مرغ حق. بیلی. باقلی. چوک. چوکک. حق گوی. ضوع. و آن مرغی است که بشب در بهاران بیک پای ازدرخت آویزد و ساعتها آوازی پیاپی چون ’هو’ برآرد
شباهنگ. شب آویز. دشت ماله. مرغ حق. بیلی. باقلی. چوک. چوکک. حق گوی. ضوع. و آن مرغی است که بشب در بهاران بیک پای ازدرخت آویزد و ساعتها آوازی پیاپی چون ’هو’ برآرد
جمال الدین ابوعمرو عثمان بن عمر بن ابی بکر، نحوی معروف (570 -646 ه. ق.). اصلاً ایرانی از نژاد کرد و پدرش حاجب امیرعزالدین موسک بوده. مولد او مصر. در قاهره علوم ادبی و فقه آموخت و چندی در دمشق تدریس کرده. کتب او با اسلوبی واضح و روشن نوشته شده است. از تألیفات اوست کتاب کافیه در نحو. شافیه در صرف و آن کتاب در همه اقطار ممالک اسلامی متداول و معروف است. و مختصرالمنتهی که خلاصه ای از کتاب دیگر او موسوم به منتهی السؤال والامل است و این مختصر نیز مهمترین کتب اصول شمرده میشود و بر آن شرحهای بسیار نوشته اند. و المقصدالجلیل فی علم الخلیل. الامالی. القصیدهالموشحه بالاسماء المؤنثه. مختصرالفروع یا جوامعالامهات در فقه مالکی. و مفصل در نحو
جمال الدین ابوعمرو عثمان بن عمر بن ابی بکر، نحوی معروف (570 -646 هَ. ق.). اصلاً ایرانی از نژاد کرد و پدرش حاجب امیرعزالدین موسک بوده. مولد او مصر. در قاهره علوم ادبی و فقه آموخت و چندی در دمشق تدریس کرده. کتب او با اسلوبی واضح و روشن نوشته شده است. از تألیفات اوست کتاب کافیه در نحو. شافیه در صرف و آن کتاب در همه اقطار ممالک اسلامی متداول و معروف است. و مختصرالمنتهی که خلاصه ای از کتاب دیگر او موسوم به منتهی السؤال والامل است و این مختصر نیز مهمترین ِ کتب اصول شمرده میشود و بر آن شرحهای بسیار نوشته اند. و المقصدالجلیل فی علم الخلیل. الامالی. القصیدهالموشحه بالاسماء المؤنثه. مختصرالفروع یا جوامعالامهات در فقه مالکی. و مفصل در نحو
محمد بن علی بن خلف واسطی ملقب به فخرالملک وزیر بهاءالدوله ابونصر بن عضدالدوله بن بویۀ دیلمی و وزیر پسر او سلطان الدوله ابی شجاع فناخسرو. مولد وی به سال 354 هجری قمری به واسط بود و او برکشیدۀ موفق وزیر است و در390 با موفق بشیراز بود و نیابت وی داشت پس از گرفتاری موفق بمقام وزارت ارتقا یافت و در 393 بهاءالدوله وی را عزل و دستگیر کرد و بار دیگر بوزارت بهاءالدوله و پسر او سلطان الدوله رسید و در سال 401 هجری قمریبهاءالدوله او را بدفع شر هلال نامزد کرد و او بر هلال غالب شد و ذخائر قلاع کردستان را بدارالسلام بغداد تسلیم بهاءالدوله کرد و بعد آن در بغداد ریاست داشت ومتولی کارهای عراق بود و به سال 406 هجری قمری بحکم سلطان الدوله در نواحی اهواز کشته شد. و صاحب حبیب السیر گوید: او بوفور فضیلت و علو همت موصوف بود و در تربیت علما و فضلا مراسم اهتمام بجای می آورد و ابن جاماسب کتاب فخری را در جبر ومقابله بنام او تصنیف کرد و در تاریخ یافعی مسطور است که فخرالملک در سنۀ سبع و اربع مائه (407 هجری قمری) به اجل طبیعی درگذشت و در روضهالصفا آمده است که در آن وقت که مشرف الدوله در بغداد اظهار مخالفت برادر می کرد ابوغالب و جمعی از امرای دیلم که محبت سلطان الدوله در ضمیر داشتند از مشرف الدوله رخصت طلبیدند که به اهواز رفته متعلقان خود را به بغداد رسانند مشرف الدوله دستوری داد و ابوغالب را مصاحب ایشان گردانید که خلف وعد نکنند چون دیالمه به اهواز رسیدند در هواداری سلطان الدوله ظاهر گشته فخرالملک را بکشتند. و ابن خلکان گوید: ابوغالب محمد بن علی بن خلف ملقب بفخرالملک وزیر بهاءالدوله ابی نصر بن عضدالدوله و پس از وفات بهاءالدوله وزیر پسر او سلطان الدوله ابی شجاع فناخسرو بود و او علی الاطلاق پس از ابی الفضل محمد بن العمید و صاحب بن عباد از بزرگترین وزراء آل بویه است و اصل او از واسط است و پدر او صیرفی بود. و ابوغالب وزیری فراخ کندوری و بلندهمت و بسیار فضائل و افضال و بزرگ عطا و نوال بود و جماعتی از اعیان و شعرای عصر بر او گرد آمدند و مدح او کردند و بگزیده ترین قصاید خویش با تقریظ وی پرداختند و از آن جمله است ابونصر عبدالعزیز بن نباتۀ شاعر که در مدیح فخرالملک قصیده های غرا دارد و از آن قصائد است نونیۀ او و دو بیت ذیل از آن است: لکل فتی قرین حین یسمو و فخرالملک لیس له قرین انخ بجنابه و احکم علیه بما امّلته و انا الضمین. و معنی شعر این است: هر آنکس که بمقامی بلند رسد او را همالی است و فخرالملک را همال و همانندی نیست. بدو فرودآی و هرحکم که خواهی بر وی بران و من به برآمدن همه آنها پذیرفتارم. ابن خلّکان گوید: بعض علمای ادب مرا حکایت کرد که شاعری پس از قصیدۀ نونیه فوق قصیده ای در مدح فخرالملک بگفت و او وی را صلتی داد که شاعر را پسند نیفتاد و شعر خویش به ابن نباته فرستاد و گفت تو مرا فریفتی و من بپذیرفتاری تو این مدیحه بگفتم و ضمان جایزه و صلت آن بر تست ابن نباته تا آنجا که شاعر راضی شدمالی به وی داد و این خبر بفخرالملک برداشتند و او مالی گزاف به ابن نباته فرستاد. و دیگر از مدّاحان فخرالملک مهیار مرزویه کاتب و شاعر مشهور است و از جملۀ مدایح او قصیدۀ رائیه ای است که دو بیت آن این است: اری کبدی و قد بردت غلیلا امات الهم ام عاش السرور ام الأیّام خافتنی لأنی بفخرالملک عنها استجیر. و ابوبکر محمد بن حسن حاسب کرخی کتاب الفخری را در جبر و مقابله و کتاب الکافی را در حساب بنام او کرد و در بعض مجموعه ها خواندم که پیری بدو رقعتی فرستاد و در آن در هلاک شخصی سخت کوشیده بود چون فخرالملک نامه بخواند ورق بگردانید و بر پشت آن نوشت: السعایه قبیحه و ان کانت صحیحه فان کنت اجریتها مجری النصح فخسرانک فیها اکثر من الربح و معاذالله ان نقبل من مهتوک فی مستور و لولا انّک فی خفاره من شیبک لقابلناک بمایشبه مقالک و نردع به امثالک فاکتم هذاالعیب و اتق من یعلم الغیب. والسلام. و محاسن فخرالملک بسیار است و حرمت و جاه و عزّ او بر جای بماند تا آنگاه که مخدوم وی سلطان الدوله بعلتی بر وی برآشفت وی را بزندان کرد و بدامنۀ کوهی نزدیک اهواز بکشت و این بروز سه شنبۀ بیست و هفتم ربیع الاول سال چهارصدوهفت بود و سپس کسان او استخوانهای وی را بمشهدی که در آن نزدیکی است در سال 408 هجری قمری نقل کردند و ابوعبدالله احمد بن القادسی در اخبارالوزراء خود گوید که فخرالملک وزیر چون در پاره ای از واجبات اهمال کرد بزودی دچار معاقبۀ آن گشت و آن این بود که یکی از خاصان وی مردیرا بستم بکشت و زوجه مقتول از فخرالملک داد خواست و وی التفاتی بدان زن نکرد. یکشب که فخرالملک بزیارت مشهد باب التین شده بود زن بدانجا بود گفت ای فخرالملک قصه ها و شکوی نامه ها که بتو رفع کردم و تو در آن ننگریستی و توقیع و پاسخ نکردی اکنون همانها بخدای برداشته ام و در انتظار برآمدن توقیع و صدور پاسخ آنم چون فخرالملک را بگرفتند گفت بیگمان پاسخ قصۀ آنزن صدور یافته است. نخست او را بلشگرگاه سلطان الدوله خواندند و دستگیر کردند از آنجا وی را بجرگاه بردند و اموال و خزائن وکرائم و اولاد و اصحاب او را تحت نظر گرفتند و بتاریخ مذکور بکشتند. بروایتی از اموال او ششصد و سی و چند هزار دینار و بقولی هزارهزار و دویست هزار دینار منطبعه حاصل آمد و ابن خلکان گوید: سید رضی او را بابیاتی رثا گفت و هلال بن صابی اخبار او را در تاریخ خویش به تفصیل نگاشته است. و رجوع به حبط ج 1 ص 352، 353، 354 شود
محمد بن علی بن خلف واسطی ملقب به فخرالملک وزیر بهاءالدوله ابونصر بن عضدالدوله بن بویۀ دیلمی و وزیر پسر او سلطان الدوله ابی شجاع فناخسرو. مولد وی به سال 354 هجری قمری به واسط بود و او برکشیدۀ موفق وزیر است و در390 با موفق بشیراز بود و نیابت وی داشت پس از گرفتاری موفق بمقام وزارت ارتقا یافت و در 393 بهاءالدوله وی را عزل و دستگیر کرد و بار دیگر بوزارت بهاءالدوله و پسر او سلطان الدوله رسید و در سال 401 هجری قمریبهاءالدوله او را بدفع شر هلال نامزد کرد و او بر هلال غالب شد و ذخائر قلاع کردستان را بدارالسلام بغداد تسلیم بهاءالدوله کرد و بعد آن در بغداد ریاست داشت ومتولی کارهای عراق بود و به سال 406 هجری قمری بحکم سلطان الدوله در نواحی اهواز کشته شد. و صاحب حبیب السیر گوید: او بوفور فضیلت و علو همت موصوف بود و در تربیت علما و فضلا مراسم اهتمام بجای می آورد و ابن جاماسب کتاب فخری را در جبر ومقابله بنام او تصنیف کرد و در تاریخ یافعی مسطور است که فخرالملک در سنۀ سبع و اربع مائه (407 هجری قمری) به اجل طبیعی درگذشت و در روضهالصفا آمده است که در آن وقت که مشرف الدوله در بغداد اظهار مخالفت برادر می کرد ابوغالب و جمعی از امرای دیلم که محبت سلطان الدوله در ضمیر داشتند از مشرف الدوله رخصت طلبیدند که به اهواز رفته متعلقان خود را به بغداد رسانند مشرف الدوله دستوری داد و ابوغالب را مصاحب ایشان گردانید که خلف وعد نکنند چون دیالمه به اهواز رسیدند در هواداری سلطان الدوله ظاهر گشته فخرالملک را بکشتند. و ابن خلکان گوید: ابوغالب محمد بن علی بن خلف ملقب بفخرالملک وزیر بهاءالدوله ابی نصر بن عضدالدوله و پس از وفات بهاءالدوله وزیر پسر او سلطان الدوله ابی شجاع فناخسرو بود و او علی الاطلاق پس از ابی الفضل محمد بن العمید و صاحب بن عباد از بزرگترین وزراء آل بویه است و اصل او از واسط است و پدر او صیرفی بود. و ابوغالب وزیری فراخ کندوری و بلندهمت و بسیار فضائل و افضال و بزرگ عطا و نوال بود و جماعتی از اعیان و شعرای عصر بر او گرد آمدند و مدح او کردند و بگزیده ترین قصاید خویش با تقریظ وی پرداختند و از آن جمله است ابونصر عبدالعزیز بن نباتۀ شاعر که در مدیح فخرالملک قصیده های غرا دارد و از آن قصائد است نونیۀ او و دو بیت ذیل از آن است: لکل فتی قرین حین یسمو و فخرالملک لیس له قرین انخ بجنابه و احکم علیه بما امّلته و انا الضمین. و معنی شعر این است: هر آنکس که بمقامی بلند رسد او را همالی است و فخرالملک را همال و همانندی نیست. بدو فرودآی و هرحکم که خواهی بر وی بران و من به برآمدن همه آنها پذیرفتارم. ابن خلّکان گوید: بعض علمای ادب مرا حکایت کرد که شاعری پس از قصیدۀ نونیه فوق قصیده ای در مدح فخرالملک بگفت و او وی را صلتی داد که شاعر را پسند نیفتاد و شعر خویش به ابن نباته فرستاد و گفت تو مرا فریفتی و من بپذیرفتاری تو این مدیحه بگفتم و ضمان جایزه و صلت آن بر تست ابن نباته تا آنجا که شاعر راضی شدمالی به وی داد و این خبر بفخرالملک برداشتند و او مالی گزاف به ابن نباته فرستاد. و دیگر از مدّاحان فخرالملک مهیار مرزویه کاتب و شاعر مشهور است و از جملۀ مدایح او قصیدۀ رائیه ای است که دو بیت آن این است: اری کبدی و قد بردت غلیلا امات الهم ام عاش السرور ام الأیّام خافتنی لأنی بفخرالملک عنها استجیر. و ابوبکر محمد بن حسن حاسب کرخی کتاب الفخری را در جبر و مقابله و کتاب الکافی را در حساب بنام او کرد و در بعض مجموعه ها خواندم که پیری بدو رقعتی فرستاد و در آن در هلاک شخصی سخت کوشیده بود چون فخرالملک نامه بخواند ورق بگردانید و بر پشت آن نوشت: السعایه قبیحه و ان کانت صحیحه فان کنت اجریتها مجری النصح فخسرانک فیها اکثر من الربح و معاذالله ان نقبل من مهتوک فی مستور و لولا انّک فی خفاره من شیبک لقابلناک بمایشبه مقالک و نردع به امثالک فاکتم هذاالعیب و اتق من یعلم الغیب. والسلام. و محاسن فخرالملک بسیار است و حرمت و جاه و عزّ او بر جای بماند تا آنگاه که مخدوم وی سلطان الدوله بعلتی بر وی برآشفت وی را بزندان کرد و بدامنۀ کوهی نزدیک اهواز بکشت و این بروز سه شنبۀ بیست و هفتم ربیع الاول سال چهارصدوهفت بود و سپس کسان او استخوانهای وی را بمشهدی که در آن نزدیکی است در سال 408 هجری قمری نقل کردند و ابوعبدالله احمد بن القادسی در اخبارالوزراء خود گوید که فخرالملک وزیر چون در پاره ای از واجبات اهمال کرد بزودی دچار معاقبۀ آن گشت و آن این بود که یکی از خاصان وی مردیرا بستم بکشت و زوجه مقتول از فخرالملک داد خواست و وی التفاتی بدان زن نکرد. یکشب که فخرالملک بزیارت مشهد باب التین شده بود زن بدانجا بود گفت ای فخرالملک قصه ها و شکوی نامه ها که بتو رفع کردم و تو در آن ننگریستی و توقیع و پاسخ نکردی اکنون همانها بخدای برداشته ام و در انتظار برآمدن توقیع و صدور پاسخ آنم چون فخرالملک را بگرفتند گفت بیگمان پاسخ قصۀ آنزن صدور یافته است. نخست او را بلشگرگاه سلطان الدوله خواندند و دستگیر کردند از آنجا وی را بجرگاه بردند و اموال و خزائن وکرائم و اولاد و اصحاب او را تحت نظر گرفتند و بتاریخ مذکور بکشتند. بروایتی از اموال او ششصد و سی و چند هزار دینار و بقولی هزارهزار و دویست هزار دینار منطبعه حاصل آمد و ابن خلکان گوید: سید رضی او را بابیاتی رثا گفت و هلال بن صابی اخبار او را در تاریخ خویش به تفصیل نگاشته است. و رجوع به حبط ج 1 ص 352، 353، 354 شود
محدث است. و شعبه از او روایت کند. محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
محدث است. و شعبه از او روایت کند. محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
جمع واژۀ وحجه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای نشیب. (آنندراج) ، جمع واژۀ وداج. (غیاث اللغات). جمع واژۀ ودج. رگهای گردن. رجوع به ودج شود: گرفتم رگ اوداج و فشردمش به دو چنگ بیامد عزرائیل و نشست از بر من تنگ. حکاک مرغزی. آن شاه که گویند بجنت برد آنرا از جود که مر خون ورا ریخت ز اوداج. سوزنی. مقراضۀ بندگان چه مقراض اوداج بریده منکران را. خاقانی. - فری اوداج اربعه، در اصطلاح فقه دورگی که در دو طرف گردن جاندار است و باید این چهار رگ بریده شود تا ذبح شرعی صورت گیرد
جَمعِ واژۀ وَحَجَه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای نشیب. (آنندراج) ، جَمعِ واژۀ وِداج. (غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ ودج. رگهای گردن. رجوع به ودج شود: گرفتم رگ اوداج و فشردمش به دو چنگ بیامد عزرائیل و نشست از بر من تنگ. حکاک مرغزی. آن شاه که گویند بجنت برد آنرا از جود که مر خون ورا ریخت ز اوداج. سوزنی. مقراضۀ بندگان چه مقراض اوداج بریده منکران را. خاقانی. - فری اوداج اربعه، در اصطلاح فقه دورگی که در دو طرف گردن جاندار است و باید این چهار رگ بریده شود تا ذبح شرعی صورت گیرد
جمع باب، درها، بخش ها، جستارها (مباحث)، جمع باب درها مدخل ها، فصل ها مبحث ها بخش ها قسم ها امرها مسایل، هر یک از بخشهای بزرگ کتابی یا علم و فنی که بفصلها قسمت شود. یا ابواب شادی. درهای خوشی و شادمانی. یا بهمه ابواب. در هر باب از هر باب به همه قسم ها و بخش ها
جمع باب، درها، بخش ها، جستارها (مباحث)، جمع باب درها مدخل ها، فصل ها مبحث ها بخش ها قسم ها امرها مسایل، هر یک از بخشهای بزرگ کتابی یا علم و فنی که بفصلها قسمت شود. یا ابواب شادی. درهای خوشی و شادمانی. یا بهمه ابواب. در هر باب از هر باب به همه قسم ها و بخش ها