جدول جو
جدول جو

معنی ابوالفضل - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالفضل
(پسرانه)
خداوند و صاحب هنر، کنیه دینار، لقب چهارمین فرزند علی (ع)
تصویری از ابوالفضل
تصویر ابوالفضل
فرهنگ نامهای ایرانی
ابوالفضل
(اَ بُلْفَ)
ابن مکرم. جمال الدین محمد بن مکرم انصاری لغوی. متوفی به سال 711 هجری قمری او راست: مختصر ذخیره فی محاسن اهل الجزیره. و رجوع به ابن منظور شود
لغت نامه دهخدا
ابوالفضل
(اَ بُلْ عَبْ با)
حسن سرخسی. رجوع به تذکرهالأولیاء ج 2، و رجوع به ابوالفضل محمد بن حسین سرخسی در نامۀ دانشوران ج 3 ص 20 و کشف المحجوب هجویری شود
یحیی بن سلامه بن حسین بن محمد. ملقب به معین الدّین. خطیب حفصکی میّافارقینی. رجوع به یحیی... و رجوع به خطیب حفصکی... شود
حاجب بن النعمان. وزیر القادر عباسی. رجوع به دستورالوزراء خوندمیر ص 82 و تجارب السلف ص 252 و حبیب السیر ج 1 ص 306 شود
محمد بن طاهر بن علی بن احمد مقدسی. رجوع به ابن القیسرانی... و رجوع به محمد... و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 310 شود
هروی. منجم احکامی بزمان مؤیدالدولۀ دیلمی. او در حدود 371 هجری قمریحیات داشته است. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی شود
حبیش بن ابراهیم تفلیسی. رجوع به حبیش... شود. و در کشف الظنون در بعض مواضع حبش و در بعض دیگر حسین آمده است
عیاض (قاضی...) ابن موسی بن عیاض بن عمر بن موسی بن عیاض بن محمد بن عیاض یحصبی سبتی. رجوع به عیاض... شود
احمد بن ابی طاهر طیفور. رجوع به ابن ابی طاهر... و رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 1 ص 152 شود
لغت نامه دهخدا
ابوالفضل
(اَ بُلْ فَ)
خداوند هنر. صاحب فضل.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوالفتح
تصویر ابوالفتح
(پسرانه)
پدر فتح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابوالفرج
تصویر ابوالفرج
(پسرانه)
پدر فرج، کنیه غذایی مرکب از برنج و گوشت و شکر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوالفضل
تصویر بوالفضل
صاحب فضل، دارای فضیلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوالفضول
تصویر بوالفضول
کسی که سؤال بیجا بکند
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابوالهول
تصویر ابوالهول
هر چیز ترس آور و هراس انگیز
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بُلْ وَ)
صحابیست. صحابی در فرهنگ اسلامی به کسانی گفته می شود که سعادت دیدار پیامبر اسلام را داشته اند و به دین اسلام گرویده اند. این عنوان تنها با دیدار ظاهری حاصل نمی شود، بلکه شرط آن، ایمان و ماندن بر آن تا زمان مرگ است. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند. صحابه ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
ابن شیخ مبارک متخلص به فیضی (954- 1011 هجری قمری). برادر ابوالفضل ناگری. او را به زبان فارسی اشعاری است بشیوۀ هندیان و منظومۀ افسانۀ نل و دمن و تفسیر سواطعالالهام (1002) از اوست و در این تفسیر همه آیات قرآنیه را با کلماتی مرکب از حروف مهمله ترجمه کرده است و نسخه ای از آن در کتاب خانه نگارنده هست. و وی در واقعۀ برادر خود بقتل رسید. رجوع به ابوالفضل ناگری شود
ابن سبحان قلی. هشتمین از امرای جانی یا هشترخانی بخارا (از 1117 تا 1167 هجری قمری). این امیر تنها بر ممالک آن سوی جیحون حکم میراند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
بصری. نحوی. ازشاگردان زجاج و او کتاب سیبویه را دوبار نزد زجاج خوانده و کتاب الایضاح در نحو از اوست. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
محمد بن محمد نسفی. رجوع به محمد... شود، دینار. (السامی فی الاسامی) (دهّار) (مهذب الاسماء) ، کنیتی از کنای عرب، ودر فارسی گاه نام و علم مرد آید: میرزا ابوالفضل
سعیدالدوله بن سعدالدوله بن سیف الدوله. از ملوک آل حمدان حلب (381- 392 هجری قمری). رجوع به سعیدالدوله شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ هََ)
پیکری از سنگ برآورده بشکل شیری خفته و سینه و روی آن بصورت آدمی، نزدیک هرم کئوپس بفاصله کمی از منف در مصر سخت مهیب و بالای آن هفده گز و درازا سی و نه گز است و چون بدانجا دائماً ریگ این پیکر را می پوشاند تاکنون چندین بار ناگزیر شده اند که آنرا از زیر ریگ بیرون آرند.
فیروزآبادی گوید: آن پیکریست بشکل سر مردم نزدیک هرمان به مصر و گویند آن طلسم رمل است و ابن جبیر در رحلۀ خودنام آنرا ابوالأهوال آورده است و دمشقی در نخبهالدهر گوید آن صورت زهره است و صابیان گمان برند که طرب و فرح مرد و زن و جوان و کودک از اوست - انتهی. و این ابوالهول از زمان فراعنه مانده است و نام ابوالهول از نام قبطی آن ’بلهیت’ یا ’بلهیب’ مشتق است و بزمان فاطمیان همان نام قبطی او معروف به وده است و مقریزی او را ’بوالهوبه’ نامیده است. ’با’ در لغت قبطی حرف تعریف است عرب آنرا با همزه ترکیب کرده ابا و ابو ساخته است. و جهال عرب گمان میکردند که آن طلسمی است و پیکری دیگر که در ساحل مقابل نیل بصورت زنی است معشوقۀ اوست و گاه گمان میبردند که آن طلسمی است که برای نگاه داشتن فسطاط از طغیان نیل کرده اند. و رجوع به ابوالأهوال شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْفَ رَ)
نصرانی طبیب شامی. ابن ابی اصیبعه گوید: کان طبیبا فاضلا (عالما) بصناعه الطب جیدالمعرفهلها حسن العلاج اعلی تمیزاً فی زمانه. بدان روزگار که صلاح الدین یوسف وزارت عاضد باﷲ علوی داشت ابوالفرج طبیب خاص او بود و آنگاه که صلاح الدین استقلال یافت نیز همین سمت را حائز بود و پس از صلاح الدین او به دمشق شد و ملک افضل او را بمصاحبت و طبابت خویش برگزید واو باقی عمر در خدمت ملک افضل بود تا در سنۀ 610 هجری قمری در سمیساط که مستقر ملک افضل بود درگذشت. او راست: کتابی در معالجات امراض سر. کتابی در حفظ صحت.کتابی در معالجات امراض چشم. کتابی در علاج اسهال
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ رَ)
جوذاب. گوذاب. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). طعامی از برنج و شکر و گوشت. (قاموس در لغت جوذاب). جوذابه. ابوالحسن. صاحب برهان گوزاب را با ازاء اخت الرا ضبط کرده و گوید آن آشی است که از گوشت و برنج و نخود و گردکان کنند و گوداب را با دال مهمله آورده و باز گوید آشی از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
یحیی بن ساعدبن یحیی ابی الفرج بن التلمیذ نصرانی. رجوع به ابن تلمیذ معتمدالملک، و رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 7 ص 282 شود
یعقوب بن یوسف بن داود بن کلس وزیر العزیز نزار بن المعز العبیدی صاحب مصر. رجوع به ابن کلس و رجوع به یعقوب... شود
عبدالله بن اسعد بن علی بن عیسی شاعر موصلی معروف به ابن دهان وملقب به مهذب. رجوع به ابن دهان ابوالفرج... شود
بارگریفوریوس ابن هارون متطبب ملطی نصرانی معروف به ابن عبری. رجوع به ابن عبری و رجوع به بارگریفوریوس شود
ابن سوادی علأ بن علی بن محمد بن علی بن احمد بن عبدالله واسطی کاتب و شاعر. رجوع به علأ بن علی... شود
ابن طیب عبدالله طبیب. رجوع به ابن طیب ابوالفرج و رجوع به ترجمه نزهه الارواح شهرزوری چ طهران ص 45 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
قریه ای بیک فرسنگی شمال غربی احمد حسین قصبۀ ناحیۀ لیراوی دشت، بفارس
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
محمد بن عبیدالله بن عبدالله التعاویذی. مشهور به سبطبن التعاویذی. رجوع به ابن التعاویذی ابوالفتح... و رجوع به محمد... شود
نوشجانی. از حکمای مائۀ چهارم هجری است و او را تألیفی است در صفات باری. رجوع به ترجمه نزههالأرواح شهرزوری ج 2 ص 151 شود
بیهقی. حکیمی بدربار سنجر سلجوقی و کتب او در کتاب خانه سلاجقه موجود بوده است. رجوع به نزهه الارواح شهرزوری ج 2 ص 68 شود
ناصر بن ابی المکارم عبدالسید بن علی بن مطرز لغوی نحوی. معروف به مطرزی خوارزمی. رجوع به ناصر... و رجوع به مطرزی... شود
موسی بن ابی الفضل یونس ملقب بکمال الدین بن محمد بن منعه فقیه شافعی موصلی. رجوع به موسی بن ابی الفضل یونس... شود
علی بن محمد بن الحسین بن محمد معروف به ابن العمید. رجوع به ابن العمید ابوالفتح، و رجوع به علی بن محمد... شود
ملک الاشرف، موسی بن سیف الدین ابی بکر بن ایوب از سلاطین ایوبی. رجوع به ملک الاشرف... و رجوع به موسی... شود
محمد بن سام. ملقب بغیاث الدین از سلاطین غور. (از 558 تا 571 هجری قمری). و رجوع به محمد بن سام.... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ ن ؟)
شامی. محدث است. علم حدیث و به ویژه دقت های محدثان در بررسی احادیث، یکی از پایه های اصلی شکل گیری فقه اسلامی است. محدثان با گردآوری و بررسی دقیق احادیث پیامبر اسلام، به فقیهان کمک کردند تا بر اساس روایات صحیح، فتوا صادر کنند. این نقش برجسته محدثان در تاریخ اسلام، به حفظ صحت و اصالت منابع دینی کمک شایانی کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
سپرم. (مهذب الأسماء) (السامی فی الاسامی). سپرغم. (دهار). ریحان
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ وَ ضی ی)
ماه. قمر. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
سعید بن ابی عروبه. محدث است. رجوع به ابن ابی عروبه سعید و رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 275 شود و در حبیب السیر سال وفات او سنۀ خمس و خمسین و مائه (155 هجری قمری). آمده است
لغت نامه دهخدا
(بُلْ فَ)
نوعی از تراش و اندام قلم. (نوروزنامه، یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُلْ فُ)
کنایه از یاوه گو. (آنندراج). بیهوده گوی. (ناظم الاطباء) :
این ابلهان که بی سببی دشمن منند
بس بوالفضول و یافه درای وزنخ زنند.
سنایی.
همه جور زمانه بر فضلاست
بوالفضول از جفاش زاستر است.
خاقانی.
ای بسا بوالفضول کز یاران
آورد کبر درپرستاران.
نظامی.
چو من خرسندم و بخشنده خشنود
تو نقد بوالفضولی خرج کن زود.
نظامی.
از آن بوالفضولان بسیارگوی
و از آن بوالحکیمان دیوانه خوی.
نظامی.
گفت مکشوف و برهنه بی غلول
بازگو رنجم مده ای بوالفضول.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ فَضْ ضَ)
فهد. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
بهرانی. شاعری است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فِضْ ضَ)
بکیر بن عبدالله سلمجه الاثاعل بن کعب بن عوف بن منیه بن عطیف. شاعری است از عرب. قاله الکلبی. (المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فُ ضَ)
نوعی از قواطع طیور چند گنجشکی. زرزور. ملوکی. صفراغون. عصفورالشوک. عصفورالسیاح. طرغلودیس. طروغلودقس
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ)
صحابی است. صحابی به شخصی گفته می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، او را دیده، به او ایمان آورده و در همان حال مسلمان از دنیا رفته باشد. صحابه نقش مهمی در انتقال مفاهیم دینی، روایت احادیث، و گسترش فرهنگ اسلامی داشتند. واژه صحابی در منابع تاریخی و حدیثی جایگاه خاصی دارد و شناخت صحابه برای درک بهتر تاریخ صدر اسلام ضروری است.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوالفضول
تصویر بوالفضول
یاوه گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوالهول
تصویر ابوالهول
بیم زای نام تندیسی با سرآدمی و تنه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوالفضل
تصویر بوالفضل
دارای فضل فاضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوالفضول
تصویر بوالفضول
((بُ لْ فُ))
بیهوده گو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابوالهول
تصویر ابوالهول
((~. هُ))
ترس آور، هراس انگیز، یکی از عجایب هفتگانه جهان در مصر
فرهنگ فارسی معین