جدول جو
جدول جو

معنی ابوالعوام - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالعوام
(اَ بُلْ عَوْ وا)
سمک. (المزهر).
لغت نامه دهخدا
ابوالعوام
(اَ بُلْ عَوْ وا)
سادن بیت المقدس. صاحب عمر و معاذ. او از کعب و از او جبرالضبعی و روح بن عائذ روایت کرده اند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوالعلا
تصویر ابوالعلا
(پسرانه)
پدر علا کنیه پرستو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابوالعباس
تصویر ابوالعباس
(پسرانه)
پدر عباس، کنیه شیر (حیوان درنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ بُ ل عَ)
ابوالعیزار. مرغی است با گردنی نیک دراز که پیوسته در آب باشد و ماهی گیرد. و نام دیگر آن به عربی سبیطر باشد. صاحب منتهی الارب گوید: و یا کرکی است و بگمان ما ابوالعزار و ابوالعیزار و سبیطر چوبینۀ قدماست. وامروز در سواحل دریای خزر از این مرغ بسیار باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عَ)
پالوده. (دهار) (منتهی الارب). حلوا. فالوده. فالوذج.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عَ)
فارسی و طبیب معاصر آل بویه. از وی کتابی در دست نیست لکن مصنفین اطبا از گفته های وی شاهد صدق اقوال خویش آرند و ابوماهرو علی بن عیسی مجوسی و ابن مندویۀ اصفهانی هم عصر وی بوده اند. او یک چند طبیب عساکرعضدالدوله بویهی و پس از عضدالدوله طبیب خاص شرف الدوله بن عضدالدوله بود وآنگاه که شرف الدوله با مرض صعب العلاج درگذشت وی را به تسامح و تعلل عمدی در معالجت شرف الدوله متهم داشتند و او از این معنی دلگیر شده و از شیراز بعزم بصره مسافرت کرد و در راه بمرض رشته (پیوک = عرق مدنی) مبتلا گشت و بهمان مرض در حدود 380 هجری قمری درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عِ)
خزّ
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عَ)
ابن عبدالقوی منذری زکی الدین (کذا) متوفی به سال 656 هجری قمری او راست: کتاب ترغیب و ترهیب. (کشف الظنون) ، بلستک. (مهذب الاسماء). پرستو. پرستوک، زنبور. (مهذب الاسماء) ، ابوالملیح. چکاوک
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عَ)
ملیحی. او راست: کتابی در فضائل قرآن
لغت نامه دهخدا
(اَ بُسْ سِ)
الغنوی. یکی از فصحا و ابوعبیده از او ادب فرا گرفته است. واو را با محمد بن حبیب بن ابی عثمان مازنی بحثی است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عُ)
عم ّ پدر العزیز بالله ابومنصور نزار بن المعز لدین الله. و او با عزیز بیعت کرد
لغت نامه دهخدا
از اصحاب ابن اخشید ابوبکر احمد بن علی بن معجور الاحشاد است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُدْ دُرر)
حسان بن حریث العدوی. از بنی عدی بن زید مناه وبعضی نام او را حریث بن حسان گفته اند. محدّث است. اوبه اسناد از علی بن ابیطالب علیه السلام و عمران بن حصین روایت کرده است و ابوالسوار به حلم و بردباری معروف است گویند وقتی براه مردی بایذاء و آزار وی آغازیدو تا در خانه وی از اذیّت بازنایستاد چون ابوالسوار به خانه درآمد گفت گمان کنم بسنده باشد. و دیگر گویند مردی او را دشنام برشمرد و او گفت اگر چنین است بد مردی که منم. رجوع به صفهالصفوه ج 3 ص 152 شود
العبدری. نام او حسان بن حریث است و از عمران بن حصین حدیث شنوده است. رجوع به ابوالسوار حسان بن حریث شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُسْ سَ)
النهدی الکوفی عمرو بن عمران. محدث است و بعضی او را ابوالسوداء النهدی گفته اند. یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
خشخاش. و صاحب المرصع به این کلمه معنی قدح داده است (؟)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ)
لقیط یا مهشم یا هشم بن ربیع بن عبدالعزی بن عبد شمس بن عبدمناف خواهرزادۀ خدیجه زوجه رسول. او پیش از بعثت شوی زینب بنت الرسول علیهم االسلام بود و او را اجروالبطحا گفتندی. و در غزوۀ بدر با مشرکین به حرب رسول شد و اسیر گردید و آنگاه که مشرکین اسیران خویش باز میخریدند زینب قلاده ای که از مادر خود خدیجه بیادگار داشت بفدیه برسول فرستاد و پیامبر صلوات الله علیه آن قلاده بشناخت و بخشایش آورد و به صحابه گفت اگر خواهید اسیر زینب را بی فداء باز مکه فرستید و صحابه رضا دادند و رسول صلوات الله علیه زید را با قلاده بمکه رجعت داد با این پیمان که زینب را بمدینه گسیل کند. او بشرط وفا کرد و زینب را روانه کرد و خود در سال هفتم هجرت بمدینه شد و مسلمانی گرفت و رسول پس از قبول اسلام، زوجه او بوی بازداد. وفات او به سال 12 هجری بود. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 137 و 148 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
یکی از افاضل معروف دولت سلاجقه. او را با خطیرالملک وزیر محمود بن سنجر مقاوله ای است. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 383 شود
احمد بن علی المثنی الموصلی. صاحب مسند. وفات او به سال 307 هجری قمری بود. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 301 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عِ مَ)
بزرگ عمامه. (اساس البلاغۀ زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عُ)
آب.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ قِ)
ناطف. شکرینه
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ ؟)
شاعری مقل ّ است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
یا ابوالموالی. مولی علی بن ابیطالب الهاشمی. ازمدینیان بشمار است و یحیی بن قیس از او روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ)
شاعری از عرب و او را دیوانی است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَیْ یا)
شرم مرد. ودر شعری نیز از خواجوی کرمانی این کلمه آمده است
لغت نامه دهخدا
یا ابوالعیاس. او از ابن المسیب و از او ابن ابی حباب روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ کَوْ وا)
کنیتی است مردان عرب را
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْبا)
اسفراینی. فضل بن احمد. او در اول کاتب فایق و سپس بخدمت ناصرالدین سبکتکین پیوست و بروزگار سلطنت محمود وزارت یافت و صاحب جامعالتواریخ گوید: اگر چه فضل بن احمد از حلیۀ فضل و ادب و تبحر در لغت عرب عاری بود امّا در ضبط امور مملکت و سرانجام مهام سپاهی و رعیت ید بیضا مینمود و او را حق سبحانه و تعالی پسری ارزانی داشت، حجاج نام و آن مولود عاقبت محمود بکسب فضائل نفسانی پرداخته سرآمد افاضل روزگار و اشعار عربی در غایت فصاحت و بلاغت در سلک نظم کشید و همچنین دختر فضل بن احمددر علم حدیث مهارت تمام پیدا کرد چنانکه بعض محدّثان از وی روایت کردند و چون مدت ده سال از وزارت ابوالعباس درگذشت (باسعایتهای علی خویشاوند) اختر طالعش از اوج شرف بحضیض وبال انتقال یافت. گویند او را غلامی از ترکستان بیاوردند و سلطان وصف آن غلام بشنید و او منکر وجود چنین غلامی شد و سلطان ناآگاهان ب خانه وزیر رفت و غلام بدید و عربدۀ ترکانه آغاز کرد و بضبطاموال او فرمان کرد و وزارت باحمد بن حسن میمندی داد. و خود بجانب هندوستان متوجه گشت و در غیبت وی بعض از امرای بدسگال او را در زندان آنقدر شکنجه کردند تا در زیر شکنجه در 404 هجری قمری درگذشت. و ثعالبی در یتیمه آنجا که فضائل اسفرائن را میشمارد میگوید: ابوالعباس فضل بن احمد که محمود سبکتکین را در کنف تربیت خویش شایستۀ سریر سلطنت ساخت از اسفراین باشد. و در دیوان منسوب به منوچهری قصیدۀ سینیّه در مدح ابوالعباس اسفراینی آمده است و از جملۀ ابیات آن است:
هزاردستان این مدحت منوچهری
کند روایت در مدح خواجه بوالعباس
بزرگ بار خدائی که ایزد متعال
یگانه کرد بتوفیقش از جمیعالناس
همه بکردن خیر است مر ورا همت
همه بدادن مال است مر ورا وسواس
هزار بار ز عنبر شهی تر است بخلق
هزار بار ز آهن قویتر است بباس
چو عدل او باشد آن جایگه نباشد جور
چوامن او باشد آن جایگاه نیست هراس
خدای عزوجل از تنش بگرداناد
مکاره دو جهان و وساوس خناس.
رجوع به دستورالوزراء خوندمیر و شرح یمینی چ قاهره ص 156تا 165. و تاریخ گزیدۀ ص 84 و آثارالوزراء سیف الدین عقیلی و حبیب السیر ج 1 ص 330 و 331 و 335 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 7، 140، 195، 245، 512 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
شیر. اسد. (المزهر).
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
الناشی. شاعر. او از رؤسای متکلمین زنادقه (مانویه) بود که به اسلام تظاهر میکرد. او راست: دیوان شعر و کتاب فضیلهالسودان علی البیضان. (از ابن الندیم). رجوع به ناشی... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ سِ)
بردعی. احمد بن محمّدبن هارون. از عرفای مائۀ چهارم. وی درک صحبت ابوبکر طاهری و ابومحمّد مرتعش کرده است. رجوع به نامۀ دانشوران ج 2 ص 421 شود
ابن خاتون. احمد بن محمد بن علی بن محمد بن محمد بن خاتون عاملی. رجوع به ابن خاتون جمال الدین ابوالعباس احمد بن شمس الدین محمد... شود
نجاشی احمد بن علی بن احمد. صاحب کتاب فهرست معروف. و بعضی کنیت او را ابوالخیرو برخی ابوالحسین گفته اند. رجوع به نجاشی... شود
احمد بن عبیدالله بن محمّدبن عماد الثقفی الکاتب. رجوع به ابن عماد ثقفی. و رجوع به احمد بن عبیدالله بن محمّد بن عمّار... شود
باوردی نیشابوری. او در مائۀ چهارم میزیست. و صحبت شبلی و شیخ ابوبکر طمستانی را دریافت. رجوع بنامۀ دانشوران ج 2 ص 420 شود
قیسی. احمد بن عبدالمؤمن بن موسی بن عیسی بن عبدالمؤمن قیسی شریشی. رجوع به احمد و رجوع به ابوالعباس شریشی شود
ابن بندار. بردعی (؟). رجوع به تاریخ ابوعلی مسکویه ج 3 ص 101 چ گیب شود. و مرحوم کسروی آنر ابن ندار خوانده است
ابن خلکان شمس الدین ابوالعباس احمد بن ابراهیم بن ابی بکر بن خلکان بن ناوک البرمکی. رجوع به ابن خلکان... شود
فضل بن الربیع بن یونس بن محمد بن عبدالله بن ابی فروه. مولی عثمان بن عفان، مسمی به کیسان. رجوع به فضل... شود
اتاکم بأمرالله از احفاد المسترشد بالله. رجوع به اتاکم بأمرالله شود. و رجوع به ص 85 حبیب السیر ج 2 شود
خضر بن ثروان بن احمد ثعلبی. از علمای نحو است و مولد او سال 544 هجری قمری بوده است. رجوع به خضر... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ)
سلمی. کثیر بن عبدالله. تابعی است و او را ا ز بس سپیدی دندان، بدین لقب خواندند. در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از نسل دوم مسلمانان بوده و صحابی پیامبر اسلام را درک کرده ولی خود مستقیماً پیامبر را ندیده است. تابعین با آنکه پیامبر را ندیدند، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها علم، حدیث، و سنت را فراگرفتند. این افراد نقش بسیار مهمی در انتقال میراث دینی و فرهنگی اسلام به نسل های بعد داشتند و بسیاری از بزرگان فقه، تفسیر و حدیث از میان تابعین برخاسته اند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابوالنوم
تصویر ابوالنوم
خواب آور خشخاش
فرهنگ لغت هوشیار
سخنور پرسخن، کینه زاغ است بمناسبت کثرت بانگ و فریاد او. توضیح این ترکیب در کتب لغت یافت نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوالکلام
تصویر ابوالکلام
((~. کَ))
پرسخن، کنیه زاغ است به مناسبت زیاد آواز خواندنش
فرهنگ فارسی معین