جدول جو
جدول جو

معنی ابوالعلاء - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالعلاء
از اصحاب ابن اخشید ابوبکر احمد بن علی بن معجور الاحشاد است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
ابوالعلاء
(اَ بُلْ فَ)
یکی از افاضل معروف دولت سلاجقه. او را با خطیرالملک وزیر محمود بن سنجر مقاوله ای است. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 383 شود
احمد بن علی المثنی الموصلی. صاحب مسند. وفات او به سال 307 هجری قمری بود. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 301 شود
لغت نامه دهخدا
ابوالعلاء
(اَ بُ ل عَ)
فارسی و طبیب معاصر آل بویه. از وی کتابی در دست نیست لکن مصنفین اطبا از گفته های وی شاهد صدق اقوال خویش آرند و ابوماهرو علی بن عیسی مجوسی و ابن مندویۀ اصفهانی هم عصر وی بوده اند. او یک چند طبیب عساکرعضدالدوله بویهی و پس از عضدالدوله طبیب خاص شرف الدوله بن عضدالدوله بود وآنگاه که شرف الدوله با مرض صعب العلاج درگذشت وی را به تسامح و تعلل عمدی در معالجت شرف الدوله متهم داشتند و او از این معنی دلگیر شده و از شیراز بعزم بصره مسافرت کرد و در راه بمرض رشته (پیوک = عرق مدنی) مبتلا گشت و بهمان مرض در حدود 380 هجری قمری درگذشت
لغت نامه دهخدا
ابوالعلاء
(اَ بُ ل عَ)
پالوده. (دهار) (منتهی الارب). حلوا. فالوده. فالوذج.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوالعلا
تصویر ابوالعلا
(پسرانه)
پدر علا کنیه پرستو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابوالعباس
تصویر ابوالعباس
(پسرانه)
پدر عباس، کنیه شیر (حیوان درنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ بُلْ عَ)
او از عمر روایت کند و شیبانی از او روایت آرد
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَوْ وا)
سادن بیت المقدس. صاحب عمر و معاذ. او از کعب و از او جبرالضبعی و روح بن عائذ روایت کرده اند
لغت نامه دهخدا
(اَبُلْ مَ)
اسب. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). ابوطالب. ابومنقذ. ابوالمضمار.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ کَوْ وا)
کنیتی است مردان عرب را
لغت نامه دهخدا
(اَ بُثْ ثَ)
شمس الدین محمود بن ابی القاسم عبدالرحمن بن احمد بن محمد بن ابی بکر اصفهانی. مولد او674 هجری قمری در اصفهان و هم بدانجا به تحصیل علوم وفنون پرداخت و در علوم عربیت ماهر گردید و سپس به دمشق شد و در آنجا ابن تیمیه او را بدید و مرتبت او در علم بشناخت و در تعظیم او مبالغت کرد و پیوسته در جامع اموی بتلاوت و یا تدریس طلاب میپرداخت و پس از ابن زملکانی مدرسی مدرسه رواحیه داشت و سپس بقاهره شدو قوصون در قرافه برای او خانقاهی کرد و او شیخ آن خانقاه بود. اسنوی گوید وی در علوم عقلیه بارع بود واهل صلاح را دوست میداشت با اعتقاد صحیح و غیرمتکلف در معاش و قانع در اکل و او را کتب بسیار است از جمله: تفسیری بزرگ و شرح کافیۀ ابن حاجب و شرح مختصر ابن حاجب در اصول و شرح تجریدالکلام و شرح منهاج بیضاوی و شرح طوالع بیضاوی و شرح بدیع ابن ساعاتی و رساله ای در عروض و غیر آن و چون حکما و اصولیین متأخر ’اصفهانی’ مطلق گویند مراد ابوالثنا صاحب ترجمه است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ)
کنیت جبرائیل
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ)
المحاربی. تابعی است. و از ابن عمر روایت کند و در جیش ابن الزبیر بود. و فضیل بن یزید و حمید بن ابی عتبه از او روایت کنند. از نظر تاریخی، تابعی کسی است که واسطه میان صحابی و نسل های بعد از اسلام است. این افراد نقش واسطه ای در نقل و انتقال معارف اسلامی دارند. تابعی بودن، یکی از درجات افتخار در علم رجال است و به فرد اعتبار خاصی می بخشد. احادیثی که از طریق تابعین نقل شده اند، بخش بزرگی از سنت اسلامی را تشکیل می دهند.
لغت نامه دهخدا
یا ابوالعیاس. او از ابن المسیب و از او ابن ابی حباب روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْبا)
اسفراینی. فضل بن احمد. او در اول کاتب فایق و سپس بخدمت ناصرالدین سبکتکین پیوست و بروزگار سلطنت محمود وزارت یافت و صاحب جامعالتواریخ گوید: اگر چه فضل بن احمد از حلیۀ فضل و ادب و تبحر در لغت عرب عاری بود امّا در ضبط امور مملکت و سرانجام مهام سپاهی و رعیت ید بیضا مینمود و او را حق سبحانه و تعالی پسری ارزانی داشت، حجاج نام و آن مولود عاقبت محمود بکسب فضائل نفسانی پرداخته سرآمد افاضل روزگار و اشعار عربی در غایت فصاحت و بلاغت در سلک نظم کشید و همچنین دختر فضل بن احمددر علم حدیث مهارت تمام پیدا کرد چنانکه بعض محدّثان از وی روایت کردند و چون مدت ده سال از وزارت ابوالعباس درگذشت (باسعایتهای علی خویشاوند) اختر طالعش از اوج شرف بحضیض وبال انتقال یافت. گویند او را غلامی از ترکستان بیاوردند و سلطان وصف آن غلام بشنید و او منکر وجود چنین غلامی شد و سلطان ناآگاهان ب خانه وزیر رفت و غلام بدید و عربدۀ ترکانه آغاز کرد و بضبطاموال او فرمان کرد و وزارت باحمد بن حسن میمندی داد. و خود بجانب هندوستان متوجه گشت و در غیبت وی بعض از امرای بدسگال او را در زندان آنقدر شکنجه کردند تا در زیر شکنجه در 404 هجری قمری درگذشت. و ثعالبی در یتیمه آنجا که فضائل اسفرائن را میشمارد میگوید: ابوالعباس فضل بن احمد که محمود سبکتکین را در کنف تربیت خویش شایستۀ سریر سلطنت ساخت از اسفراین باشد. و در دیوان منسوب به منوچهری قصیدۀ سینیّه در مدح ابوالعباس اسفراینی آمده است و از جملۀ ابیات آن است:
هزاردستان این مدحت منوچهری
کند روایت در مدح خواجه بوالعباس
بزرگ بار خدائی که ایزد متعال
یگانه کرد بتوفیقش از جمیعالناس
همه بکردن خیر است مر ورا همت
همه بدادن مال است مر ورا وسواس
هزار بار ز عنبر شهی تر است بخلق
هزار بار ز آهن قویتر است بباس
چو عدل او باشد آن جایگه نباشد جور
چوامن او باشد آن جایگاه نیست هراس
خدای عزوجل از تنش بگرداناد
مکاره دو جهان و وساوس خناس.
رجوع به دستورالوزراء خوندمیر و شرح یمینی چ قاهره ص 156تا 165. و تاریخ گزیدۀ ص 84 و آثارالوزراء سیف الدین عقیلی و حبیب السیر ج 1 ص 330 و 331 و 335 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 7، 140، 195، 245، 512 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
شیر. اسد. (المزهر).
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
الناشی. شاعر. او از رؤسای متکلمین زنادقه (مانویه) بود که به اسلام تظاهر میکرد. او راست: دیوان شعر و کتاب فضیلهالسودان علی البیضان. (از ابن الندیم). رجوع به ناشی... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ سِ)
بردعی. احمد بن محمّدبن هارون. از عرفای مائۀ چهارم. وی درک صحبت ابوبکر طاهری و ابومحمّد مرتعش کرده است. رجوع به نامۀ دانشوران ج 2 ص 421 شود
ابن خاتون. احمد بن محمد بن علی بن محمد بن محمد بن خاتون عاملی. رجوع به ابن خاتون جمال الدین ابوالعباس احمد بن شمس الدین محمد... شود
نجاشی احمد بن علی بن احمد. صاحب کتاب فهرست معروف. و بعضی کنیت او را ابوالخیرو برخی ابوالحسین گفته اند. رجوع به نجاشی... شود
احمد بن عبیدالله بن محمّدبن عماد الثقفی الکاتب. رجوع به ابن عماد ثقفی. و رجوع به احمد بن عبیدالله بن محمّد بن عمّار... شود
باوردی نیشابوری. او در مائۀ چهارم میزیست. و صحبت شبلی و شیخ ابوبکر طمستانی را دریافت. رجوع بنامۀ دانشوران ج 2 ص 420 شود
قیسی. احمد بن عبدالمؤمن بن موسی بن عیسی بن عبدالمؤمن قیسی شریشی. رجوع به احمد و رجوع به ابوالعباس شریشی شود
ابن بندار. بردعی (؟). رجوع به تاریخ ابوعلی مسکویه ج 3 ص 101 چ گیب شود. و مرحوم کسروی آنر ابن ندار خوانده است
ابن خلکان شمس الدین ابوالعباس احمد بن ابراهیم بن ابی بکر بن خلکان بن ناوک البرمکی. رجوع به ابن خلکان... شود
فضل بن الربیع بن یونس بن محمد بن عبدالله بن ابی فروه. مولی عثمان بن عفان، مسمی به کیسان. رجوع به فضل... شود
اتاکم بأمرالله از احفاد المسترشد بالله. رجوع به اتاکم بأمرالله شود. و رجوع به ص 85 حبیب السیر ج 2 شود
خضر بن ثروان بن احمد ثعلبی. از علمای نحو است و مولد او سال 544 هجری قمری بوده است. رجوع به خضر... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عُ)
آب.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُصْ صَ)
تقی الدّین بن نجم الدّین بن عبیدالله حلبی فقیه شیعی در نیمۀ اول مائۀ پنجم هجری قمری وی از شاگردان ابوجعفر طوسی و سیّد مرتضی است و از دست سیّد در حلب نیابت داشت و از اینرو او را خلیفه المرتضی گفتندی. او راست: کتاب کافی در فقه. و کتاب تقریب المعارف. کتاب اشارهالسبق الی معرفهالحق در اصول دین، غلیواژ. گوشت ربا. موش گیر. ابوالخطاف. حداءه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَوْ وا)
سمک. (المزهر).
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ)
شاعری از عرب و او را دیوانی است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَیْ یا)
شرم مرد. ودر شعری نیز از خواجوی کرمانی این کلمه آمده است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ)
محمد بن قاسم بن خلادبن یاسر بن سلیمان ضریر. مکنی به ابی عبدالله اهوازی بصری هاشمی بالولاء مولی ابی جعفر المنصور. مولد او باهواز به سال 191 هجری قمری و منشاء وی بصره است، و گفته اند که اصل او از یمامه است. شاعر و ادیب و صاحب نوادر. او در بصره سماع حدیث کرد و از ابی عبیده و اصمعی و ابی زید انصاری و عتبی و جز آنان ادب فرا گرفت. و بچهل سالگی نابینا گشت. و یکی از فصیح ترین و باحافظه ترین مردمان و از ظرفای مشهور است و در ذکاء و فطنت و حاضرجوابی از امثال و نظراء او کس بپایۀ وی نرسید و او را باابوعلی ضریر ماجراهای دلکش و اشعار نمکین است. روزی بمجلس یکی از وزراء حدیث جود برامکه میرفت. ابوالعینا در بذل و افضال آنان سخن بدرازا کشید. وزیر گفت چند از جود و کرم اینان، همه این حکایات جز جعل و مصنوع مشتی ورّاق و مؤلف دروغزن نیست. ابوالعینا بی محابائی گفت پس این ورّاقان و مؤلفین چرا در حضرت وزیر از جعل این اکاذیب فروایستاده و سکوت کرده اند؟ وزیر خاموش گشت و حاضران از دلیری ابوالعینا متعجب گشتند. روزی او را با مردی علوی مخاصمه ای درگرفت. علوی گفت با من مخاصمه درگیری با اینکه هر روز چندین بار اللهم صل علی محمد و آله گوئی ؟ ابوالعینا گفت من الطیبین الطاهرین را در آخر بیفزایم. بدو گفتند که متوکل خلیفه گفت اگر ابوالعینا نابینا نبودی ما او را بمنادمت گزیدیمی. ابوالعینا گفت اگر حضرت خلیفه مرا از رؤیت هلال و قرائت نقوش محوشدۀ خاتم ها معاف کند منادمت را در من منقصتی نیست. وقتی کسی در خانه او بکوفت. گفت کیست ؟ کوبندۀ در گفت من. گفت لفظ من بر صوت دق الباب چیزی نیفزود. وقتی عبیدالله بن سلیمان وزیر معتضد او را گفت مرا معذور دار که کار فراوان دارم ابوالعینا گفت آنروز که ترا کار نباشد مرا نیز با تو کاری نیست. وقتی بدیدار ابوالصغر اسماعیل بن بلبل وزیر شد وزیر گفت دیریست که ما را ترک گفته ای گفت خر من بدزدیدند. گفت چگونه ؟ گفت با دزدان نبودم تا شرح چگونگی آن دهم. وزیر گفت ممکن بود بر خری دیگر نشینی. گفت از تنگدستی خر دیگر نمی توانستم خرید و ذل خربنده عار و منت عاریت نیز ناگوار بود. وقتی مغنّیه ای بدو گفت انگشتری خویش بمن ده تا هرگاه آنرا بینم ترا یاد آرم. گفت انگشتری ضرور نیست همین گفتگوی ما بخاطر دارکه تو از من انگشتری خواستی و من ندادم. وقتی بزمان نابینائی او مردی نزدیک وی بایستاد ابوالعیناء پرسید کیستی ؟ گفت یکی از فرزندان آدم. گفت خدا ترا طول عمر دهاد من گمان می بردم دیریست تا این نسل برافتاده است. او را گفتند تا کی این مدح و قدح تو مردمانرا؟ گفت تا آنگاه که نیکوکاری نیکی و تبهکاری بدی کند. روزی بر در خانه صاعدبن مخلد وزیر شد و دستوری خواست تا درآید. گفتند وزیر بنماز اندر است و این وزیر پس از وزارت مسلمانی گرفته بود. ابوالعینا گفت لکل ّ جدید لذّه. متوکل خلیفه گفت این قصر جعفری ما را چگونه بینی ؟ گفت مردمان خانه در دنیا سازند و خلیفه دنیا را در خانه خویش پی افکنده است. گفتند چرا از شراب پرهیزی ؟ گفت به کم آن بسنده نکنم و بسیار آن برنتابم. وقتی بعیادت عبدالله بن منصور شد و او را بیماری به شده بود از غلام پرسید خواجه را حال چونست ؟ گفت بدانسان که دل تو خواهد. گفت پس از چیست آواز مویه گران نمیشنوم ؟ روزی ابومکرم بغدادی به قصد تعریض، ابوالعینا را گفت شمار دروغزنان بصره چند است ؟ گفت بعدّۀ زناکاران بغداد. و آنگاه که برای اخذ بقایای عمل، نجاح بن سلمه را بموسی بن عبدالله اصفهانی سپردند و او نجاح را به شکنجه گرفت تا وی بدان شکنجه بمرد و هرکس در این باب چیزی میگفت از ابی العینا پرسیدند تو در باب نجاح بن سلمه چه شنیده ای ؟ گفت فوکزه موسی فقضی علیه. و این سخن بموسی برداشتند. فردا موسی ابوالعینا را در راه بدید و زبان بتهدید او گشود. ابوالعینا گفت أتریدأن تقتلنی کما قتلت نفساً بالأمس. باز گویند متوکل خلیفه بدو گفت منادمت ماگزین. ابوالعینا گفت من مردی ضریرم آنان که در مجلس خلیفه اند همه خدمتگذاران باشند و من خود بخدمتگذار نیازمندم و دیگر آنکه گاه باشد که خلیفه در من بچشم رضا نگرد و دل او خشمناک باشد و گاه بچشم غضب بیند ودر دل رضا و خرسندی دارد بیننده از چهره و ملامح خلیفه این دو حال بازشناسد لکن نابینا در هلاکت افتد. خلیفه گفت شنیده ام که ترا در زبان بذائت است و کسان رابزخم زبان آزرده کنی. گفت ای امیرمؤمنان من براه خدای روم او تعالی نیز مدح و قدح کند چنانکه فرمود نعم العبد انه اوّاب. و بازگفت هماز مشاء بنمیم مناع للخیر معتد اثیم عتل بعد ذلک زنیم. و شاعر گوید:
اذا انا بالمعروف لم اثن صادقاً
و لم اشتم النکس اللئیم المذمما
ففیم عرفت الخیر و الشر باسمه
و شق لی الله المسامع و الفما.
و نوادر او بسیار است و ابن الندیم در الفهرست گوید او مردی فصیح وبلیغ و حاضرجواب و شاعر بود و در آخر عمر نابینا گشت و میان او و ابی علی البصیر و همچنین بین او و ابی هفان مکاتبات و مهاجاتی است و اهل عسکر از زبان وی بترسیدندی و از اصمعی و دیگر علما روایت دارد و ابن ابی طاهر در اخبار و نوادر ابی العینا کتابی کرده است و دیوان شعر او نزدیک سی ورقه است و گوید این جمله از خط ابی علی بن مقله بترتیب و بلفظ نقل کردم -انتهی. و صاحب اغانی نبذه ای از حکایت او آورده است. وفات ابوالعیناء در جمادی الاّخرۀ سنۀ 283 و بقولی 282 هجری قمری بوده است.
و از اشعار اوست:
حمدت الهی اذ بلانی بحبها
علی حول یغنی عن النظر الشزر
نظرت الیها والرقیب یظننی
نظرت الیه فاسترحت من العذر.
تعس الزمان لقد اتی بعجاب
و محا رسوم الظرف و الاّداب
وافی بکتاب لو انبسطت یدی
فیهم رددتهم الی الکتاب
جیل من الانعام الا انهم
من بینها خلقوا بلااذناب
لایعرفون اذا الجریده جردت
مابین عیاب الی عتاب
او ماتری اسد بن جوهر قدغدا
متشبها باجله الکتاب
فاذا اتاه مسائل فی حاجه
ردّ الجواب له بغیر جواب
و سمعت من غث الکلام و رثه
و قبیحه باللحن و الاعراب
ثکلتک امک هبک من بقرالفلا
ما کنت تغلط مره بصواب.
و درباره احمد بن خصیب وزیر گوید:
قل للخلیفه یا ابن عم محمد
اشکل وزیرک انه رکال
قد احجم المتظلمون مخافه
منه و قالوا مانروم محال
مادام مطلقه علینا رجله
او دام للنزق الجهول مقال
قد نال من اعراضنا بلسانه
و لرجله بین الصدور مجال
امنعه من رکل الرجال و ان ترد
مالا فعند وزیرک الاموال.
و گفته است:
الحمدﷲ لیس لی فرس
و لا علی باب منزلی حرس
و لا غلام اذا هتفت به
بادر نحوی کأنه قبس
ابنی غلامی و زوجتی امتی
ملکینها الملاک و العرس
غنیت بالیاس و اعتصمت به
عن کل فرد بوجهه عبس
فما یرانی ببابه ابداً
طلق المحیا سمح و لا شرس.
من کان یملک درهمین تعلمت
شفتاه انواع الکلام فقالا
و تقدم الفصحاء فاستمعوا له
و رأیته بین الوری مختالا
لولا دراهمه التی فی کیسه
لرأیته شرالبریه حالا
ان الغنی اذا تکلم کاذباً
قالوا صدقت و مانطقت محالا
و اذا الفقیر اصاب قالوا لم تصب
و کذبت یا هذا و قلت ضلالا
ان الدراهم فی المواطن کلها
تکسو الرجال مهابه و جلالا
فهی اللسان لمن اراد فصاحه
و هی السلاح لمن اراد قتالا.
تولت بهجه الدنیا
فکل جدیدها خلق
و خان الناس کلهم
فماادری بمن اثق
رأیت معالم الخیرا-
ت سدت دونها الطرق
فلاحسب و لاادب
ولادین و لاخلق.
و رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ص 61 و بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فِ)
اسماعیل بن علی بن محمود بن عمر بن شاهنشاه بن ایوب. و لقب او الملک المؤید و الملک الصالح عمادالدین. امیری فاضل از خاندان ایوبی. مولد وی در جمادی الأولی سال 672 هجری قمری به دمشق بود. او پس از کسب فضائل و آداب وقت و براعت در فقه و طب و بالاخص تاریخ و جغرافیا در خدمت عم خویش درجنگهای صلیبی شرکت جست و مدت دوازده سال بخدمت ملک ناصر از ممالیک مصر پیوست و در 18 جمادی الاولی 710 ولایت حماه از دست ممالیک به او واگذار شد و پس از دوسال بقاهره رفت و ملقب به الملک الصالح گردید و در سال 720 لقب الملک المؤید یافت و تا آخر عمر نسبت به ممالیک وفی زیست و در محرم 732 هجری قمری در حماه درگذشت و از کتب معروفۀ او یکی المختصر فی تاریخ البشر در چهار جلد که بنام تاریخ ابوالفدا مشهور است. دیگر کتاب معتبر و مقبول جغرافیائی او موسوم به تقویم البلدان که متن عربی آن بارها به طبع رسیده و به بیشتر السنۀ اروپائی ترجمه شده و دیگر کتاب الحاوی در فقه ودیگر کتاب الکناش و آن چندین جلد است و دیگر کتابی مختصر به نام کتاب الموازین و دیگر در کتاب خانه عمومی اسلامبول کتابی الطریق الرشاد الی تعریف الممالک و البلاد هست مرتب بر حروف هجا در جغرافیا و دیگر در حدیث او را کتابی است بنام جامعالمسانید و صاحب کتاب کشف الظنون در انتساب این کتاب بدو مردد است و او را به عربی اشعاری بوده است. و رجوع به اسماعیل... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ ؟)
ابن ابوکلثم
لسان الحمره. خطیبی است از عرب، بلیغ و نساب و نام وی عبدالله بن حصین یا ورقأبن اشعر
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ وَضْ ضا)
چراغ. سراج. (دهّار) (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی) (المرصع) ، چراغ. سراج. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ وَ)
خف ّ. (المرصع). موزه
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ وَ)
سپر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بُلْ عَ)
رجوع به ابوالعلاء شود، بلغت رومی، بوب و کوب بمعنی حصیر باشد. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عَ)
ملیحی. او راست: کتابی در فضائل قرآن
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عِ)
خزّ
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عُ شَ)
الداری یا داری. اسامه بن مالک بن قهسم. از روات حدیث است و بعضی نام او را یسار بن بکر و برخی عطاردبن بکر وجمعی یسار بن بکر بن مسعود بن خولی بن قتاده گفته اند. نقش روات در تاریخ اسلام به عنوان حافظان و ناقلان سنت های نبوی بی بدیل است. این افراد در جمع آوری و ثبت احادیث پیامبر اسلام و اهل بیت (ع) نه تنها در کنار محدثان، بلکه در ایجاد اسناد معتبر حدیثی نقش اساسی دارند. بدون این روات، مسلمانان نمی توانستند به درستی از تعالیم پیامبر اسلام بهره برداری کنند.
لغت نامه دهخدا
سخنور پرسخن، کینه زاغ است بمناسبت کثرت بانگ و فریاد او. توضیح این ترکیب در کتب لغت یافت نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوالکلام
تصویر ابوالکلام
((~. کَ))
پرسخن، کنیه زاغ است به مناسبت زیاد آواز خواندنش
فرهنگ فارسی معین