جدول جو
جدول جو

معنی ابوالصلاح - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالصلاح
(اَ بُصْ صَ)
تقی الدّین بن نجم الدّین بن عبیدالله حلبی فقیه شیعی در نیمۀ اول مائۀ پنجم هجری قمری وی از شاگردان ابوجعفر طوسی و سیّد مرتضی است و از دست سیّد در حلب نیابت داشت و از اینرو او را خلیفه المرتضی گفتندی. او راست: کتاب کافی در فقه. و کتاب تقریب المعارف. کتاب اشارهالسبق الی معرفهالحق در اصول دین، غلیواژ. گوشت ربا. موش گیر. ابوالخطاف. حداءه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوالعلا
تصویر ابوالعلا
(پسرانه)
پدر علا کنیه پرستو
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ بُ ل عَ)
پالوده. (دهار) (منتهی الارب). حلوا. فالوده. فالوذج.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُصْ صَ)
امیّه بن عبدالعزیز بن ابوالصلت اندلسی دانی. حکیم و ریاضی دان و طبیب و شاعر. معروف به ابوالصلت مغربی. مولد او دانیه شهری به اندلس. وی عارف بفن ّ حکمت و در علوم اوائل ماهر بودو او را ادیب حکیم گفتندی. ابن خلکان گوید او از اندلس بافریقیه نقل کرد و به ثغر اسکندریه اقامت گزید و عماد کاتب وی را در خریده یاد کرده و از اشعار وی بیاورده است. ابوالصلت در اواخر عمر بمهدیه شد و بدانجا به روز دوشنبۀ مستهّل (محّرم) سال 529 هجری قمری و بقولی دهم محرّم سال 528 هجری قمری درگذشت. و صاحب خریده گوید قاضی فاضل نسخه ای از کتاب حدیقه تألیف ابوالصلت بمن داد که در آخر آن نوشته بود: ابوالصلت در 12 محرم سال 546 وفات کرد. و قول اول صحیح است و این تاریخ اخیر تاریخ فوت پسر ابوالصلت موسوم به عبدالعزیز است که در بجایه به سال 546 هجری قمری بدورد حیات گفته است و باز ابن خلکان گوید در مجموعی تألیف یکی از مغاربه خواندم که مولد ابوالصلت در دانیه از بلاد اندلس در حدود سنۀ 460 هجری قمری بود و از جماعتی از اهل اندلس علم فراگرفت از جمله ابوالولید وقشی قاضی دانیه و جز او. سپس بامادر خویش به اسکندریه شد به روز گوسفندکشان سال 489 هجری قمری و افضل شاهانشاه او را در 505 از مصر نفی کرد و او به اسکندریه رفت و در سنۀ 506 هجری قمری به مهدیه هجرت کرد و نزد یحیی بن تمیم بن المعزبن بادیس منزلت و مکانتی بزرگ یافت. او راست: کتاب الوجیز در علم هیئت. کتاب ادویۀ مفرده. کتابی در منطق موسوم بتقویم الذهن و کتابی انتصار در ردّ بر علی بن رضوان و آن کتابی است که ابن رضوان در ردّ مسائل حنین بن اسحاق کرده است -انتهی. و در تاریخ یافعی آمده است: ابوالصلت امیه بن عبدالعزیز بن ابوالصلت الدّانی الأندلسی. کان ماهراً فی علوم الأوایل من الطبیعی والالهی کثیرالتصانیف، بدیع النظر، راساً فی معرفه علم النجوم و الموسیقی. و خزرجی گوید: کان من اکابرالفضلاء فی صناعهالطب و فی غیرها من العلوم و له تصانیف مشهوره و المآثرالمذکوره قد بلغ فی صناعهالطب مبلغاً لم یصل الیه غیره من الأطبّاء و حصل له من معرفهالأدب ما لم یدرکه کثیر من سایر الادباء و کان اوحداً فی الریاضی، متقنا لعلم الموسیقی. و صاحب نفح الطیب گوید: ابوالصلت امیه بن عبدالعزیز، عمره ستون سنه، منها عشرون فی بلده اشبیلیه و عشرون فی افریقیه عند ملوک الصنهاجیین و عشرون فی مصر و محبوساً فی خزانه الکتب فخرج فی فنون العلم اماماً و امتن علوم الفلسفه و الطب و التلحین و له فی ذلک توالیف یشهد بفضله و معرفته و یکنّی بالأدیب الحکیم و هو الذی لحن الأغانی الافریقیه. قال ابن سعدون و الیه تنسب الی الان. و باز در ترجمه او آورده اند که آنگاه که به مصر بود یک کشتی که بار آن مقداری خطیر مس بود در ساحل اسکندریه غرق شد و آنگاه که این آگاهی به وزیر افضل بن امیرالجیوش رسید ابوالصلت گفت اگر وسائل لازمه مهیّا شود من بعلم حیل این کشتی با محمولات آن از دریا برآرم. وزیر فرمان کرد تا آنچه را حکیم گوید از اسباب و آلات حاضر آورند کشتی بوسیلۀ آلات وادوات فراهم آمده از جای برکنده گشت لکن در میان کار رسنها بگسست و بار دیگر فرو شد و وزیر را از دعوی بی معنی ابوالصلت خشم آمد و امر داد تا او را بزندان بردند و او مدتی طویل در حبس بماند و در آنجا بمطالعۀ کتب و تدوین و تألیف میپرداخت و پس از رهائی بمهدیه رفت و تا گاه وفات یعنی سال 529 هجری قمری بدان شهر اقامت داشت. و ابن العبری در مختصرالدول از ابوالصلت آرد که گفت: من در 510 هجری قمری به مصر رفتم و بدانجا صحبت جرجیس طبیب انطاکی و منجم پیر، رزق اﷲ معروف نحّاس دریافتم. مدفن ابوالصلت به مهدیه در موضع معروف به منستیر است. و او را دیوان شعری است و شهرزوری در نزههالأرواح مولد او را مصر گفته است. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 80، 157، 186، 209 و 237 شود
عبدالسلام بن صالح الهروی. از روات است و از علی بن موسی الرضا علیه السلام روایت کند. و رجوع به ابوالصلت هروی... شود
جخدب بن مرعب. نساب است
جخدب بن مرعب. نساب است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُصْ صَ)
شمشیر. (مهذب الاسماء). سیف.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُصْ صَ لَ)
السندی مملوک. او را سی ورقه شعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُسْ سِ)
آهو. (مهذب الاسماء). ظبی
لغت نامه دهخدا
(اَ بُرْ رِ)
عبدالواحد بن نافع. محدث است و ابوعاصم از او روایت کند. واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حَ)
العتکی الازدی البصری، ربیعه بن زراره یا زراره بن ربیعه. تابعی است و از عثمان بن عفان روایت کند. گویند وی درصدوبیست سالگی درگذشته است. رجوع به زراره... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عَ)
فارسی و طبیب معاصر آل بویه. از وی کتابی در دست نیست لکن مصنفین اطبا از گفته های وی شاهد صدق اقوال خویش آرند و ابوماهرو علی بن عیسی مجوسی و ابن مندویۀ اصفهانی هم عصر وی بوده اند. او یک چند طبیب عساکرعضدالدوله بویهی و پس از عضدالدوله طبیب خاص شرف الدوله بن عضدالدوله بود وآنگاه که شرف الدوله با مرض صعب العلاج درگذشت وی را به تسامح و تعلل عمدی در معالجت شرف الدوله متهم داشتند و او از این معنی دلگیر شده و از شیراز بعزم بصره مسافرت کرد و در راه بمرض رشته (پیوک = عرق مدنی) مبتلا گشت و بهمان مرض در حدود 380 هجری قمری درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
یکی از افاضل معروف دولت سلاجقه. او را با خطیرالملک وزیر محمود بن سنجر مقاوله ای است. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 383 شود
احمد بن علی المثنی الموصلی. صاحب مسند. وفات او به سال 307 هجری قمری بود. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 301 شود
لغت نامه دهخدا
از اصحاب ابن اخشید ابوبکر احمد بن علی بن معجور الاحشاد است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ)
کنیت جبرائیل
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَدْ دا)
مولی عبدالله بن جعفر بن ابیطالب. او بحسن صوت معروف و از خنیاگران مشهور عصر خویش است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَبْ با)
محمد بن صالح. محدث است. در تاریخ اسلام، عنوان محدث جایگاهی رفیع دارد. محدثان کسانی بودند که با تکیه بر حافظه قوی، دقت علمی و تقوای فردی، روایات پیامبر اسلام را از طریق زنجیره ای از راویان نقل می کردند. آنان نه تنها روایت گر، بلکه نقاد حدیث نیز بودند و با طبقه بندی راویان، به اعتبارسنجی احادیث کمک شایانی کردند. آثار بزرگ حدیثی نتیجه تلاش محدثان است.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
چکاو. چکاوک. (دهار). کوبنکک. (مهذب الاسماء). قبّره. قنبره. کونیکک. (نسخه ای از مهذب الاسماء). کاکلی. خول. بوالملیح. کوکینه. کونیکه. کبّوک. چغو. چغوک. چکوک. صفرد. مرغکیست خرد شبیه به گنجشک، کاکلی بر سر و صاحب المرصع معنی عندلیب را بر معنی ابوالملیح افزوده است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ ؟)
ابن ابوکلثم
لسان الحمره. خطیبی است از عرب، بلیغ و نساب و نام وی عبدالله بن حصین یا ورقأبن اشعر
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ وَضْ ضا)
بهدل الشیبانی. محدث است. در فرهنگ اسلامی، محدث به کسی اطلاق می شود که در نقل و بررسی احادیث پیامبر اسلام تخصص دارد. این افراد در جمع آوری، تصحیح و تجزیه و تحلیل روایات پیامبر (ص) نقش ویژه ای دارند و در فرآیند بررسی حدیث به گونه ای عمل می کنند که احادیث صحیح به طور دقیق به نسل های بعدی منتقل شود. به همین دلیل، محدثان از جایگاهی خاص در تاریخ اسلام برخوردارند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُصْ صَ)
برهان الدین بن ابی الوفاء شافعی والد کمالی حنفی. او راست: فتح الله حسبی و کفی فی ولد المصطفی
لغت نامه دهخدا
سخنور پرسخن، کینه زاغ است بمناسبت کثرت بانگ و فریاد او. توضیح این ترکیب در کتب لغت یافت نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوالکلام
تصویر ابوالکلام
((~. کَ))
پرسخن، کنیه زاغ است به مناسبت زیاد آواز خواندنش
فرهنگ فارسی معین